تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 16 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هيچ دعايى زودتر از دعايى كه انسان در غياب كسى مى كند، مستجاب نمى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804944888




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفت‌وگو با پدر و مادر شهید سید مصطفی فتاحی راز کفش‌های پاره یک شهید / رنگ باختن مقام در نگاه فرمانده


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفت‌وگو با پدر و مادر شهید سید مصطفی فتاحی
راز کفش‌های پاره یک شهید / رنگ باختن مقام در نگاه فرمانده
مادر شهید می‌گوید: یک روز دیدم با کفشی که جلویش پاره بود دارد می‌رود به مدرسه، کشی بسته بود تا پارگی کفش معلوم نباشد.

خبرگزاری فارس: راز کفش‌های پاره یک شهید / رنگ باختن مقام در نگاه فرمانده



به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، خانواده‌های شهیدان فتاحی در روستای جورجاده یکی از خانواده‌های اصیل و مذهبی منطقه دودانگه به‌شمار می‌آیند، سه برادری که هر کدام‌شان یک شهید در دفاع از انقلاب اهدا کرده‌اند، در ادامه گفت‌وگو با یکی از این خانواده‌ها تقدیم به مخاطبان می‌شود. فارس: حاج آقا! لطفاً خودتان را معرفی کنید.  سید نعمت‌الله فتاحی هستم در سال 1315 در روستای جورجاده به‌دنیا آمدم، چند سالی است که به تهران مهاجرت کردم و هم‌اکنون یک مغازه قنادی شراکتی را اداره می‌کنم، همسرم اهل همین روستا است، خداوند 6 فرزند به ما هدیه داد که از میان آنها سید مصطفی گلچین شد و جام شهادت را سرکشید. فارس: از جبهه رفتن سید مصطفی بگویید؟ جبهه رفتن و شهادت زمینه قبلی می‌خواهد، بد نیست خاطره‌ای از او بگویم تا این حرفم اثبات شود، ما قبلاً در دولت‌آباد سکونت داشتیم، در آن زمان سید مصطفی کم‌سن‌وسال بود، روزی آمد و گفت: «من به یکی از دوستانم پنج ریال بدهکارم، دو روز است که می‌روم و او را پیدا نمی‌کنم، شما بگویید چه‌کار کنم؟» گفتم: «هرطور شده قرضت را ادا کن.» آن زمان رفت‎وآمد پنج تومان خرج داشت، چون می‌بایست از نظام‌آباد می‌آمد میدان امام حسین (ع) بعد شوش و دوباره بر می‌گشت به دولت‎آباد، او رفت و ناامید برگشت، گفت: «دوستم را پیدا نکردم.» من به او پیشنهاد دادم که پول را به نیت او بده به یک فقیر، در جوابم گفت: «نه پدر جان! این در مواقعی است که دسترسی به او نداشته باشم و نتوانم او را پیدا کنم، این جایز نیست.» بالاخره با یکی دو مرتبه رفت‌وبرگشت توانست دوستش را پیدا کند و پولش را بدهد و از اینکه دینش را ادا کرد، خیلی خوشحال بود، در او چنین زمینه‌ای وجود داشت.

پدر شهید فارس: شهادت پسرعمو‌هایش چه تأثیری بر او داشت؟ به‌طورقطع بی‌تأثیر نبود، بعد از شهادت پسرعمو‌هایش اشتیاق او برای رفتن به جبهه بیشتر شد، برادرزاده‌هایم سید حسن و سید خلیل هر دو به منزل ما رفت‌وآمد داشتند، سید خلیل چون نتوانست در جورجاده ادامه تحصیل بدهد، به‌مدت سه سال آمد تهران و با ما زندگی می‌کرد، سید خلیل طلبه هم بود، او معتقد بود اگر از خانواده‌های فتاحی کسی به جبهه نرود و شهید نشود، دچار خسران می‌شوند. در زمان حکومت پهلوی او مخالف شاه بود و مبارزاتی را علیه رژیم طاغوت داشت، دوران فعالیت منافقان هم درمبارزه با آنها کوتاهی نمی‌کرد، روزی توسط گروهی از آنها مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت، البته من هم از کتک این گروهک ضدخلق و کژاندیش محروم نماندم، علتش هم این بود اطلاعیه‌ای که از سوی رجوی صادرشده و به در و دیوار‌های محله ما نصب شده بود را پاره کردم. فارس: حاج‌خانم! شما چگونگی رفتن سید مصطفی به جبهه را بیان کنید. دو ماه مانده بود که مدرسه‌ها تعطیل شوند، آن زمان او 16سال بیشتر نداشت و دوم دبیرستان بود، روزی آمد پیشم و گفت: «می‌خواهم به منطقه بروم، شما اجازه می‌دهید؟» در جوابش گفتم: «نه.» هرچه گفت من نه جوابی بهش دادم و نه اهمیتی به حرف‌هایش، بنا بر مقتضیات سنی، خیلی ناراحت شد، از شدت عصبانیت تمام مدارکش را داخل حیاط پرت کرد و گفت: «حالا که شما این رضایت‌نامه را امضا نمی‌کنید، من می‌برم پیش خانمی که سر کوچه است، تا او امضا کند.» خواست با این حرف مرا مجاب به این کار کند، من هم کم نیاوردم و گفتم: «حالا که آن خانم می‌تواند جای مادرت امضا کند، صاحب اختیاری بفرما.» با شنیدن این حرفم به‌عنوان قهر دوید و رفت به زیرزمین منزل‌مان و حدود پنج ساعت در آنجا ماند، دو ماه بعد از پایان امتحاناتش آمد و گفت: «مامان! حالا می‌توانم به جبهه بروم؟» من گفتم: «حالا می‌توانی بروی، به امان خدا.»  فارس: از بارز‌ترین خصوصیات اخلاقی‌اش بگویید؟ از کودکی دوست داشت به مسجد و حسینیه برود، با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، اما هیچ وقت نمازش را ترک نمی‌کرد، پدرم به او لقب سقای مسجد داده بود، چند روز بود که می‌دیدم سید مصطفی به مسجد نمی‌رود، می‌دانستم مسأله‌ای پیش آمده، محال بود دروغ بگوید، علتش را از او پرسیدم، گفت: «چیزی نیست.» دوباره پرسیدم: «چی شده آقامصطفی؟ چرا به مسجد نمی‌روی؟» گفت: «پسر خادم مسجد پولی را که مردم روی میز می‌گذارند برمی‌دارد و فرار می‌کند، این عمل او باعث می‌شود که من خجالت بکشم، شاید آنها فکر کنند که من برمی‌دارم.» به او گفتم: «اینکه نمی‌شود، هرکسی هر کاری بخواهد بکند تو خودت را کنار بکشی، خدا خودش بهتر می‌داند، برو به مسجد.»  

مادر شهید فارس: البته یک مرتبه گفتید که به‌خاطر درس راضی نشدید او به جبهه برود، آیا بعد‌ها مخالفتی با جبهه رفتنش نکردید؟ چرا داشتم، بعد از شهادت پسرعمویش سید حسن خیلی‌ها به من گفتند نگذارید او برود، خیلی‌ها نیز به او اصرار کردند که نرود، چون شیمیایی شده بود، بعد از مدت طولانی که به مرخصی آمد، می‌خواست سه روزه برگردد، من جلویش را گرفتم و گفتم نرو، با چهره‌ای خشم‌آلود به من نگاه کرد و گفت: «مادر! عکس شهدایی که روی دیوار نصب شده است را ببین، هر جا که بروی این‌ها تو را نگاه می‌کنند و می‌گویند ما رفتیم، تو کجایی؟ چه می‌کنی؟ تا زمانی که جنگ است دور مرا خط بکشید، تا زمانی که ایران جنگ است ایران می‌مانم، انشاءالله که پیروز می‌شویم و اگر زنده ماندم به لبنان می‌روم، اصلاً شما باید قید مرا از فرزندی خودتان بزنید.» به او گفتم: «اگر فکر می‌کنی کار نداری، برایت مغازه‌ای می‌گیریم.» خنده تلخی کرد و گفت: «مال دنیا برایم بی‌ارزش است.» فارس: سید مصطفی چه مسئولیتی در جبهه داشت؟
 
ما اصلاً نمی‌دانستیم او در منطقه چه‌کاره است، همین قدر را می‌دانستیم که در گردان سیدالشهدا (ع) غواص است، روزی چند نفر از دوستانش آمدند منزل‌مان، آن روز به من گفتند: «ما هر چقدر به او اصرار می‌کنیم و می‌خواهیم به او مسئولیت بدهیم، سید قبول نمی‌کند، شما به او چیزی بگویید.» به آنها گفتم: «خودش باید تشخیص بدهد که لیاقت دارد یا نه، من نمی‌توانم بگویم.» آنها که رفتند به او گفتم: «چرا قبول نمی‌کنی؟» گفت: «مادرجان! مسئولیت سخت است، من توانایی این کار را در خودم نمی‌بینم، اگر در قبال یک بسیجی و سرباز کوتاهی کنم و او از بین برود، من باید جوابگو باشم.»
 
انگار در یکی از سخنرانی‌ها فرمانده‌شان گفته بود: اگر کسی توانایی داشته باشد و قبول مسئولیت نکند، خیانت کرده است؛ دیگر چاره‌ای نداشت جز پذیرفتن آن مسئولیت که به فرماندهی گردان سیدالشهدا (ع) منصوب شد. فارس: حاج آقا! از مجروحیت سید مصطفی بگویید؟ سید مصطفی چند مرتبه مجروح شد، یک‌بار شیمیایی شد که چند روز را در بیمارستان بستری بود، به‌طوری که تمام پوستش تاول زد، یک‌بار هم نارنجک در دستش منفجر شد، وقتی زخمش خوب شد دو تا انگشتش بهم چسبیدند، اما با همه این جراحاتی که بر او وارد شد، باز دست از جبهه و جنگ برنداشت، او بدن قوی‌ داشت و از قدرت جسمانی بالایی برخوردار بود، می‌توانست به‌راحتی سه تا چهار دقیقه زیر آب بماند. فارس: نحوه شهادتش چگونه بود؟ زمانی که سید مصطفی به شهادت رسید، سه ماه بعد قطعنامه امضا شد، یکی از دوستانش می‌گفت که سید مصطفی قاتلش را خودش زد، به‌طوری که نارنجک را پرتاب کرد داخل سنگری که یک عراقی از آنجا به سوی آنها شلیک کرده بود.

شهید سید مصطفی فتاحی فارس: حاج‌خانم! در پایان یکی از بارز‌ترین خصوصیات اخلاقی سید مصطفی را برای‌مان بگویید. همیشه به حاج‌آقا می‌گفتم همه فرزندانم مال تو اما سید مصطفی را بدهید به من، دنیا برایش اصلاً ارزشی نداشت، به‎یاد ندارم از من درخواست پول، غذا، کفش و لباس کرده باشد، یک روز دیدم با کفشی که جلویش پاره بود، دارد می‌رود به مدرسه، کشی بسته بود تا پارگی کفش معلوم نباشد، به او گفتم: «مصطفی‌جان! این چه کفشی است پوشیدی، می‌خواهی آبروی ما را پیش در و همسایه ببری؟» در جوابم گفت: «اگر آبرو به این است، نمی‌خواهم داشته باشم، دانش‌آموزان بسیاری در اوج فقر و با سر و وضعی بدتر به مدرسه می‌آیند که از من باآبروترند.» هیچ‌وقت برای شهادتش ناراحت نیستم، چون انتخاب‎شده خدا بود، از این دلم می‌سوزد که هیچ‎وقت نشد از من چیزی بخواهد تا به او بدهم. انتهای پیام/86029/

94/02/28 - 06:53





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 99]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن