واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: جوانها سینما را قرق کردهاند. همین الان اگر نگاهی به سر در سینماها بیندازید، پر از چهره و نامهای جوان است؛ «دلخون»، «درباره الی»، «پستچی سه بار در نمیزند»، «کیش و مات» و ... بهمن فرمان آرا در آخرین فیلمش «خاک آشنا» سراغ جوانها رفته. نگاه او چقدر به واقعیت ما نزدیک است؟ کجایی جوونی؟ جوانها سینما را قرق کردهاند. همین الان اگر نگاهی به سر در سینماها بیندازید، پر از چهره و نامهای جوان است؛ «دلخون»، «درباره الی»، «پستچی سه بار در نمیزند»، «کیش و مات» و ... در همهشان سوژه اصلی جوانها و مسائل آنهاست. این اتفاق البته در کشور ما که چیزی حدود 60 درصد جمعیتاش جوان هستند، امر غیر عادی نیست ولی نوع نگاه هر فیلمساز به ما جوانها در این سالها متفاوت و بعضی وقتها حتی متناقض بوده و به قول معروف هر کسی از ظن خود یار ما شده. این وسط فرمان آرا به عنوان یکی از قدیمیترین و در عین حال با تجربهترین کارگردانها، این روزها «خاک آشنا » را روی پرده دارد؛ فیلمی که بعد از سه گانه مرگش (یک بوس کوچولو، بوی کافور عطر یاس و خانهای روی آب) نگاه خاص و ویزه او را به جوانان نشان میدهد. با من حرف بزن بهمن فرمان آرا در فیلمهای اخیرش سعی داشته نگاهی ویژه به جامعه پیرامونیاش داشته باشد. او در چهار فیلم «بوی کافور عطر یاس»، «خانه ای روی آب»، «یک بوس کوچولو» و «خاک آشنا» این نگاه را نشان میدهد که در ابعاد مختلفی قابل طرح و بررسی است. تعامل و تقابل نسلها هم میتواند یکی از ابعاد این نگاه باشد؛ به خصوص که در فیلم آخر یعنی خاک آشنا این نگاه نوع دیگری میشود و میتوان بیش از پیش از آن سراغ گرفت. خانه ای روی آب شاید اولین حرکت فرمان آرا در بررسی تقابل نسلها را بتوان در این فیلم جست وجو کرد. مانی (مهدی صفوی)، پسر دکتر سپید بخت، معتاد و سرگشته بعد از 15 سال از خارج به کشور میآید. در فرودگاه او را به جرم حمل مواد میگیرند اما پدر او را آزاد میکند. این شخصیت در تعامل با شخصیت سپید بخت (رضا کیانیان) به نشانه ای در زندگی شخصیت اصلی فیلم تبدیل میشود. او آینده ویران خود دکتر است؛ بخشی سرگشته از وجودش که میکوشد به آن افسار زده و رام خود بسازدش. برای همین او را به کلینیک ترک اعتیاد میبرد. بنابراین، آینده بیمار با تصمیم سپید بخت برای خودسازی به راهی دیگر میرود. او کم کم اهل میشود چون دکتر راهی دیگر را در زندگی در پیش گرفته است. در همین راستا شخصیت پدر هم در نقطه مقابل همین شخصیت پسر واقع میشود؛ شخصیتی که آینهای از خود سپید بخت است اما امیدی برای بهبود ندارد. یکی از مشخصترین وجوه سینمای بهمن فرمان آرا و دیگر هم نسلانش همچون بهرام بیضایی این است که ارجاع نشانههای فیلمهای آنان، برای خوانش متن فیلم خارج از دنیای متن و درون ابعاد و لایههای مختلف اجتماع است. بنابراین نمیتوان آدمها را در فیلمهای او نشانههایی ساده و بدون ارجاع اجتماعی در نظر گرفت. یک بوس کوچولو فرمان آرا در فیلم دیگرش از وجود جوان با بازی بابک حمیدیان یا افسر پلیس به نوعی برای آشتی میان نسلها استفاده میکند. حمیدیان در این فیلم، نماینده نسل جوانی است که در غیاب نسل قبل از خود میکوشد با پدر بزرگ نویسندهاش ارتباط داشته باشد و از او نگهداری کند. در این فیلم بیش از اینکه نگاه فرمان آرا به خود نسل جوان باشد، بیشتر جوان را نماینده نسل غایب در نظر میگیرد؛ نسلی میانی که یک نسل پیش از خود را فراموش کرده و در این فیلم این نسل میتوانند فرزندان نسلی باشند که غایب هستند و ما آنها را نمیبینیم. بنابراین باز هم جوان در متن فیلم یک بوس کوچولو کار کردی فرامتنی پیدا میکند. خاک آشنا او در این فیلم، عملا ً نسل جوان و پیر را رو در روی هم فرار میدهد. حتی در این رویارویی بیشتر طرف نسل قبل را میگیرد و نسل تازه را سطحی و قابل انتقاد نشان میدهد. آنچه در این اثر اهمیت دارد پختگیای است که شخصیت بابک باید طی دوران سفر به آن دست پیدا کند. دوربین فرمان آرا از همان ابتدا در مقابل شخصیت جوان موضع میگیرد. او در طول فیلم با نامدار همراه میشود که به آنچه میتوان آن را بلوغ نامید دست پیدا کند و البته فیلمساز در انتها با این شخصیت به رابطه ای مسالمت آمیز دست مییابد. نامدار آن قدر به بابک اعتماد پیدا میکند که او را در محل زندگیاش تنها میگذارد و خود به سفری میرود که سالهاست نرفته. او هم باید به تحول دست یابد. بنابراین تقابل نسلها در طول فیلم به یک جا به جایی و همزیستی بدل میشود. از دیگر سو بابک این فرصت را پیدا میکند تا عشق را تجربه کند؛ عشق اصیل که بابت آن حاضر به پرداخت هر تاوانی است و در ابتدا شاید نامدار و حتی خود بابک جرات چنین حرکتی را نداشتند. اتفاقا ً فرمان آرا به دل جامعهای سنتی میرود تا نشان دهد چگونه میتوان به دل این سنتها رفت، زمانی که راه توشه تو کولهباری از فرهنگ و شناخت باشد. فرمان آرا در فیلم خاک آشنا نگران فرهنگ و شناسنامه نسل جوان است. زمانی هم که مطمئن شد بابک توانسته این شناسنامه را بشناسد و آن را به دست آورد، به او اعتماد کرده و به حال خود رهایش میکند. یکی از موتیفهای (تمهای تکرار شونده) فیلمهای فرمان آرا سفر است. در خاک آشنا سفر به شکل بیرونی خود رخ نمیدهد اما فیلم از این ماجرا خالی نیست و بیشتر شخصیتها این فرصت را مییابند تا به سفری درونی بروند. از آنجایی که در فیلمهای قبلی فرمان آرا، شخصیت اصلی به سفر میرفت و آدمهای دیگر مقطعی به زندگی او وارد میشدند، به نظر میرسد در فیلم آخر فرمان آرا هم بابک اگر نگوییم بیشتر ولی همان ارزشی را دارد که مام نامدار داراست. بابک هم به سفر آمده است و این یعنی کندن از موقعیت پیشین و رسیدن به جایگاهی تازه برای کشف و شهود. خاک آشنا تصویر خوبی از جوانها نشان نمیدهد. ما فقط درو نمیکنیم مام نامدار: «ما یه چیزی میکاشتیم تا درو کنیم اما شما میخواهید نکاشته درو کنید.» بابک: «ما حتی درو هم نمیخواهیم بکنیم.» خاک آشنا چند تا تیکه اساسی به مخاطب جوانش میاندازد؛ هر چند بابک چند جایی سعی میکند به آنها جواب بدهد. مام نامدار به بابک بند میکند که نسل شما به هیچی احترام نمیگذارد؛ نه خدا، نه پیغمبر، نه پدرو مادر؛ آن وقت خود او در برابر خواهرش آن قدر تلخ است که احترام گذاشتنش پیشکش. دلیل هم میآورد اینکه قوم و خویش همیشه از آدم توقع دارد و آدم به آشناها دلبسته میشود و دوای دلبستگی دل شکستن است! در جایی دیگر باز هم بند میکند که شما همه چیز را گردن بقیه میاندازید و میخواهید زود همه چیز را به دست بیاورید و خلاصه بی مسوولیت و باری به هر جهت هستید اما گوینده این عبارات (مام نامدار) خودش مصداق عینی این عبارات است. او از شهر به روستا و به یک دخمه فرار کرده و آنجا با وجود تصاویر زیبای کردستان در زیرزمین نقاشیهای اجق وجق میکشد. چون عشقش (شبنم) با او نامهربانی کرده به تمام زندگی ای که ساخته، پشت پا زده و تازه با فرافکنی دارد ماجرا را توجیه میکند و میگوید تهران شلوغ بود و هر جا مینشستی بساط تریاک پهن میشد. نامدار حتی در برابر رقیب عرض اندامی هم نکرده و ترجیح داده در کنج عزلت خبرها را از زبان خواهرش بشنود. حرفهای مام نامدار با یک واسطه، حرفهای نویسنده و کارگردان خاک آشناست و آدم را یاد پیرمردهای پارک نشین و آدم بزرگهای تو تاکسیها میاندازد که تا یک جوان را میبینند،سر درد و دلشان باز میشود و یک تنه به قاضی میروند؛ حرفهایی که با لحن گزندهشان، نگاه بالا به پایینشان حرص جوانها را در میآورد. هر چند کارگردان کوشیده تا در انتهای فیلم مقداری با جوانها راه بیاید و نشان بدهد این بچهها این جوریها هم بچههای بد و ناخلفی نیستند. مطمئنا ً اگر آقای کارگردان و امثال او با دقت بیشتری به اطرافشان نگاه میکردند، جوانهای دیگری را هم میدیدند و این جوری در خاک آشنا و نمونههای مشابه به همه جوانها نمیتاختند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]