تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى‏گيرد و تصويب آن در شب بيست ويكم و تنفيذ آن در شب بي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820230066




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چشمه ي سحرآميز


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
چشمه چشمه ي سحرآميز

داستان؛
چشمه ي سحرآميز




به گزارش سرویس کودک جام نیوز، روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می کرد. یک روز، خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه ای سحر آميز رسید. خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش. هر كه از اين آب بنوشد كوچك مي شود. اما خرگوش به حرف زنبور گوش نکرد و از آب چشمه نوشید. خرگوش به اندازه ی یک مورچه، كوچك شد. خرگوش خیلی ناراحت شد و از زنبور پرسيد: حالا چکار کنم؟ خواهش می کنم به من کمک کن تا دوباره مثل قبل شوم .  

    زنبورگفت: من به تو گفتم از این چشمه، آب نخور ولي تو توجه نكردي. خرگوش پرسيد: حالا چه کار کنم؟ زنبورگفت : توباید به کوه جادو بروی تا راز چشمه را کشف کنی. خرگوش و زنبور رفتند و رفتند تا به کوه جادو رسیدند. خرگوش پرسيد: حالا باید چکار کنم؟ زنبور گفت: تو باید جواب معمایی را که روی کوه جادو نوشته شده پیدا کنی. خرگوش شروع به خواندن معما کرد. معمای اول این بود: آن چیست که گریه می کند اما چشم ندارد؟ خرگوش نشست و فکر کرد. ناگهان فریاد زد و گفت: فهمیدم، فهمیدم، آن ابر است . با گفتن این حرف خرگوش، سنگی که معما روی آن نوشته شده بود كنار رفت و آنها داخل يك راهرو شدند ولي اتنهاي راهرو هم بسته بود و معمای دیگری روي ديوار نوشته شده بود.    

    معما این بود: آن چیست که جان ندارد ولی دنبال جاندار می گردد؟ خرگوش باز هم فکرکرد و گفت: فهمیدم تفنگ است. با گفتن جواب معما، سنگ دوم هم كنار رفت و غاری در برابر خرگوش ظاهر شد .زنبور به خرگوش گفت : تو باید به درون غار بروی. خرگوش به درون غار رفت و در آنجا چشمه ای دید که شبیه چشمه جادویی بود. زنبور به خرگوش گفت که تو باید از این آب بنوشی. خرگوش از آب چشمه نوشید و دوباره به شکل عادی خود برگشت و از زنبور تشکر کرد. زنبور گفت حالا راز چشمه را فهمیدی؟ خرگوش گفت: بله. من باید به تو اعتماد می کردم و چون مرا آگاه كرده بودي نبايد از آب چشمه می نوشیدم. من ياد گرفتم كه به نصيحت دلسوزانه بزرگتران توجه كنم و به حرف آنها اعتماد كنم تا دچار مشكلي نشوم. آري راز چشمه اعتماد بود.   بیتوته/ 2022   «برای ارسال نقاشی های زیبای خود این قسمت را کلیک کنید»



۱۲/۰۴/۱۳۹۴ - ۱۲:۰۸




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن