واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: استاد بهمنش به افشارزاده:پسر تو استقلال چی کار می کنی؟اونجا جای تو نیست!
دیدار با پیرمرد دوست داشتنی ؛ این برنامه ویژه بهرام افشارزاده برای صبح یکشنبه بود. دیداری از جنس دیدارهایی که معمولا زیاد اتفاق می افتد. او امسال کمی تعلل کرده بود و برای عید دیدنی با عطا بهمنش کمی دیر رفته بود.
به گزارش نامه نیوز ، عطا بهمنش ؛ این نام عجین شده با خاطرات شیرین نسل های مختلف ورزش ایران. او که حالا وارد سال نود و چهارم زندگی شده است. مردی که خود درباره سالهایی که خدا عمر گرفته گغته بود:«۷ ماهم که بود در آن سرمای کرمانشاه ۱۳۰۱ ، بیماری سختی گرفتم. این قدر حالم بد بود که مادرم خدابیامرز می گفت پزشک تجربی ده گفته بود عمرش به دنیا نیست. » پیش بینی آن طبیب اما خیلی اشتباه بود و همان کودک نحیف در سال های جوانی شد قهرمان. قهرمان دوی استقامت ایران. مردی که البته نه برای قهرمانی هایش که البته برای صدای جاودانه اش شد چهره ای بی بدیل در ورزش ایران. او زبان ورزش ایران بود و صدایش از رادیو از عطا یک اسطوره ساخت. او که حالا دیگر خیلی چیزی از آن روزها یادش نیست اما هنوز خنده شیرینش را به لب دارد. چند نفری از کل اهالی ورزش را می شناسد. یکی مثل موحد ، قهرمان افسانه ای کشتی ایران و یکی هم مثل بهرام افشارزاده .
افشارزاده که برای دیدار با او به خانه اش رفته بود ، همان اول شوکه شد وقتی با سئوال استاد روبرو شد:«پسر آخه این چه خونه ای بود تو رفتی؟ تو به درد اونجا(استقلال) نمی خوری» و افشارزاده است که خیلی سریع پیام دوست ۶۰ ساله اش را می گیرد:«منظورتان استقلال است؟ اشتباه کردم. درست می گویید ، من اهلش نبودم اما اصرار وزیر ورزش بود. آقای گودرزی تکلیف کرد که من بروم و من هم هیچ وقت کسی نبودم که در این مواقع از مسئولیت شانه خالی کنم.» افشارزاده با صدای بلند حرف هایش را می گوید و به سختی می تواند مطمئن شود بهمنیش حرف هایش را می شنود یا درک می کند. چون استاد شنوایی یکی از گوشهایش را از دست داده و همسرش می گوید خیلی دیگر چیزها را به خاطر نمی سپارد. می گوید با خاطرات قدیمش زندگی می کند و روزها را در این حالت سپری می کند. در مورد دوست قدیمی اش اما انگار شرایط فرق دارد چون وقتی دوباره از او می پرسیم به نظرت رفتنش به استقلال اشتباه بود ، سری تکان می دهد و می گوید:«پس چی کار باید می کرد؟ نمی تونست که بشینه خونه. وقتی تو کمیته نباشه ، باید یه جایی کار کنه. ولی این مرد جاش تو اون خونه نیست. باید ببرنش سر جاش.»
پیرمرد خنده ای روی لب دارد و مدتهاست خیلی خبری از فوتبال ندارد. نه تیم ملی را می شناسد. نه وزیر ورزش را ، نه می داند قهرمان کشتی امروز چه کسی است و نه دیگر ستاره های امروز برایش جای یکی مثل حسن روشن را می گیرد که با صدای جادویی اش فریاد بزند:«برو پسر ، بدو بینم . بدو .... گلللللللل»
منبع: خبرآنلاین
۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]