واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: یک معدن بزرگ طلا برای ذهنهای خلاقی که هر بار میتوانند داستانی از ارواح سرگردان، شیاطین و خون آشامها بسازند و بینندهها را سرگرم کنند. از لاست که بگذریم سریالهای زیادی را... در خدمت شیطان هالیوودیها برای پول سازی حتی از مفاهیم متافیزیکی هم نمیگذرند درگیر شدن با ناشناختهها و مواجهه با مسائلی که معمولا آدمها در زندگی دچارش نمیشوند یک منبع سوژه تمام نشدنی است. یک معدن بزرگ طلا برای ذهنهای خلاقی که هر بار میتوانند داستانی از ارواح سرگردان، شیاطین و خون آشامها بسازند و بینندهها را سرگرم کنند. از لاست که بگذریم سریالهای زیادی را با این زمینه داستانی میشود پیدا کرد. اینها چند نمونه از همین قبیل مجموعهها هستند. مجموعه Supernatural ابلیس را ملاقات کن «ماوراء الطبیعه» - همچنان که اسمش داد میزند – مجموعه ای است درباره پدیدههای متافیزیکی و ماوراءالطبیعی و غیرقابل توضیح مثل Poltergeists (ارواح سرگردان)، Windigos (ارواح شرور)، خون آشامها، گرگ نماها، دیوها و شیاطین، جنها، شاگردان ابلیس و دیگر موجودات عجیب و غریب قصهها و افسانهها و اساطیر کهن ملل و فرقههای ریز و درشت گوشه و کنار دنیا. دین (Dean) و سام وینچستر، دو برادر و فراتر از آن دو رفیقند که سفرشان را با انگیزه « نتقام» شروع میکنند اما «مسیر» سفر، آنها را به هدفی دیگر سوق میدهد. دین، برادر بزرگ تر در عین جدیت و مسوولیت پذیر بودن، هنگام شکار اشرار ماورایی بامزه و شوخ هم هست. او به حرف پدر، جان وینچستر، شکارچی بزرگ شیاطین، گوش میدهد و حلقه واسط بین اختلافهای او و سام است. سام اما میخواهد زندگی کند و کاری به کار پدر و برادرش نداشته باشد. اما دنیای بیرون، دنیای تاریک و بیرحمی است. با نا پدید شدن پدر و مرگ محبوب، سام هم مجبور است وارد بازی شود.ترکیب دین و سام به مثابه دو برادر، میتوانست متفاوت باشد مثل دو دوست نزدیک یا دو همکار سازمانی یا حتی منطقی تر، دو کشیش یا مامور کلیسا یا هر نماد مذهبی دیگری که بیشتر با مسائل ماوراء الطبیعه در گیرند اما حضور دو برادر با آن پیش زمینه – مرگ مادر توسط نماینده شیطان و سوگند پدر برای انتقام – وجوه عاطفی ماجرا را پر رنگ تر کرده است. آنها در فصل نخست هم به دنبال پدر میگردند و هم با استفاده از دست نوشتهها و کتابچه او به شکار ارواح میروند اما در فصول بعدی ماموریتهایشان هدفدار میشود و بدل میشوند به حامیان آسمان و بهشت روی جهنم زمین. اما آن چه وجه تمایز ماوراء الطبیعه با دیگر آثار مشابه ماورایی است، رویکرد فیزیکی تر آن نسبت به این مقوله است. بهشت، جهنم، دیو، شیطان و فرشته در این قالب جلوه ای زمینی پیدا میکنند. آنها را میبینیم و از طریق دین و سام لمسشان میکنیم. وقتی انسانها به تسخیر شیطان در میآیند چشمهایشان سیاه میشود و نماینده ابلیس روی زمین (Azazel) چشمانی زرد رنگ دارد. فرشتههای ماورا چندان هم مهربان نیستند. این فرشتگان ظاهری معمولی دارند، سفید پوست و سیاه پوست با چهرههای غمگین و افسرده یا خشن و دافعه برانگیز. فرشتگان تصمیم میگیرند و عملگرا هستند. ماوراء الطبیعه در عین ارجاع فراوان به انجیل و تعالیم مسیحیت در جاهایی مثل ترسیم گوشت و پوست و خون دار موجودات ماورایی به اقتضائات درام پناه میبرد و به مجموعه ای از اعتقادات و باورهای اسطوره ای، محلی و بومی مردم در نقاط مختلف جهان اشاره میکند. از عرفان سرخپوستی تا مراسم آئینی هندوها و از موجودات تخیلی قصههای فولکلور سرزمینهای اسکاندیناوی تا اعتقاد راسخ ژاپنیها به حضور ملموس ارواح در زندگی آدمها. اما همه چیز به این محدود نمیشود، سام و دین در سفرهای طولانی شان به گوشه و کنار سرزمین پهناور آمریکا، خود و گاهی ایمانشان را هم امتحان میکنند. به خصوص سام که نشانی از شیطان را در کالبد خود دارد و باید مدام با خیر و شر درونش بجنگد. تضاد شخصیتی او با دین هم چالش دیگر درام را میسازد.شخصیت مشنگ و ساده گیر دین به مثابه بازوی این گروه دو نفره است و سام که بیشتر سر در کتاب و مکاشفه و پیدا کردن رمز و راز دنیای ماورا دارد، مغز آن. اما دین را بیشتر دوست داریم نه صرفا به خاطر شیطنتهای خاصش – که برخی مواقع وسط آن جدیت و هراس، فرصتی برای تنفس تماشاگر است – بلکه شاید به دلیل سادگی و خوش بینی ذاتش. او وسط آن تاریکی و دنائت مایه قوت قلب است و میتواند تعادل خیر و شر را در آن فضای آخر الزمانی حفظ کند. صحنههایی از چهار فصل مجموعه با قابلیتها و امکانات سینمایی ساخته شده اند و حتی به طور مجزا بدنه اثر، مو را به تن سیخ میکنند، مثل شکسته شدن در جهنم و فرار جهنمیها و شیاطین. مواجه شدن سام با Azazel شیطان زرد چشم و معامله دین در آن تقاطع جاده ای با شیطان و فروختن روحش برای نجات جان سام. تماشای فصل پنجم مجموعه (که هنوز پخش نشده) باید تجربه یگانه ای باشد. چرا که حالا خود Lucifer( ابلیس رانده شده از بهشت خدا) روی زمین است و انبوه دیوها و شیاطین به دنبال او. این گونه که پیداست نبرد خیر و شر به پایان خود نزدیک میشود. Fringe ارواح را به کمک بگیر! وقتی نام جی. جی آبرامز- خالق اصلی سریال «لاست» - در یک سریال در میان باشد همه هوش و حواسها به سمت آن جلب میشود. سریال فرینج به غیر از آبرامز دو مغز متفکر دیگر دارد، الکس کرزمان و روبرتو اورسای. کرزمان ید طولایی در تهیه کنندگی و فیلم نامه نویسی در هالیوود دارد. فیلمهایی مثل دو گانه «ترنسفورمرز»، قسمت دوم «ماموریت غیر ممکن» و «افسانه زورو» از کارهای قبلی او – چه در فیلم نامه نویسی و چه در تهیه کنندگی – محسوب میشوند. اورزای هم رفیق شفیق کرزمان در همه کارهاست. تقریبا این دو نفر بیشتر کارهایشان را دو نفری انجام میدهند و اگر کارنامه این دو را با هم مقایسه کنید کمتر تفاوتی در آن میبینید. حالا فکرش را بکنید، این سه نفر دور هم جمع شدند تا یک سریال تر و تمیز به خورد تماشاگران بی حوصله تلویزیون بدهند.فصل اول سریال که شامل 20 قسمت میشد 12 می 2009 به پایان رسید و نمایش فصل دوم فقط با فاصله ای چهار پنج ماهه شروع شد. در مجموع فعلا 30 قسمت از این مجموعه به نمایش در آمده و این جوری که بویش میآید حالا حالاها هم ادامه خواهد داشت. ماجرایی که در دل این سریال جا خوش کرده و از همان قسمت اول روی آن تاکید میشود درباره اتفاقات عجیب و غریبی است که اسم آن را در سریال «فرینج» گذاشته اند، اتفاقاتی که برای من و شما غیر طبیعی و حتی فرازمینی جلوه میکند. مریضیهای نادر، انسانهای جهش یافته، ارتباط با ارواح و چیزهایی که کمتر در دور و برتان اتفاق افتاده، دراین سریال به وفور یافت میشوند. شخصیت اصلی سریال زنی به نام الیویا دانام است که در اصل در اف بی آی خدمت میکند و از بد ماجرا برای سر و سامان دادن به این اتفاقات نادر انتخاب میشود. او به کمک یک دکتر قدیمی که علاوه بر متخصص بودن در این زمینه، دیوانه هم تشریف دارد میخواهد خیلی زودتر سر از کار این اتفاقات در بیاورد تا خیال خودش و اطرافیانش