تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835063726




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مانهایم؛ دموکراتیک کردن فرهنگ یا اِکستاسی سازی آن؟


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: مانهایم؛ دموکراتیک کردن فرهنگ یا اِکستاسی سازی آن؟ تهران - ایرنا- چگونگی مردم سالار کردن «فرهنگ» همانند «سیاست» همواره از برجسته ترین مسائل حوزه ی فکری جامعه شناسان و فیلسوفان دوران تجدّد به شمار رفته است.


امروز کمتر کسی است که در کنار چارچوب زندگی پر سرعت و دنیای پر زرق و برقی که تجدّد برای وی ساخته است، با استرس و کم امیدی دست و پنجه نرم نکند.
اینکه امروزه ما از طریق شبکه های اجتماعی اینترنتی (مانند: فیسبوک، توییتر، وایبر) به زندگی در انزوا ، و اجتماع در دنیای مجازی دعوت می شویم، ناشی از چیست؟ چرا هر روز شاهد اخبار جنبش های ضد سرمایه داری در قلب تپنده ی اقتصاد جهانی هستیم؟ چرا جهان به سمتی رفته که نمایشگر تلویزیون در کنار اخبار کشفیّات انسان در فضا و ساخت ربات های انسان نما، همواره اخباری از یک حمله ی تروریستی یا تجاوز بی رحمانه به حقوق انسانی دارد؟ اینکه هر روز با یک نماد جدیدتر و وحشیانه تر از همیشه در دنیای جدیدمان می شویم ، ناشی از چیست؟
چگونه است در حالی که بشر توانسته برترین محیط های آموزشی و پرورشی را برای خود فراهم کند، و خوش منظرترین نقاط طبیعت را جهت فراغت خاطر خود آماده نماید، و در دستگاه مختصات دکارتی خویشتنِ خویش، هر آن چه می توانسته جهت رشد خود، در طول و عرض وجودی این عالم، از منفی بی نهایت تا مثبت بی نهایت، متصور شده و بکار گیرد، قادر به إعمال بی اخلاق ترین تصمیمات دوران زندگی اش شود؟
آیا نخبگان تجدّد که جمجمه ی تقدّس را با تفنگ خویش نشانه گرفته و دست از روی ماشه ی آن بر نمی دارند، تا به انسان رهایی بخشند، هدف غایی شان بی نظم کردن روح و روان و منش انسان بود؟ آیا می خواستند نظام آرمان شهر خود را بر اساس همان مبانی ای که از حکومت های تمامیت خواه و طبقاتی و دیکتاتوری فرا گرفته بودند به شکلی نوین تر و بدتر بنا کنند؟
براستی این انسان مداری و پس از آن مردم سالاری ای که طراحان تجدّد برای بشر در نظر گرفته بودند چه ویژگی هایی داشت؟ و چرا بایستی به این نا امنی های موجود تن دهیم؟
شاید اگر ادعا کنیم که تلاش برای دموکراتیک شدن همه ی جنبه های انسانی و غیر انسانی در دوران تجدّد از مهم ترین اصولی بوده که توانسته زبان انسان ها و ایدئولوژی های مختلف را به هم بدوزاند، بیهوده سخن نگفته باشیم.
امّا به راستی دموکراسی چیست و چرا بدنبالش هستیم و به سویش سوق داده می شویم؟
کارل مانهایم، متفکّر و جامعه شناس سرشناس مجارستانی، از جمله کسانی است که در زمینه ی رابطه ی فرهنگ (به معنای دانش، هنر، عقاید، اخلاق، حقوق، سنّت ها و تمامی رفتارها و نگرش های دریافتی فرد از جامعه) با مردم سالاری، در اَوان دوران تجدّد به تأمّل پرداخته است. وی در سال 1933 م. در مقاله ای تحلیلی با عنوان « دموکراتیک کردن فرهنگ» عنوان می کند که : گرایش به دموکراسی سرنوشت مقدّر همه ی ما انسان هاست و نه فقط در عرصه ی سیاست، بلکه در کلّ حیات فکری و فرهنگی جوامع اجتناب ناپذیر می نماید.
وی در این مقاله با دیدگاهی ژرف در کنار ترسیم اصول یک فرهنگ دموکراتیک، به بررسی برخی از مشکلات دموکراسی های سیاسی در دوران گذار و رویکرد های انسان گرایانه (اومانیسمی) و سنتّی در جوامع بشری می پردازد. مانهایم سعی دارد به مخاطب بفهماند که چرا فرهنگ تجدّد از سیر و سلوک بی خویشتنِ (ecstatic) انسان مدرن، تمام قد دفاع می کند؛ و حتی اگر دکترین آن در عمل به تناقضی رسیده باشد، آن را قابل توجیه می داند.
نوشتار مانهایم از چند منظر ارزشمند است. اوّل طرح مسائل مستدلی که نتایج آن را امروزه می توان به وضوح در امور فرهنگی جوامع مدرن مشاهده کرد. تفکّر انتقادی وی همانند کمدیِ اندیشمندانه ی "عصرِ جدیدِ" چارلی چاپلین در 1936 م. است که هنرمندانه، ذهن انسان متعلّق به جهان تجدّد را نسبت به ماشینی شدن زندگی خویش، به تأمل وامی دارد.
دوّم این که بهره مندی وی از محضر اساتیدی همچون مارتین هیدگر، کارل مارکس، ادموند هوسرل، ماکس وِبر، و ماکس شیلر، که از فلاسفه ی مطرح دوران تجدّد به شمار می آیند، سبب شده تا دیدگاه تطبیقی وی نسبت به مکاتب ساخت بشر و سیستم های اجتماعی، از پشتوانه ی علمی خوبی برخوردار باشد. او توانسته به خوبی نظام های مدّعی تعالی انسانی از جمله فاشیسم، لیبرالیسم، و کمونیسم را در کنار نظام های سنتّی مورد انتقاد قرار دهد.
آن چه مانهایم از دموکراتیک شدن فرهنگ ترسیم می کند مستلزم داشتن اصولی همچون برابری ماهوی همه ی انسان ها و مشارکت همگان در همه ی موارد تصمیم ساز، به رسمیت شناخته شدن استقلال فرد و ایجاد و تثبیت حیات فردی در هر یک از افراد به عنوان عناصر سازنده ی جامعه، وجود نخبگان در جامعه ی دموکراتیک ، به همراه روش های نوین انتخاب نخبگان است ،که لازمه ی آن نزدیک سازی همه ی فاصله های طبقاتی و اجتماعی، و رهایی از دیدگاه اختلاف مراتب وجودی انسان با خودش و با غیرخودش است. اگرچه تحقق این اصول را نباید بعنوان کمال مطلوب آن ها در نظر گرفت، امّا حرکت در راستای آن ها، همان هدف فرهنگِ دموکراتیک است.
مانهایم به این نکته اشاره دارد که "اصل برابری همه ی انسان ها آن طور که شارحان شتابکار دموکراسی می پندارند، به معنای یکسان سازی مکانیکی نیست. بلکه سخن بر سر این است که هر انسانی تجلّی گاه ظهورِ یک اصل هستی شناسانه به نام «انسان بودن» است؛ نه این که همه ی انسان ها از لحاظ کیفیات و شایستگی ها و دستاوردها برابرند."
در نظر وی دموکراتیک شدن به معنای چرخش از نگاه ریخت شناسانه به نگرش تحلیلی است و فرهنگ دموکراتیک مدرن موجودیت های ظاهراَ یک بُعدی جهان سنتی را به عناصر وظیفه مند (دارای کارکرد معیّن) تجزیه می کند. مسائلی از قبیل «آموزش»، «دانش»، و «روند انتخاب و رشد نخبگان» برای آن چه وی از مردم سالاری فرهنگی می خواهد بدست آورد، بسیار مهم است.
برای نمونه در زمینه ی تفاوت های فرآیند های آموزشی در نظام های دموکراتیک و غیردموکراتیک وی معتقد است که - همه، توانایی کسب مدارج عالی را دارند؛ و در این باره می نویسد: درخصوص نگرش دموکراتیک به آموزش، بر خلاف ایجاد وجه تمایز میان آن که ذوق موسیقی دارد و آن که ندارد، آموزش شناسانی همچون جاکوبی چنین تمایزی را انکار کرده و طبق اصول جدیدِ آنان، هر بچه ای به طور بالقوه ذوق موسیقی دارد و اختلاف در استعداد صرفاَ به تجارب اوّلیه بر می گردد. بر همین اساس تسلط در موسیقی یا سایر هنرها ویژگی افراد استثنایی نیست و به عوامل محیطی وابسته است.
- "در فرآیند آموزش دموکراتیک، فرض بر این است که هر موضوعی جهت انتقال دانش قابلیت این را دارد که به صورت ساده و شفاف بیان شود، به طوری که هیچ چیزِ نفهمیدنی ستایش آمیزی در آن باقی نمی ماند". برخلاف فرهنگِ سنتی اشرافی، که موجودیت امور ارزشمند فرهنگی را در سطحی غیر قابل دسترس برای عوام و مردم ساده، تعریف می کند.
او همچنین در زمینه ی دانش و پژوهش اذعان می دارد که:
- دانشی دقیق به شمار می آید که کاملاً قابل انتقال بوده و بتوان به آن عینیت بخشید، از این رو، دانش، که ماهیت دموکراتیک دارد نمی تواند تنها نزد خبرگان قرار بگیرد.
- و یا می نویسد: وقتی دِکارت به این موضوع اشاره می کند که اندیشه های «واضح و مشخص» از لوازم معرفت حقیقی هستند، یا کانت از دو ویژگی «ضرورت» و «اعتبار جهانی» به عنوان ویژگی های اساسی داوریِ علمی نام می برد، در واقع هر دو دانشمند معیارهای مردم سالارانه را در مورد معرفت شناسی به کار می برند.
مانهایم طرح مباحث مربوط به نخبه پروری در جامعه مردم سالار را با این سؤال شروع می کند که "آیا سخن گفتن از نخبگان در جامعه ای دموکراتیک تناقض به شمار نمی آید؟ آیا با تفکیک میان نخبه و عوام فرآیند دموکراتیک شدن در کل باطل نمی شود؟"
وی در پاسخ به این سؤال عنوان می کند که جوامع مردم سالار، رابطه همساز جامعه و نخبه را به سبب طرح چنین مسائلی کنار زد و می نویسد: فرض ما بر این است که مشخصه ی دموکراسی نبود قشر نخبه نیست، بلکه شیوه ی جدید انتخاب نخبگان است و تفسیر جدید نخبه از خودش است.
او معتقد است "در جامعه ی مدرن، انتخاب نخبگان سه شکل عمده به خود می گیرد: 1- ترفیع بروکراتیک 2- رقابت ساماندهی نشده 3- فشارهای طبقاتی. مردمی که جایگاه نخبگان را اشغال می کنند بر حسب اینکه ساز و کار ارتقایشان کدام یک از موارد بالا باشد، تفاوت های آشکاری از خود نشان می دهند."
مانهایم درباره ی ساختار گروه نخبگان و رابطه آن ها با سایر گروه های اجتماع می نویسد : در قرون وسطا مدرسان دانشگاه به عنوان روشنفکران نخبه ی جامعه در قالب اصناف سازمان یافته بودند و معمولاَ مواضعی مانند سایر گروه های شغلی داشتند. امّا در قرن 19 جایگاه اجتماعی بخش بزرگی از نخبگان روشنفکر یک جایگاه بوهمی (کولی گونه) بود، بدون هیچ پیوند صنفی. در واقع آن ها جایگاه تعریف شده ای در جامعه نداشتند. اعضای این گروه بخشی از مجموعه ای بودند که در آن سرگردان های بی طبقه، فاحشه ها، خانواده های اشرافی، و فراریان از جامعه ی سازمان یافته نیز حضور داشتند. حتی برای جوانانی که بعدها مشاغل اداری و حرفه ای را در دست می گرفتند، شیوه ی زندگی آنارشیستی و بی نظم در دوره ی دانشجویی چندان غیرعادّی تلقّی نمی شد. طبیعی بود که این جایگاه بر اندیشه ی روشنفکران اثر بگذارد چون «وجود» گروه های نخبه ی روشنفکری خارج از جامعه ی «متعارف» جریان می یافت. اندیشه هایی که تولید می کردند نیز رنگ «رمانتیک» به خود می گرفت و ارزش هایی که پرورش می دادند با علائق مردم عادی کاملاَ بیگانه بود. به عنوان هنرمند از فرقه ی «هنر برای هنر» سر در می آوردند و به عنوان اندیشمند مروّج مفاهیم ثقیل و مبهم می شدند.
در نهایت مانهایم در توصیف جامعه ی مدرن دموکراتیک می نویسد:
" هر چه قدر که بخواهیم علیه گونه ی فرهنگی مدرن سخن بگوییم، نمی توانیم یک حسن آن را فراموش کنیم و آن هم "صداقت" است. فرهنگ های دیگر شاید آرمان های والایش یافته تر،مدینه ی فاضله ی جذّاب تر، یا واقعیّت رنگارنگ تری مطرح کرده باشند یا در ظرایف و لطایف فرهنگی غنای بیشتری از خود نشان دهند، امّا عصر مدرن همه ی آن ها را برای رسیدن به حقیقت بدون آرایش و عاری از کذب، فدا کرده است و به همین دلیل است که فاصله گزینی ها را کنار می گذارد.
فرد در این فرهنگ می خواهد خودش باشد، همان طور که واقعاَ هست نه آن طور که پایگاه اجتماعی اش نشان می دهد، و این همان اوجی است که فرد مدرن ممکن است بدان دست یابد، نارضایتی از آن نوع رابطه که توسط جامعه تعیین شده است.
البته رسیدن به این تعالی بی هزینه نیست. اوّل از همه احساس امنیت بر باد می رود. احساسی که فقط پایگاه اجتماعیِ دقیقاَ تعریف شده به آدمی می دهد. در جامعه هایی منزلت –مدار (سنتّی) تصمیم گیری آسان است. هرکس می داند چه چیز را می تواند آرزو کند و چه چیز ممکن است به دست آورد. درست برعکس در زندگی مدرن هیچ پایگاه مطمئنی وجود ندارد، فقط مبارزه ی بی پایان وجود دارد و بس.
بی اطمینانی و ناامنی، دیگر سرنوشت اقشار پایین جامعه نیست، بلکه یکی از ویژگی های عصر جدید و همه ی انسان هاست.
در نظر نخبگان سابق، این موضوع برخورنده می نماید. دچار بی اطمینانی و ناامنی شدن، تجربه ی غم انگیزی است، امّا راه را به سوی رشد اخلاقی و فرهنگی می گشاید. این کاملاَ اشتباه است که تصوّر کنیم از میان رفتن سلسله مراتب کهن و الگوهای نظم قدیمی، نشانه های انحطاط اخلاقی و فرهنگی هستند، برعکس به نظر ما این تغییرات عوامل مثبت بالقوه ای در تربیت و درس گرفتن بشریّت هستند. اگر جامعه دیگر نمی تواند مثل گذشته بر اساس سلسله مراتب ثابت و تغییرناپذیر خود مبنایی برای ارزیابی ما از خویشتنِ خویش فراهم بیآورد، می بایست تلاش کنیم و الگوهای جدیدی برای ارزیابی خود بر اساس حقایق اصیل تر و عمیق تر انسانی به وجود آوریم. این است وظیفه ی واقعی عصر مردم سالاری. وظیفه ای که هنوز به انجام نرسیده است.
ذهن مدرن اگر تصوّر کند که با شیء گرا کردن و عملیاتی شدن قابلیت های خود را محقق کرده ، دچار سوء تفاهم بزرگی شده است. اگر کمی بیشتر بیاندیشیم، خواهیم دید که فرهنگ مدرن قادر به حفظ خود نخواهد بود، مگر آن که خودشناسیِ صرفاَ اجتماعی را کنار بگذارد و با خویشتنِ وجودی عاری از هر نوع ماسک و پوشش اجتماعی یگانه شود."
امّا چگونه می توان این نتیجه گیری پایانی مانهایم را پس از همه ی مباحث ریخت شناسانه و علمی ای که مطرح می کند براحتی قبول کرد یا بهتر بگوییم، آیا براستی فرهنگ مدرن صادق است یا ناچار است در مواردی که کیانش به خطر می افتد دست به اعتراف بزند؟ آیا درست است اینگونه عنوان شود که بر هم زدن نظم تمدّن فکری بشر و نمادها و سنّت هایی که وی هزاران سال در فرآیندها و تکامل های مختلف به دست آورده، راهی به سوی رشد اخلاقی و فرهنگی است ؟
بله اگر همانند آن چه مانهایم از قرون وسطا بیان می کند که نظام های طبقاتی وجود داشته اند و کسب علم و هنر، حق داشتن اوقات فراغت، برخورداری از تخصص و حرفه ها و مناصب نظامی و یا اقتصادی نظیر فئودال ها مخصوص طبقاتی خاص بوده، و قدرت های تصمیم گیرنده در یک نقطه متمرکز بوده اند، لازم است که انسان ، خود و جامعه را از این رده های دروغین برهاند.
مانهایم درست می گوید که : "از لحاظ معرفت شناسی " تجربه ی بشر عامه ی دوره ی رنسانس در رسیدن به مناصب نظامی، حرفه ای یا اقتصادی، احساس استقلال و تظاهر به فردیّت و نوعی باور به «قهرمانی مادرزادی» خویش در آنها به وجود آورده بود. احساسی که راه را بر اندیشه ی مستقل می گشود." امّا برخی از ویژگی های غایی جامعه ی دموکراتیکی که مانهایم از آن سخن می برد این گونه است:
الف - در دموکراسی مدرن و جاافتاده همبستگی خودکار وجود ندارد، بلکه در هر زمان می بایست همبستگی از طریق منازعه و تنش از نو تحقق یابد.
ب- در نظام سنتی ، استمرار و بقای طولانی نظم حاکم تضمین کننده ی صحت و حقّانیّت آن بود. امّا جامعه ی دموکراتیک همواره در معرض خطر بی نظمی و هرج و مرج قرار دارد. زیرا علی الاصول همه ی واحدهای اجتماعی مدعی اظهار وجود هستند.
ج - دیکتاتوری ها فقط در نظام های دموکراتیک رشد می کنند. سیالیّت قابل توجهی که دموکراسی به حیات سیاسی می بخشد، پیدایش دیکتاتوری ها را امکان پذیر می کند. به سخن دیگر، دیکتاتوری فقط یکی از راه هایی است که جامعه ی دموکراتیک ممکن است برای حلّ مشکلات خود در پیش بگیرد.
د - در حوزه ی تجربه ی مدرن، همه ی اشیاء، شایسته ی کنجکاوی اند و هیچ یک منزلتی بیش از دیگری ندارند. مطالعه ی الهیات با مطالعه ی شیمی و فیزیولوژی یک شأن دارد. امّا همین نکته منشاء دشواری است که در ذات دموکراتیک شدن قرار دارد. اگر حوزه ی تجربه یکنواخت باشد، اگر هیچ شیئی احترامی بیش از دیگری نداشته باشد، چگونه انسان به عنوان واحد سازنده ی جامعه می تواند مدعی منزلتی ویژه بشود؟ پس اصل برابری (آرمان تساوی همه ی واحدهای اجتماعی) در تضادّ با اصل استقلال حیاتی(آرمان آزادی) قرار می گیرد و چاره ای جز سازش با این مهم که یکی از تناقض های عمومی و درونی عصر ماست، وجود ندارد.
ه - ذهن تحلیلی مدرن رویکرد تکوینی را ترجیح می دهد، امّا فرهنگ های اقتدارگرا از بررسی سیر تکوینی پدیده ها اجتناب می کنند و معمولاَ به دنبال نظام هایی از حقایق ابدی هستند که ظاهراَ تغییرات تاریخی هیچ تأثیری بر آن ندارد.
بنابراین بایستی از این فرهنگ مدرن که انضباط نظام مند را مانعی در شکوفایی استعدادهای بالقوه می داند پرسید که آیا نتیجه ی نهایی این بی انضباظ پروری و مبارزه های پی در پی که امروزه حتی تحت توجیهات و تئوری های علمی از جمله اِنتروپی مطرح می شود و حرکت عالم را به سوی بی نظمی می پندارد، نظمی در بی نظمی بوجود نیاورده است؟ چگونه می توان در چنین چارچوبی به حیات اجتماعی و علمی بشر قوام بخشید؟
مسلّماً چنین رویکردی نمی تواند مبتنی بر "مفهوم کانتی «قانون طبیعت» که در آن دستگاه ویژگی قانونمند فرآیندهای طبیعی، با این واقعیّت که قانون بنیادی همه ی این فرآیندها همان خِرد است ، منطبق باشد.
از لحاظ هستی شناسی نیز سخن خود مانهایم نسبت به فرهنگ تجددّ، قابل تأمّل است. وی بر این باور است که: "فرهنگ مدرن ما تحت تأثیر شدید تمایل به تکمیل روش های کنترل جهان قرار دارد و به همین جهت رابطه ی اشیاء و انسان را به الگوهای منظم پاسخگویی شان به محرک ها تقلیل می دهد. امّا انسان را نمی توان به مجموعه پاسخ هایش به تحریک ها تقلیل داد چرا که بعضی از ابعاد واقعیّت انسانی تفهّم شهودی است.
خطر نهفته در هستی شناسی مدرن وسوسه ای است که برای تسلیم شدن به دیدگاه دخالت کننده ی تام و تمام و حقیقت مطلق ایجاد می کند. یک هستی شناسی حقیقی نمی تواند این سان جانبدار و دارای چارچوب باشد. می بایست به این به اصطلاح واقع گراها و پراگماتیسم ها نشان داد که ایشان فقط بخش کوچکی از جهان را می بینند و نه همه ی آن را، منظور بخشی است که عملیّات مداخله جویانه ی ایشان در آن اعمال می شود و چون این بخش جهان را با کلّ جهان مساوی می دانند، تفکّر ایشان نه «واقع گرا» بلکه غیرواقعی است.
چنین خود گول زدنی فقط برای آن نوع انسان پیش می آید که انسانیّت ذاتی خود را با دیدگاهی که نسبت به واقعیّت دارد، سرکوب کرده باشد."
شالوده ی سخنان مانهایم در باره ی مؤلفه های محصولی فرهنگ مدرن نیز قابل تأمّل است؛ مانند هنرکه در ابتدا در پی آن بود که "با فاصله گزینی از واقع گرایی به تجسّم بخشی آن چه در متن زندگی روزمره جاری است"، بپردازد و به موازات آن "فضای دوبُعدی مرموز و متافیزیکی ای که یادآور خصائل الهی و مقدّس بود را "جایگزین" سبکی توهم زا و سه بُعدی (با ظهور پرسپکتیو) نماید، فضایی که تصویر آن استمرار فضای تماشاگر بوده و در واقع بیان کننده ی استمرارِ تجربه ی روزمّره ی زندگی اوست".
مقوله ی ادبیاّت نیز به همین منوال، وقتیکه با مسأله "عشق شوالیه ها فصل تازه ای از رابطه ی من و تو را ارائه کردند" و توانستند با" بازتاب یک رابطه ی وجودی محض" میان عاشق و معشوق، ستون روابط اجتماعی را به جای حالت قائم، در حالت افقی تعریف کنند، سبب شد تا" این روزها روابط شهوانی، صریح و عادی شوند و بشنویم که عشق رمانتیک از میان رفته است. امّا چنین موضعی یک سوء تفاهم بیش نیست و دموکراتیک شدن یعنی فرا رفتن از همه ی این فاصله های عمودی و افقی اجتماعی."
ماحصل آن چه که از مانهایم گفته شد، مبیّن این نکته است که نمی توان با رهایی بخشی و فاصله گرفتن از همه ی ابعاد وجودی انسان و بی خویشتنی، به فرهنگ دموکراتیک که انسان مدرن حامل و انرژی بخش آن است، رسید؛ چراکه ذات فرهنگی انسان مدرن ، مسبوق به انسان سنتّی قدیم است و تا به امروز انسان مدرن نتوانسته توضیح دهد که اگر فرهنگ سنتّی نبود آن گاه سرنوشت امروز او چه بود.
متفکّران دیگری نیز همچون پروفسور اریس ماریون یانگ (استاد دانشگاه شیکاگو) در رابطه با مسأله ی مردم سالاری، به طور مبسوط ، به موضوعاتی از قبیل «بی عدالتی» های ساختاری در نظام های مدرن پرداخته اند، که در این جا به طرح و بحث آن نمی پردازیم.
نکته ی دیگر آن که اگر فرهنگ دموکراتیک اصلاح پذیر است و نو به نو می شود، این ویژگی در فرهنگ سنّتی نیز وجود داشته و اگر دیکتاتوری و وجود نخبگان تصمیم گیرنده در فرهنگ مردم سالار توجیه پذیر است، آن گاه در فرهنگ سنّت هم وجودش امکان پذیر هست، هر چند در شیوه ی اعمال آنان تمایز وجود دارد.
اکستاسی سازی فرهنگ به نام دموکراسی، شاید خاستگاه هر انسان رنجیده ای از دنیای زندگی فانی باشد، امّا کنار گذاشتن عهد اَلَستی خود با فطرت خویش و خالق وجودی و علم بسیطش درباره ی مبدأ آفرینش، نتیجه اش آن می شود که انسان پس از 12 سال از هشدارها و نگارش مقالاتی نظیر آن چه مانهایم نوشت، خود را مجاز به دست نسل کشی اعتقادی بداند ، یا پرتاب بمب اتم را توجیه اخلاقی کرده ؛ یا در هنر، رقاّص های شب کاره را به نام آزادی و رهایی از فاصله ها، هنرمند بنامند و موسیقی ای که روزی روح آدمی را صیقل می داد با متنی مضحک و ضربی آهنی (Metallic) بر سر وی بکوبد تا شاد شود.
در مقوله ی تصویر، که انسان معاصر بیش از هر چیز با آن مرتبط است، شخصیت های داستانی چهره های مخوف و دیوصفت به خود گرفته اند تا تداعی کننده ترس باشند و تا آن لذّت مصنوعی جدایی از خویشتن خویش را تداعی کند؛ در محیط زندگی که روزی، انسان با نظر بر درختان سبز و کوه های مستحکم و تفکّر در شفق و فلق عمر خود را می گذراند، آن قدر آسمان خراش ها و دیواره های سیمانی قرار دادند تا نتواند به فراتر از چهاردیواری خود فکر کند؛ به جای دین از تکنیک برای دیکته کردن نظریه های خود بهره جستند و به نام دموکراسی بر سر فرهنگ و ملل دیگر، خوشه های بمب روانه کردند.
اگر سخن از رهایی طبقات بود، چه طور شد که خودروی گران قیمت و وسایل ارتباط جمعیِ به روز شده، و لباس های به اصطلاح هنریِ روز توجیه پذیر شد؟ چه شده که روزنامه ی نیویورک تایمز همین دو هفته پیش و در سال 2015 خبر از درگذشت روزانه 22 جوان آمریکایی بر اثر مصرف هروئین می دهد؟
* کارل مانهایم (متولّد 1893در بوداپست مجارستان) به عنوان یکی از بنیانگذاران اصلی" جامعه شناسی دانش" شناخته می شود. وی در آلمان تحصیلات عالیه خود را می گذارند امّا در سال 1933 .م با روی کار آمدن حکومت نازی ها در آلمان و اخراج از دانشگاه، به لندن فرار می کند و در انستیتوی آموزش دانشگاه لندن مشغول به تدریس می شود. او از ژانویه ی سال 1946.م تا زمان مرگش در سال 1947.م ریاست گروه آموزش این انستیتو را در اختیار داشت.
از کتاب های وی می توان به ساختارهای تفکّر، انسان و جامعه در عصر نوسازی، و مجموعه مقالاتی در باب جامعه شناسی فرهنگ اشاره کرد. مقاله ی دموکراتیک کردن فرهنگ وی نیز توسط پرویز اجلالی به فارسی ترجمه شده و نشر نی آن را منتشر کرده است.
* از : علیرضا شیرازی نژاد
اندیشه



20/02/1394





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن