واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: کارگردان کاترین بیگلو نبوغ و زیرکی خود را در به تصویر کشیدن داستانهای پیچیده در مورد شخصیتهای عجیب و غریب در دو فیلم نادر به ما نشان داده است. یکی... یادداشت ریچارد کورلیس - نشریه تایم- بر فیلم «گنجهی رنج» یک گروه 3 نفری خنثیکنندهی بمب ارتش ایالات متحده در بغداد، یک افسر جاسوسی، یک متخصص که با تفنگ دوربیندارش ساختمانهای اطراف را پوشش میدهد و یک سر گروهبان که به سمت بُمب رفته و سعی در خنثی کردن آن دارد. امروز گزارشی از وجود یک بُمب در یکی از خیابانهای بغداد رسیده است. ماموریت بهسادگی تعریف میشود. سرگروهبان میگوید: "بذار اونا بدونن اگه بخوان یه بمب کنار خیابون بذارن ما هم خیابون لعنتیشونو میترکونیم." اما قضیه پیچیدهتر میشود. وقتی با لباس سنگین مخصوص (شبیه لباس فضانوردی) در دمای 54 درجهی سانتیگراد به سمت بُمب میرود. متخصص (برایان گراوتی) نظرش به سوی مردی جلب میشود که قصد دارد با موبایلش شمارهگیری کند، بنابراین به سرعت به سمتش میدود. سر گروهبان (گای پیرس) متوجه شده و به سرعت میدود تا از محل خطر دور شود. اما دیر شده است. بووووووم! بُمب منفجر میشود و خون همچون باران سرخرنگی که به شیشهی ماشین بخورد از داخل به شیشهی کلاه خودش میپاشد. این اولین سکانس فیلم «گنجهی رنج» است که با اولین نمایش جهانی خود در جشنوارههای ونیز و تورنتو توجه همگان را به سوی خود جلب نمود. هنوز هیچ کمپانی هالیوودی عهدهدار پخش و نمایش فیلم نشده است. اما به زودی مردم باید کمربندهای خود را برای یک دینامیتسواری پرهیجان در اشغال عراق ببندند. به جز چند صحنهی بیربط –یک یورش تکنفره برای گرفتن انتقام، و یک مکالمه در مورد معنای واقعی آنچه میگذرد- که به راحتی میتوانستند از مدت زمان 2ساعت و 11 دقیقهی فیلم حذف شوند در سایر موارد «گنجهی رنج» یک فیلم تقریبا بیعیب و نقص در بارهی سربازان در جبههی جنگ، در محل کار، محسوب میشود. فیلم به واسطهی تصاویر محکم و بیان واقعگرایانهی خشونت به ما میگوید که حتی جهنم هم به قهرمانها احتیاج دارد. کارگردان کاترین بیگلو نبوغ و زیرکی خود را در به تصویر کشیدن داستانهای پیچیده در مورد شخصیتهای عجیب و غریب در دو فیلم نادر به ما نشان داده است. یکی «تقریبا تاریک» (1987) که یک فیلم بهیادماندنی خونآشامی و عاشقانهی نوجوانپسند است و دیگری «نقطه شکست» (1991) که یک فیلم موجسواری-سرقت است. فیلمنامهنویس فیلم (مارک بوال) روزنامهنگار شاغل در مجلههای رولینگ استون، ویلیج وویس و پلیبوی است که داستانی را که پل هَگیس در یکی از قابلتوجهترین فیلمهای این سالها در مورد جنگ عراق («در درهی الاه») باز کرده بود را بسط و گسترش داد. این دو فیلمساز تواناییها و استعدادهای مکملشان را به اشتراک گذاشته تا یکی از بیسابقهترین فیلمهای جنگی را که بسیار قوی و در عین حال کم سر و صداست ساخته شود. در عین حال فیلم همدردی قابل ذکری با سربازان جوخهی خنثیسازی دارد، کسانی که کارهای غیرممکنی را انجام میدهند. با مرگ رئیسشان (38 روز مانده به پایان دورهشان) به دو نیروی باقیمانده از تیم 3 نفری ذکر شده یعنی گروهبان جی.تی سن بورن (آنتونی مَکی) و متخصص اون الدریج (برایان گراوتی) یک نیروی جدید اضافه میشود. گروهبان اول ویلیام جیمز(جرمی رِنِر) کسی که به نظر میآید تواناییهای رهبر از دست رفتهی گروه را ندارد و یا هنوز با شرایط وفق پیدا نکرده است. جیمز خیلی حرف نمیزند و فقط کارش را انجام و آن هم چیزی نیست جز جلوگیری از ویران شدن هرچه بیشتر بغداد توسط بمبگذاران. در اولین ماموریت جیمز یک بمب دودزا را رها میکند که از خودش بر علیه تکتیراندازان احتمالی دشمن محافظت کند. اما این عمل باعث کور شدن دید هم تیمیهایش نیز میشود (یک گروه دیگر نیز نزدیک به محل بمبگذاری برای پوشش دادن وجود دارد). یک تاکسی از گروه کمکی رد شده و خود را به محل بُمب نزدیک میکند. جیمز با نشانه رفتن هفت تیرش به سمت راننده از او میخواهد که محل را ترک کرده و به عقب برگردد. از جانب راننده هیچ عکسالعملی مشاهده نمیشود. جیمز پس از شلیک به شیشهی اتومبیل به جلو میرود و دستور را تکرار میکند. او اسلحهاش را به سمت سر راننده نشانه گرفته "میخوای بری عقب یا نه؟"راننده با کمی مَکث دنده عقب گرفته و بر میگردد. ماموران تیم پشتیبانی که عقبترند بر سر راننده ریخته و وی را همچون قاتلین و جنایتکاران سابقهدار دستگیر میکنند. جیمز در هِدفونش به سَنبورن میگوید "اگه تا الان شورشی نبوده بعد از این اتفاق دیگه حتما شورشی محسوب میشه". جیمز در حال خنثی کردن بمب متوجه حضور یک انشعاب سیمی دیگر از بمب میشود که با ادامه دادن انشعاب متوجه حضور هفت بمب دیگر در محل میشود. بقیه را هم خنثی میکند. "خوب. تمام شد. مثل آب خوردن!" دیدن جیمز هنگام خنثیسازی بمب بسیار هیجانبرانگیزاست. اعتماد به نفس بالایی دارد، قدرت تجزیه و تحلیل ستودنی و همچون یک قهرمان ورزشی به جزییات کار واقف است. شاید همچون یک بیمار روانی و یا شاید هم هر دو. فیلم با نقل قولی از روزنامهنگار سابق نیویورکتایمز شروع میشود که میگوید: "جنگ یک مادهی مخدر است." فیلمها اکثرا اینگونه ساخته میشوند که سربازها معمولا در جنگ به یک ماشین آدمکشی کارآمد تبدیل میشوند و به صورت ناسازگار با محیط به خانه بر میگردند. اما بیگلو و بوال به دنبال این داستان نیستند. آنها میخواهند بگویند که در یک عملیات دموکراسیخواهانهی جهنمی امریکایی مثلا در عراق و افغانستان ارتش به افرادی همچون جیمز احتیاج دارد. بعضی از مردم شانس این را پیدا میکنند که بدانند برای چه کاری ساخته شدهاند. البته این موضوع میتواند به عنوان بدشانسی هم قلمداد شود. در هر صورت تمرین مهارتهای انسان برای وی لذتبخش است. حتی اگر این کار خطر جدی برای زندگی وی داشته باشد. توانایی و استعدادی را که کس دیگری برای طراحی یک بمب دارد جیمز برای پیدا کردن و خنثی کردن آن دارد. این کار نه تنها شغل اوست بلکه میدانی ست برای هنروری و تجربهاندوزیاش. وقتی میبینیم جیمز ماشینی را قطعه به قطعه لُخت میکند و یا شکم پسربچهای مرده را برای در آوردن یک بمب IED پاره میکند نشان میدهد که او شایستگی این کار را دارد و بهتر است بگوییم نبوغ این کار را دارد. "ماموریت به اتمام رسید" تنها یک جملهی خبری نیست که سربازان به هم میگویند. این جمله تعریف و توضیح مردی چون جیمز است بعد از انجام کارش. استفاده نکردن از تواناییهای جیمز در نجات جان مردم یک جنایت آشکار است. البته برای خود جیمز هم سرگرمی محسوب میشود. در طول فیلم متوجه میشویم که جیمز در خانهی یک زن و بچهی منتظر دارد اما بغداد جایی است که او احساس زنده بودن میکند. اگر خنثیسازی بمب برای جیمز یک مادهی مخدر نباشد، یک محرک و انگیزه قوی، یک کافئین خالص و یا آدرنالین ضروری بدن اوست. یک نابغه خودش برای خودش قانون وضع میکند، اما یک سربازاین اجازه را ندارد. قبل از جستجوی ماشین برای چاشنی بُمبها جیمز لباس محافظش را در میآورد (در این فاصله این لباس، محافظت چندانی ایجاد نمیکند). جیمز میگوید: "اگه قراره بمیرم ترجیح میدم لباس راحتی تنم باشه." سرسختی و تَمَرُدِ وی فراتر رفته و وسیلهی ارتباطی خود (هِد فون) با گروهبان سُنبورن را در آورده و به بیرون از ماشین پرت میکند که مجبور به گوش دادن حرفهای او نشود. تعداد زیادی از مردم در جلوی درب مغازههای اطراف، روی بالکن خانهها و پشت بام آپارتمانهای نزدیک به محل بُمبگذاری جمع شدهاند. قهرمانبازی جیمز میتوانست باعث به خطر افتادن ماموریت شود. اما یک نابغه باید حواسش کاملا جمع باشد. پس از اتمام عملیات فکر میکند همتیمیهایش از کارش راضی باشند ولی سُنبورن به محضی که به او میرسد چانهاش را با مشتی سنگین نوازش میکند. گروهی دیگر برای قدردانی از راه میرسند. فرماندهی تیم سرهنگ الدریج (دیوید مورس) پس از خوش و بِش با جیمز (در حالی که صورت مشتخوردهاش را میبیند) به او میگوید: "با مردم خوب نیستی مگه نه؟ اما توی یک جنگجوی خوبی هستی." قلب فیلم با یک نیمدوجین از صحنههای نشاندهندهی اوضاع جوخهی خنثیکنندهی بمب پر میشود. یکی از سکانسهای طولانی و زیبای فیلم گروه را با یک گروه از سربازان جایزهبگیر انگلیسی همراه میکند که به دنبال شکار القاعدهایها در بیابانهای عراقاند. بوال و بیگلو خوب میدانستهاند که حرکت به سمت بُمب و همچنین خنثیسازی کشش لازم را برای مخاطب فراهم میآورد. آنها مجبور نیستند با به تعلیق درآوردن و کِش و قوس دادن صحنههای نمایشی ایجاد کنند. حضور چهرههای آشنا -رالف فاینس، گای پیرس، دیوید مورس- همگی کوتاه و گذرا هستند و سه نقش اصلی فیلم (گروه خنثیسازی) شما را به سمت خود جذب کرده و نمیگذارند که جذب نیروی ستاره بودن این چهرهها شوید. بازی این سه همه خوب است: مَکی در نقش سربازی کارآزموده که رفتاری کاملا قانونمند دارد. جراوتی در نقش سربازی فرمانبر که اعصاب ضعیفی دارد و مخصوصا رِنِر در نقش جیمز. او در «سرزمین شمالی» و «28 روز بعد» و «ترور جسی جیمز» در نقشههای مکمل ظاهر شد. اما این فیلم فرصت طلایی او بوده و او هم از پس نقش خود برآمده است. او فردی ست با ظاهر معمولی با صورتی گوشتالو، ساکت و در نگاه اول به نظرمیرسد فاقد داشتن کاریزمای لازم برای نقش اولی یک فیلم باشد. اما این دیدگاه پس از چند دقیقه از حضورش در فیلم کاملا از بین میرود به طوری که همچون یک راسل کروی جوان به آرامی قدرت، اعتماد به نفس و غیر قابل پیشبینی بودن را به دست میآورد. غرق شدن بازیگران در نقشهایشان یکی از بزرگترین عوامل دوستداشتنی فیلم است. دیگر عامل ضربآهنگ فیلم است، به شدت آرام و ساکت، که نشانههای خود را از شخصیتی که میبینیم گرفته است و این بیانگر این موضوع ست که جیمز نه تنها جزئی از داستان فیلم بلکه سازندهی واقعی آن محسوب میشود.بعدها ممکن است به برداشتی بهتر از بیچارگیها و قهرمانپروریهایی که آمریکا در مبارزه با تروریسم نایل شده برسم اما در حال حاضر میگویم که این موضوع موجهترین است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]