واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: آنچه در مغزتان ميگذرد، جهانتان را ميآفريند
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: جامعه اطلاعاتي
انيشتين ميگفت: " آنچه در مغزتان ميگذرد، جهانتان را ميآفريند." استفان كاوي (از سرشناسترين چهرههاي علم موفقيت) احتمالا با الهام از همين حرف انيشتين است كه ميگويد: "اگر ميخواهيد در زندگي و روابط شخصيتان تغييرات جزيي به وجود آوريد به گرايشها و رفتارتان توجه كنيد؛ اما اگر دلتان ميخواهد قدمهاي كوانتومي برداريد و تغييرات اساسي در زندگيتان ايجاد كنيد بايد نگرشها و برداشتهايتان را عوض كنيد."
به گزارش سرويس جامعه اطلاعاتي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، داوود اميراحمدي در ادامه مطلب وبلاگ خود به نشاني http://managersclub.persianblog.ir آورده است: او حرفهايش را با يك مثال خوب و واقعي، ملموستر ميكند: " صبح يك روز تعطيل در نيويورك سوار اتوبوس شدم. تقريبا يك سوم اتوبوس پر شده بود. بيشتر مردم آرام نشسته بودند يا سرشان به چيزي گرم بود و در مجموع فضايي سرشار از آرامش و سكوتي دلپذير برقرار بود تا اينكه مرد ميان سالي با بچههايش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضاي اتوبوس تغيير كرد. بچههايش داد و بيداد راه انداختند و مدام به طرف همديگر چيز پرتاب ميكردند. يكي از بچهها با صداي بلند گريه ميكرد و يكي ديگر روزنامه را از دست اين و آن ميكشيد و خلاصه اعصاب همه مان توي اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها كه دقيقا در صندلي جلويي من نشسته بود، اصلا به روي خودش نميآورد و غرق در افكار خودش بود. بالاخره صبرم لبريز شد و زبان به اعتراض باز كردم كه: آقاي محترم! بچههايتان واقعا دارند همه را آزار ميدهند. شما نميخواهيد جلويشان را بگيريد؟
مرد كه انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقي دارد ميافتد كمي خودش را روي صندلي جابهجا كرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعا متاسفم. راستش ما داريم از بيمارستاني برميگرديم كه همسرم، مادر همين بچهها نيم ساعت پيش در آن جا مرده است. من واقعا گيجم و نميدانم بايد به اين بچهها چه بگويم. نميدانم كه خودم بايد چه كار كنم و ... و بغضش تركيد و اشكش سرازير شد."
استفان كاوي بلافاصله پس از نقل اين خاطره مي پرسد: صادقانه بگوييد آيا اكنون اين وضعيت را به طور متفاوتي نميبينيد؟ چرا اين طور است؟ آيا دليلي به جز اين دارد كه نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟
و خودش ادامه ميدهد كه: راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعا مرا ببخشيد. نميدانستم. آيا كمكي از دست من ساخته است؟ و....
اگرچه تا همين چند لحظه پيش ناراحت بودم كه اين مرد چطور ميتواند تا اين اندازه بيملاحظه باشد، اما ناگهان با تغيير نگرشم همه چيز عوض شد و من از صميم قلب ميخواستم كه هر كمكي از دستم ساخته است انجام بدهم.
"حقيقت اين است كه به محض تغيير برداشت، همه چيز ناگهان عوض ميشود. كليد يا راه حل هر مسالهاي اين است كه به شيشههاي عينكي كه به چشم داريم بنگريم؛ شايد هرازگاه لازم باشد كه رنگ آنها را عوض كنيم و در واقع برداشت يا نقش خودمان را تغيير بدهيم تا بتوانيم هر وضعيتي را از ديدگاه تازهاي ببينيم و تفسير كنيم."
آنچه اهميت دارد خود واقعه نيست بلكه تعبير و تفسير ما از آن است كه به آن معنا و مفهوم ميدهد.
دكتر كاوي با اين صحبتش آدم را به ياد بيت زيباي مولانا مي اندازد كه : " پيش چشمات داشتي شيشهي كبود لاجرم عالم كبودت مينمود "
انتهاي پيام
دوشنبه 30 ارديبهشت 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]