واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: دفتر یک شرکت نساجی در نزدیکی توپخانه عجیبترین محل برای مصاحبه با یک کارگردان است ولی در سینمایی که چرخ اقتصادش به زور میچرخد، شغل جانبی برای اهالی آن عادی است... بهمن فرمانآرا، کارگردان خاک آشنا از نگاهش به جوانها میگوید دفتر یک شرکت نساجی در نزدیکی توپخانه عجیبترین محل برای مصاحبه با یک کارگردان است ولی در سینمایی که چرخ اقتصادش به زور میچرخد، شغل جانبی برای اهالی آن عادی است. دیوارهای اتاق فرمان آرای 68 ساله پر از یادگارهای قدیم است؛ مثل دستورات پدر که در 16 سالگی به صورت مکتوب به بهمن داده و الان قاب شده در دفتر اوست. گپ صمیمانه ما بیشتر از دو ساعت طول کشید. اینها چکیده بحث است؛ بحثی که قرار بود فرمان آرا از نگاه و نظراتش نسبت به ما جوانها دفاع کند. چرا ماها را این طور نشان میدهید. این چه نگاهیست؟ شما بزرگترها همه خوب هستید و ماها درب و داغان؟ توی فیلم میگویید شما به هیچی احترام نمیگذارید؛ نه پدر و مادر، نه هیچ کس دیگر.ببینید، بچهها معمولا ً نصیحت پدر و مادرها را گوش نمیکنند. الان پدر و مادر هر دو کار میکنند و بچهها رها هستند اما در نسل ما مادر برایمان یک سنگر بود؛ هر اتفاقی که در مدرسه یا جای دیگر میافتاد، با مادرمان در میان میگذاشتیم. همه مسائل به عهده مادر بود. او به حرف ما گوش میداد و ما را تامین میکرد. رابطه مان با پدرمان در حد کارنامه به کارنامه بود. با این تفاوت برای همین من بعد از سه کار که اسم سه گانه مرگ رویش گذاشتند تصمیم گرفتم مستقیم با جوانها حرف بزنم اما راستش اگر الان میخواستم این فیلم را بسازم اصلا ً نمیساختم. چون این فیلم را سال 85 نوشتم، 86 ساخته شده و 88 نمایش داده شده. الان من دنبال جوانها هستم. انتظاری ندارم آنها دنبال من باشند؛ به این خاطر که آنها به ما نشان دادند همه چیز سرشان میشود. برخلاف اینکه گفته میشد این جوانها همیشه طلبکارند و نه تحصیل میکنند اما این روزها کارهایی میکنند که ما جرات نمیکردیم در جوانی انجام دهیم. من میخواستم بگویم درست است که بابک باسواد است اما مثل نهالی است که در زمین لم یزرع افتاده و دچار کمبود محبت از طرف پدر و مادر است. مادر که به دلایل خودش محبت را از او دریغ کرده و پدرش هم اصلا ً وجود او را نفی میکند و این جوان هیچ پیچ و خمی ندارد اما اگر امروز بود من این فیلم را نمیساختم. پس خودتان مخالف فیلمتان هستید؟اگر امروز میخواستم بابک را بنویسم، ویژگیهای شخصیتش را جا به جا میکردم؛ یعنی او را تبدیل به یک شخصیت مهاجم میکردم. او را از شخصیت وامانده که مادرش پیادهاش میکند، تغییر میدادم. اصلا ً شخصیت مادر را حذف میکردم که خود شخصیت بابک پیش داییاش بیاید و به او اعتراض کند. بگوید تو چه کار میکنی؟ یعنی یک فرد پرسشگر باشد. پس با این توجیه اگر الان هم یک فیلم نامه بنویسید تا به ساخت و اکران برسد ممکن است که از جامعه عقب بمانید.من یک فیلم نامه درباره یک معلم ادبیات فارسی دبیرستان داشتم. فیلم نامه تمام شد اما واقعا ً سرعت تغییرات آن قدر زیاد است که تا این فیلمنامه را بنویسید و به مرحله نمایش برسانید خیلی از موقعیتها عوض میشوند. اول انقلاب هم همین طور بود، روز به روز وقایع تغییر میکرد و اصلا ً نمیشد فیلم نامه را تبدیل به فیلم کرد. من سه فیلم نامه نوشتم که هر سه تصویب شد اما میدانستم که اگر فیلم ساخته بشود دیگر جواب نمیدهد. یک عده که میخواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند، فیلم ساختند. چیزهایی شبیه این سکانس در فیلم درباره گروههای زیرزمینی که هیچ وقت یادم نمیرود. بازیگز نقش اول فیلم و چند نفر دیگر داشتند با بیژامه وارد زیرزمین جایی میشدند و صدایی روی این تصویر بود که از فلان زمان گروههای زیرزمینی تشکیل شد. یعنی تصورشان این بود که گروههای زیرزمینی با بیژامه میرفتند در زیرزمین. اما کلا ً شما به جوانها بدبین هستید. شخصیتهای جوان بدی را برای فیلمهایتان انتخاب میکنید.مثلا ً چه شخصیتهایی؟ مثلا ً در خانه ای روی آب، مانی یک جوان معتاد است.در خانه ای روی آب، مادر مانی پولها را از پدرش گرفته و به زبان انگلیسی هم مرتب به ایرانیها توهین میکند. پسر هم به مواد مخدر پناه برده. خانهای روی آب داستان ندارد؛ یک برش از اجتماع است که شما در فیلم این تصویرها را میبینید. شما میبینید آدمی وجود دارد که همه نشانههایش منفی است. یک آدمی است که با زنها برخورد بدی دارد، پدرش را به خانه سالمندان برده و اینجاست که پسر جوانش میگوید چرا پدر بزرگ را به خانه نمیآوریم. این فیلم، داستان پرداز نیست، آینه ای است که من از جامعه گرفتهام. در یک قسمتی از فیلم جوان به پدرش میگوید: «من رو گذاشتی روی بلندی و گفتی بپر بغل بابا، من پریدم تو جا خالی دادی» و پدر هم جواب میدهد: «من جا خالی دادم که تو بفهمی بلندی ترس ندارد» اما پسر جواب میدهد: «من به عشق تو پریدم». همین دیالوگها زیر بنای اعتیاد و ضعف آن جوان است. در یک بوس کوچولو هم بابک وضعیت نرمالی ندارد. اتفاقا ً در یک بوس کوچولو، بابک جوانی است که پدر بزرگش نویسنده است و اوست که میپرسد چرا داستانت را تمام نکردی. پدر بزرگش هم اعتراف میکند که اینها از ما خیلی بهترند و هر چه کتاب در کتابخانه هست را میخوانند. شخصیت بابک خیلی مثبت و تاثیرگذار است. او چمدان پدر بزرگ را میبرد و قرصها را به او میدهد. ولی در حالت کلی جوانهایی که نشان میدهید خیلی محکم و اسوقس دار نیستند.ببینید، واقعیت این است که من در محیطی بزرگ شدم که هیچ وقت سر گرسنه زمین نمیگذاشتیم. پدر من همیشه کار میکرد. من کار نکردن پدرم را یادم نمیآید. میدانستیم دانشگاه برویم حتما ً کار گیرمان میآید. میدانستیم فلان کار را بکنیم حتما ً میتوانیم خانه بخریم. اما الان بچهها میگویند گیرم شما به من ماهی 600 هزار تومان پول بدهید فقط باعث میشود که من برای خرج عادیام دست جلوی پدر و مادرم دراز نکنم و گرنه با این پول حتی یک خانه 50 متری هم نمیتوانم بخرم. این مساله انگیزه را از بین میبرد. یعنی به نظرتان شما انگیزه داشتید تا به جایی برسید اما ما این انگیزه را نداریم. ولی الان ما کلی در جریان اموریم. فکر نمیکنیم شما این طور بوده باشید!؟بله! شما به تکنولوژی وصلید. ما باید از رادیو و روزنامه میفهمیدیم آن طرف دنیا چه خبر است. نسل ما خیلی چیزهایی که شما میبینید را نمیتوانست ببیند. اینترنت نمیگذارد شما چیزی را فراموش کنید. این بدون محدودیت بودن اطلاعات همان قدر که برای شما باعث آگاهی میشود آرامش شما را هم میگیرد، اما ما آن آرامش را داشتیم. این تکنولوژِی تیغ دو لبه است. اگر شما انتخاب نکنید که چه چیزی میخواهید بخوانید و چه چیزی میخواهید ببینید، به زندگی نمیرسید. یکی دیگر از ویژگیهای شخصیت فیلمهای شما و به خصوص جوانها این است که معمولا ً چیزی اعتقاد ندارند، باری به هر جهتند؛ یعنی ما را این طور میبینید؟من در یک خانواده معتقد بزرگ شدم. زنم از یک خانواده خیلی مذهبی آمد. دهه اول محرم جدی بود. همه با حسشان میرفتند. اما الان معیارها فرق کرده. بعضی جوانها انگار با اجبار دارند بعضی کارها را میکنند؛ این نمایش اعتقاد است. چیزی که من با آن مبارزه میکنم همین نمایش است که خیلی مد شده. من با ظاهرسازیها مخالفم. بچههای الان درباره چیزهایی بحث میکنند که ما اصلا ً بحث نمیکردیم. نسل بعدی شما چیزهایی میخواهد که شبیه نسل 20 سال پیش هم نیست. آنها ما را لوله میکنند. در برابر آنها ما بیگناه بودیم. فقط اعتقاد نیست؛ ببینید ما دوستانی داریم که تفریح میکنند و شب بیداری دارند اما مواد مصرف نمیکنند. چرا همه جوانهای شما معتادند؟ در خاک آشنا هم دوستان بابک که از تهران میآیند معتادند. خب شما دوستان خوبی دارید؛ چون نیروی انتظامی هم اعلام کرده شما از هر جای تهران حرکت کنید 25 دقیقه بیشتر طول نمیکشد که جایی برای خریدن مواد پیدا کنید. علت اینکه من این قدر تاکید میکنم و تذکر میدهم به این خاطر است که میبینم میشود جوانها تا این حد معتاد نشوند. الان وضعیت اعتیاد به حالتی رسیده که اگر تو مواد استفاده نکنی ایراد داری. هر وقت اعتراض میکنی یا دردی داری این پیشنهاد را میگیری که یک دود بگیر. الان هم که مواد شیمیایی در لابراتوارها تولید میشود و اثراتش وحشتناک است. الان مواد در همه جای دنیا بیداد کرده و مسیر افغانستان به اروپا هم که از کشور ما رد میشود و برای ما خطرناکتر است. مساله اعتیاد دغدغه من است چون در همه دنیا مرکز توجه مساله مواد مخدر جوانها هستند و به همین دلیل دغدغه من است. به جز این افکار، دغدغه وطن و میهن هم دارید. شما که این قدر جوانها را میکوبید چرا باید حرفتان را در این زمینه گوش بدهند؟من میخواهم آنها را به توجه به فرهنگشان دعوت کنم. برای من تعلق داشتن به یک جا مهم است. من در ایران به دنیا آمدم و واقعا ً نمیخواهم هیچ جای دنیا زندگی کنم. من به شهرهای مختلف رفتم و از نزدیک دیدم که آثار فرهنگی دارند از بین میروند. در هیچ جای جهان متمدن این برخورد را با میراث فرهنگی نمیبینید. این علاقه شخصی است که من به فرهنگ و آثار فرهنگی ایران دارم؛ مثلا ً در فیلمهایم در پیش زمینه تصاویر سعی میکنم نقاشیهای معاصر را نشان بدهم. من معتقد هستم ما ایرانیها یک حافظه مشترک داریم که باید حفظش کنیم. من افتخار میکنم که در فیلمهایم درباره وطن و چیزهایی که به وطن مربوط است، حرف بزنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]