را راحت کند. در این راه پسر پروفسور هم که پیتر بی شاب نام دارد، کمک حال این دو نفر است تا آنها را زودتر به مقصودشان برساند. آبرامز قول داده این سریال بر خلاف «لاست » زیاد پیچیده نباشد. علاوه بر این، قسمتها جوری ساخته و پرداخته شده اند که از دست دادن یک قسمت باعث نشود بیننده کل ماجرا را از دست بدهد، چیزی که در سریال لاست اصلا و ابدا رعایت نشده. Kyle XYهیجان ژنتیکی سنگ بنای سریال کایل را دو دوست و همکار گذاشتند؛ اریک برس ( Eric Bress) و جاناتان مکی گروبر ( J. Mackye Gruber) . این دو نفر در بیشتر کارهای هنری شان با هم همکاری داشته اند،از نویسندگی فیلم نامههایشان بگیرید تا برسید به تهیه کنندگی و کارگردانی فیلمها و سریالهایشان. اوج همکاری این دو نفر ساختن فیلم تاثیر پروانه ای ( The Butterfly Effect) بود که در سال 2004 در سینماهای جهان به نمایش درآمد. نوشتن فیلم نامه و کارگردانی این فیلم را هر دو نفرشان بر عهده داشتند. بنابراین تشویقها و تحسینها متوجه هر دوی آنها شد. البته آنها قبل از این فیلم در سال 2003 فیلم نامه دومین قسمت مقصد نهایی را نوشته بودند تا نشان بدهند نوشتن فیلم نامههایی پر هیجان کارشان است. برای همین کار بعدیشان را لقمه بزرگ تری انتخاب کردند؛ ساختن سریالی که بتواند با هیجان و داستان غیرمعمولی اش تماشاگران زیادی را به پای تلویزیون بکشاند و اعتبار بیشتری را برایشان به ارمغان بیاورد.نتیجه این انتخاب، باعث پیدایش سریالی به نام کایل ایکس وای شد، مجموعه ای که از 26 ژوئن سال 2006 روی آنتن شبکه آمریکایی ای بی سی خانواده رفت و بعد از گذشت سه سال نمایش آن به پایان رسید؛ یعنی در 16 مارچ 2009. در این سه سال و اندی که این سریال پخش شد، 43 قسمت در قالب سه فصل ساخته شده که بیشتر مدت زمان این قسمتها 44 دقیقه است. فصل اول این سریال ده قسمت، فصل دوم 23 قسمت و فصل آخر هم در یک قالب ده قسمتی به نمایش درآمد. بازیگران این سریال درام علمی- تخیلی بر خلاف سازندگانش آن چنان که باید و شاید معروف نیستند و بیشترشان تازه واردانی هستند که بازی کردن در این سریال جزو اولین تجربههایشان محسوب میشود. البته دراین میان باید حساب مت دالاس و بروس توماس را تا حدی جدا کرد، چرا که آنها تجربه بیشتری در زمینه بازی در سریالهای مختلف دارند.ماجرای اصلی این سریال درباره جوانکی مرموز و عجیب و غریب به نام کایل است که اول سریال در جنگلی در شهر سیاتل ایالت واشنگتن به هوش میآید. مشکل اصلی او این است که نمیتواند به یاد بیاورد که چه کسی است و این که چرا هیچ خاطره ای از گذشته خود – مخصوصا دوران کودکی اش- ندارد. اما او مشکل دیگری هم دارد و آن این است که قدرتهای ماورایی ای در بدنش وجود دارد که او را به آدمی خاص تبدیل کرده. این قدرتها آن قدر روی او نفوذ کردند که کایل را از آدم بودن دور کرده اند، او مثل یک آدم معمولی احساس درد، غم، خشم یا شادی ندارد و مثل یک روبات عمل میکند. خانواده او سعی میکنند علاوه بر یاد دادن این چیزها به او، کایل را در مقابل کسانی که میخواهند از او سوء استفاده کنند محافظت کنند.این سریال علاوه بر آمریکا در 55 کشور دیگر از قارههای مختلف به نمایش درآمده که نشان میدهد طرفداران زیادی در بیشتر نقاط جهان پیدا کرده . البته این خوش آمدن به این جا ختم نمیشود چرا که دو کتاب هم از دل این سریال به بیرون درز کرده و دو تای دیگر هم در راه است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 461]