واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: با آبروي هيچ كس بازي نكن
زماني که بچه بوديم، باغ انار بزرگي داشتيم که ما بچه ها خيلي دوست داشتيم، روزهاي بسيار خوش و خاطره انگيزي ما در اين باغ گذرونديم اما خاطره اي که ميخوام براتون تعريف کنم، شايد زياد خاطره خوشي نيست اما درس بزرگي شد براي من در زندگيم! اواخر شهريور بود، وقت جمع کردن انارها رسيده بود، ?-? سالم بيشتر نبود، اون روز تعداد زيادي از کارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي کردن بوديم.بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري که در اين باغ وجود داشت، بعضي وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شي، بدون اينکه کسي بتونه پيدات کنه! بعد از نهار بود که تصميم به بازي گرفتيم، من زير يکي از اين درختان قايم شده بودم که ديدم يکي از کارگراي جوونتر، در حالي که کيسه سنگيني پر از انار در دست داشت، نگاهي به اطرافش انداخت و وقتي که مطمئن شد که کسي اونجا نيست، شروع به کندن چاله اي کرد و بعد هم کيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاک پوشوند، دهاتي ها اون زمان وضعشون خيلي اسفناک بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزي! صبر کن بلايي سرت بيارم که ديگه از اين غلطا نکني، بدون اينکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي کردن ادامه دادم، به هيچ کس هم چيزي در اين مورد نگفتم! غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشون رو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به کارگري که انارها رو زير خاک قايم کرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود که من با غرور زياد با صداي بلند گفتم، بابا من ديدم که علي اصغر، انارها رو دزديد و زير خاک قايم کرد! جاشم ميتونم به همه نشون بدم، اين کارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو کسي بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهي به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينکه حرفي بزنه، سيلي محکمي زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علي اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پيش علي اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، ?? تومان هم گذاشت روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه کنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم! کارگرا که رفتن، بابا اومد پيشم، صورتمو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهي کنم! اما اين، تو زندگيت يادت نره که هيچوقت با آبروي کسي بازي نکني، علي اصغر کار بسيار ناشايستي کرده اما بردن آبروي مردي جلو فاميل و در و همسايه، از کار اونم زشت تره! شب شده بود، اومدم از ساختمون بيرون که برم تو باغ پيش بچه هاي ديگه، ديدم علي اصغر سرشو انداخته پايين و واستاده پشت در، کيسه اي تو دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! کيسه رو بردم پيش بابا، بازش کرد، ديديم کيسه اي که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولايي که بابا بهش داده بود.بابا اومد پيشم و بدون اينکه حرفي بزنه، سيلي محکمي زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش. تو زندگيت يادت نره که هيچوقت با آبروي کسي بازي نکني، علي اصغر کار بسيار ناشايستي کرده اما بردن آبروي مردي جلو فاميل و در و همسايه، از کار اونم زشت تره! دوستان خوبم بعد از خواندن اين مطلب و گرفتن درس بزرگ حفظ آبروي انسان ها دعوتتون ميكنم كمي بخنديد .نامه سرگشاده به آقاي هاکوپيان
اين متن را دست به دست کنيد!برسد به آقاي هاکوپيان عزيز!آقاي هاکوپيان!نوکرتم!داداش!من کت شلوار نميپوشم.صبح به صبح، ساعت 7 منو با اس ام اس فروش ويژه بيدار نکن.من هر وقت خواستم دوماد شم، خودم سرمو ميندازم پائين، عين بچه هاي خوب ميام دم در حجره، دست بوس!نکن برادر ِ من !نکن پدر ِ من !نکن!من تا حالا از شما کت شلوار خريدم؟مادرم خريده؟خواهرم خريده؟چي ميخواي از جوووون ِ من؟ ارسالي از hamed001باشگاه كاربران تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 220]