واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: هيچ وقت تصور نميكردم كه خواست و اراده خدا به گونهاي باشد كه ديدار من و مادرم را پس از 27 سال در روز تولد حضرت زهرا(س) و روز مادر مقدر نمايد. ایران: مرد جوان 27 ساله كه در نوزادي، به دنبال طلاق والدينش از مادر جدا افتاده بود، با تلاش گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران و همزمان با روز مادر، گمشدهاش را در آغوش كشيد. نهم خرداد امسال سرگذشت زندگي تلخ مرد جواني به نام مهدي در صفحه جويندگان عاطفه روزنامه ايران منتشر شد. مهدي كه خبرنگار يكي از روزنامهها است در بخشي از نامه خود نوشته بود: «سال 1361، زماني كه طفل شيرخوارهاي بودم، پدر و مادرم به دليل اختلافهاي شديد خانوادگي و به رغم ميل باطني مادرم، از هم جدا شدند. مدتي بعد پدرم با زن ديگري ازدواج كرد و نگهداري از من به پدربزرگ و مادربزرگ پدريام كه ساكن روستاهاي همدان بودند سپرده شد. آنها تا 5 سالگي از من نگهداري كردند و در اين مدت بابا هر از گاهي در روستا به من سري ميزد. در حاليكه من هيچ برداشت و تصور روشني از مفهوم و واژه پدر و مادر نداشتم. به همين خاطر پدربزرگ و مادربزرگ را تنها دارايي خود ميدانستم و آنها همه اميدم بودند. تا اينكه يك روز بابا به روستا آمد و دست مرا به زور از دست پدربزرگ جدا كرد و با خود به شهر برد. پس از آن مادربزرگ دلشكسته از شدت غصه و ناراحتي سكته كرد و سالها خانهنشين شد. من نيز زندگي تازهاي را در كنار خانواده جديد پدر آغاز كردم. اما افسوس كه همه ناز و نعمت خانه پدربزرگ و مادربزرگ، ناگهان به عذاب و شكنجهاي سخت و دردناك در خانه پدري مبدل شد. تمام سختيهايم از آنجا شروع شد كه دور از چشم بابا و زير كتكهاي نامادري عذاب ميكشيدم. به همين دليل جاي دندانهاي نامادري، زخمهاي انبردست و كبودي بدنم زير ضربههاي شيلنگ آب را هرگز فراموش نميكنم. زيرزمين ترسناك و تاريك نيز جايي بود كه بايد هر روز دو ساعت در آن زنداني ميشدم. يك روز كه مثل همه روزها و طبق برنامهاي كه نامادري برايم مشخص كرده بود مشغول جارو كردن حياط بزرگ خانه بودم كه ناگهان كسي مرا از پشت سر هل داد و من از ارتفاع زياد به داخل زيرزمين پرتاب شدم. وقتي به هوش آمدم خودم را روي تخت بيمارستان ديدم. پدر نيز به خاطر دروغهايي كه نامادري تحويلش داده بود فكر ميكرد سر من به خاطر بازي با خواهر كوچكم به گوشه ديوار اتاق خورده. در دوران مدرسه هميشه تنبلترين شاگرد كلاس بودم و در خانه هم به خاطر نمرههاي درسي ضعيف دايم از پدر كتك ميخوردم. پدري كه نميدانست علت اصلي افت تحصيلي من چيست. او به قدري گرفتار كار بود كه از عذاب و شكنجه من در خانه خبر نداشت كه به احتمال زياد هنوز هم نميداند. چرا كه اگر حرفي ميزدم شكنجهها و كتكهاي نامادري بيشتر ميشد. آن زمان اهل خانه به من ميگفتند در آينده بيچارهترين آدم جامعه خواهم بودم و هيچ وقت هم به جايي نميرسم و پيشرفت نميكنم. اما معدل 18 سال سوم دبيرستان و نمرات عالي دوره پيشدانشگاهي همه اهل خانه و معلمان و فاميل را بشدت متعجب كرد وقتي هم با رتبه زير 700 در كنكور سراسري قبول شدم، همه مات و مبهوت ماندند. دليل اصلي همه اين پيشرفتها نيز نصيحتهاي پدربزرگ مهربان بود كه تنها راه من براي نجات از فضاي عذابآور خانه را قبولي در دانشگاه ميدانست. اما افسوس كه پدربزرگ هم دو سال بعد از قبولي من در دانشگاه مثل مادربزرگ مرا ترك كرد و از دنيا رفت. كودكي كه قرار بود هيچ وقت به جايي نرسد و بيچارهترين آدم جامعه باشد، حالا يك خبرنگار شده اما افسوس كه به رغم تلاشهاي فراوانش تا به حال نتوانسته خبري از مادرش به دست آورد. بنابراين پس از لطف خدا، تنها چشم و اميدش به گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران دوخته شده است كه با تلاش و پيگيريهاي خداپسندانه و نيكوكارانه خود، دهها گمشده همانند ما را در كمال ناباوري به هم رساندهاند و ... نخستين تماسها پس از انتشار سرگذشت مهدي، تماسهاي فراواني با گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران برقرار شد. تا اينكه با پيگيريهاي گسترده، سرانجام سرنخ اصلي به دست آمد. در اين ميان اطلاعاتي كه چند نفر از نزديكان مادر مهدي در اختيار ما گذاشتند، راهگشا بود. مهدي روز به روز به ديدار مادر اميدوارتر ميشد كه ناگهان يكي از نزديكان مادرش، به ما اطلاع داد كه مادر و پسر به هيچعنوان نبايد يكديگر را ببينند. چرا كه اين ديدار به نفع زندگي مادر نيست. مهدي با شنيدن اين خبر در بهت و حيرت غريبي فرو رفت. با اين وجود، دستاندركاران گروه جويندگان عاطفه نااميد نشده و باز هم به تلاش دراينباره ادامه دادند. تا اينكه سرانجام پسرعمه مادر مهدي در تماس با روزنامه خبر شورانگيزي به ما داد. مادر مهدي تحت شرايط ويژهاي حاضر به گفتوگوي كوتاه تلفني با فرزندش شد. فكرش را هم نميكردم مهدي در اينباره گفت: روز سهشنبه – 19 خرداد – كه به من خبر دادند نميتوانم مادرم را ببينم، قطرههاي اشك از چشمانم جاري شد و ضمن دعا از خداي مهربان و توسل به حضرت زهرا(س)، خواستم نعمت ديدار مادر را به من هديه دهد كه بالاخره دعاهايم خيلي زود مستجاب شد و زماني كه مسئول گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران، تلفني با من تماس گرفت و از جلب رضايت مادر و خانوادهاش براي ملاقات – يكشنبه 24 خرداد – خبر داد زيباترين و خوشترين خبر زندگيام را شنيدم. بعد هم سجده شكر به درگاه الهي به جا آوردم. به راستي كه از خوشحالي و هيجان در پوست خود نميگنجيدم. يعني آرزوي ديرينهام به حقيقت پيوسته بود؟! وقتي سرگذشت زندگيام همراه عكسي از دوران شيرخوارگي در روزنامه ايران منتشر شد، با خود ميگفتم اي كاش بتوانم امسال روز مادر را به مادرم تبريك بگويم. هيچ وقت تصور نميكردم كه خواست و اراده خدا به گونهاي باشد كه ديدار من و مادرم را پس از 27 سال در روز تولد حضرت زهرا(س) و روز مادر مقدر نمايد. همان خدايي كه ارادهاش بر اين بود كه بنده كوچكش در سالهاي كودكي و نوجواني از زير همه شكنجهها و سختيها جان سالم بهدر ببرد؛ همان خدايي كه بنا به عدالتش، روزگار خوشي را پس از ازدواج برايم رقم زد تا بتوانم اندوه گذشته را در كنار همسر مهربان و دختر كوچولوي شيرين زبانم فراموش كنم و... ديدار مادر و فرزند مهدي براي ديدار مادر بايد از تهران به شهر ديگري ميرفت. بنابراين صبح روز يكشنبه همراه همسر و دخترش زهرا، سوار بر اتوبوس با شوري وصف ناپذير حركت كرد. وقتي پس از چند ساعت به مقصد رسيدند، چند تن از اقوام مادر آنها را همراهي كردند. در كوچه قديمي جمعيت زيادي منتظر بودند و دوربين هاي فيلمبرداري و عكاسي هم آماده ضبط و ثبت لحظه ديدار شورانگيز بود. مهدي ميگويد: «وقتي وارد خانه شده و كفشهايم را درآوردم پلهها را يكي يكي بالا رفتم. دست و پايم بشدت ميلرزيد. قلبم تندتند ميزد. وقتي با انگشت لرزان ضربهاي به در اتاق زدم و وارد شدم نگاهم به نگاه انساني افتاد كه سالها در فراقش گريسته بودم. باورم نميشد كسي كه روبهروي من ايستاده مادرم است. در حالي كه قدرت حرف زدن نداشتم در دل به مادر سلام كردم و هر چند او هم قدرت صحبت كردن نداشت جواب سلامم را از نگاهش شنيدم. چند ثانيهاي با چشمان اشكبار در چشمان پر اشك مادر خيره شدم. مادري كه تا آن لحظه بي قرارش بودم. حسي غريب كه تا آن لحظه در حسرتش بودم و تازه فهميدم كه در اين سالها از چه گوهر گرانبهايي محروم بودهام. پس از لحظاتي جلو رفته و مادر را در آغوش گرفتم و بالاخره با مادرم هم صحبت شدم. او گفت: «من و پدرت بهخاطر مشكلات شديد خانوادگي از هم جدا شديم. اما همان موقع پدرت قول داد من بتوانم هر هفته تو را ببينم اما خيلي زود تو را به روستايي در اطراف همدان برد تا دستم به جگرگوشهام نرسد. آن طور كه شنيدم پدرت خيلي زود ازدواج كرد اما من آنقدر احساس بدي داشتم كه تا هشت سال در خانه مادرم فقط به گذشته فكر ميكردم و از دوري تنها فرزندم عذاب ميكشيدم. سالها چشمانتظارت بودم و هر وقت زنگ خانه به صدا در ميآمد ميگفتم اين مهدي من است كه در ميزند. اما افسوس كه انتظارهايم تا امروز بينتيجه ماند.» مادر از دخالتهايي در زندگي مشتركشان گفت كه همان دخالتهاي بيجا موجب جدايي شان شد. بهگفته برخي از اقوام، مادرم اين حرفها و درددلها را 27 سال براي كسي نگفته بود و كمتر كسي از اين ماجراها خبر داشت.» همسر زهرا- مادر مهدي- نيز گفت: «مادر تو در حق بچههاي من بيش از يك مادر، مادري كرد و من و فرزندانم مديون زحمتها و محبتهاي بي دريغ او هستيم. چرا كه من همسرم را در تصادف از دست دادم اما مادر تو اجازه نداد كه بچههاي من طعم تلخ بيمادري را احساس كنند.» مادر مهدي گفت: «19 سال است كه ازدواج كردهام و پسرم علي كه هماكنون 17 سال دارد هميشه ياد مهدي گمشدهام را برايم زنده نگه ميداشت.من نميدانم نامادريات چرا با جگرگوشه من اين گونه رفتار كرده است. هرچند از او هيچ گلايهاي ندارم. چرا كه به هر حال تو در كنار او بزرگ شدي و رشد كردي. اما من هميشه سعي كردم فرزندان همسرم پس از مرگ مادرشان در آسايش باشند و احساس نكنند كه من نامادري آنها هستم.» حرف آخر مهدي هميشه سرودهاي را با خود زمزمهمي كردم كه امروز حكايت زندگي من است. «روزي ميآيي از جاده انتظار و من ميدانم اين خيال سبز من واهي نيست و تو ميآيي مادر.» سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 497]