تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1866184387


مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ در روزهاى پايانى سال 488ق/ژوئن 1095پاپ، اوربانوس دوم، از ايتاليا وارد فرانسه شد و در صومعه كلونى (Cluny)، واقع در ايالت شامپانى، براى جنگ صليبى موعظه و تبليغ كرد. در سده يازدهم ميلادى، جنبش بزرگ براى زيارت و لشكركشى به اسپانيا و تقويت مسيحيان آن منطقه، در برابر مسلمانان، نيز از همين صومعه آغاز شده بود. «از صحبت ياران دمشقم ملالتى پديد آمد. سر در بيابان قدس نهادم و با حيوانات انس گرفتم تا اينكه اسير فرنگ شدم. در خندق طرابلس با جهودانم به كار گِل بداشتند. يكى از رؤساى حلب كه سابقهاى ميان ما بود گذر كرد و شناخت و گفت: اى فلان! اين چه حالت است؟ گفتم: چه گويم؟! همى گريختم از مردمان به كوه و به دشت كه از خداى نبودم به آدمى پرداخت قياس كن كه چه حالت بود در اين ساعت كه در طويله نامردمم ببايد ساخت(1) پاپ، بنديكت شانزدهم، در روز سهشنبه 21شهريور 1385در محلّ دانشگاه راتيسبونا در شهر رگنزبورگ آلمان، طى يك سخنرانى از قبل تهيه شده، اسلام را به دورى از تعقّل و توسل به خشونت متهم كرد و متقابلا مسيحيت را، دينى مسالمتجو و عقلگرا و تصميمات آن را منطبق با عقل يونانى دانست. نكات مهمى را مىتوان به شرح ذيل در سخنرانى ايشان مشخص كرد: 1- ترويج خداشناسى بايد در چارچوب عقل و منطق باشد. 2- با شمشير نبايد تبليغ خدا و دين كرد. 3- مسيحيت، دينى است كه فارغ از خشونت و براساس عقل و منطق مردم را به دين دعوت مىكند. 4- منطق مسيحيت، منطبق بر عقلانيت يونانى (سقراطى) است. 5- به دليل فقدان زمينه و استعداد منطقى در شرق، اعم از جهان اسلام و غير آن، مسيحيت متولّد شده در شرق به غرب رفت و در آنجا آن طور كه بايد پذيرفته شد. 6- اسلام، دينى غيرعقلانى و مبتنى بر خشونت است. در ابتدا كه قدرتى نداشت تسامح را پيش گرفت و زمانى كه قدرت گرفت، خشونت پيشه كرد و مردم را دعوت به جهاد نمود. 7- از ميان تمامى متفكران اسلامى تنها به گفتههاى ابنحزم اندلسى استناد شده است. اين سخنان را مىتوان از ابعاد مختلف مورد بررسى، تحليل و نقد قرار داد. در بندهاى 1و 2، اختلاف نظر نداريم و در ميان ساير بندها، براساس اولويتبندى به مواردي كه از نظر ما مهمتر هستند مىپردازيم: 1 جستجويى در تاريخ گذشته و ارزيابى عملكرد مسلمانان و مسيحيان، در توسل يا عدم توسل به خشونت و عقلگرائى و يا فقدان عقلگرائى. هنگامى كه مسلمانان، بيتالمقدس را فتح كردند اصرار به ورود مسالمتآميز به آن شهر داشتند و از هرگونه خونريزى منع شده بودند. كليساها و كنيسهها را به هزينه حكومت اسلامى تعمير كردند و پيروان مذاهب مختلف مسيحى و يهودى را در اعمال مذهبى خود آزاد گذاشتند. (2) اما ، برعكس اين رفتار كاملا انسانى و آزادمنشانه، در سال 488هجرى قمرى، به فرمان پاپ، اوربانوس دوم، مسيحيان جنگهاى صليبى را به عنوان جهاد مقدس براى، بهاصطلاح، آزاد كردن بيتالمقدس از دست مسلمين آغاز كردند كه تا سال 668يعنى يكصد و هشتاد سال، به درازا كشيد. در اينجا به اختصار به نقش محورى پاپها و واتيكان در برافروختن آتش جنگهاى صليبى اشاره مىكنيم: در روزهاى پايانى سال 488ق/ژوئن 1095پاپ، اوربانوس دوم، از ايتاليا وارد فرانسه شد و در صومعه كلونى (Cluny)، واقع در ايالت شامپانى، براى جنگ صليبى موعظه و تبليغ كرد. در سده يازدهم ميلادى، جنبش بزرگ براى زيارت و لشكركشى به اسپانيا و تقويت مسيحيان آن منطقه، در برابر مسلمانان، نيز از همين صومعه آغاز شده بود. دعوت اوربانوس دوم در بسيج اروپا قرينه زمانى مناسبى نيز داشت، زيرا در همان سالها، ملكشاه سلجوقى فوت كرد (485ق/ 15 نوامبر )1092و امپراتورى گسترده او، مانند شارلمانى، ميان پسران و برادرزادگانش تقسيم شد و اين در حالى بود كه اين جانشينان به رقابت و دشمنى با يكديگر پرداخته و موقعيت دولت سلجوقى را متزلزل ساخته بودند؛ چنانكه ايران، سهم پسران و سوريه (دمشق و حلب) سهم برادرزادگان و آسياىصغير (بخش آسيايى تركيه امروز) هم به يكى ديگر از سران سلجوقى رسيد كه اوّلين دولت مستقل ترك را در آناتولى (آسياى صغير) تشكيل داد. با اينكه اين شاهزادگان با يكديگر خويشاوندى داشتند، رقيب نيز بودند و تفرقه و تكروى آنها در كشورهاى اسلامى، كه موجب آشفتگى و تقسيم امپراتورى شده بود، به نفع صليبيها تمام شد. از آنجا كه اوربانوس دوم نمىتوانست شهر رُم را براى رهبرى صليبىها ترك كند، به دنبال اُسقفى بودكه بيتالمقدس را زيارت كرده و از اوضاع شرق مطلع باشد و اين شخص آدمار دومونتى (Adhemar de Monteil)، اسقف شهر پوئى (Puy) بود كه توانست با تدبير، ميان فئودالها هماهنگى به وجود آورد و به كمك پاپ، متوجه بارونها و كُنتهاى جنوب فرانسه شود كه در جنگ اسپانيا نيز شركت كرده بودند. از جمله آنها كُنتِ تولوز، به نام رمون دوسنژيل (Counte de Toulouse, Raymond de Saint - Gilles) بود كه اعتقاد و ايمان راسخى به اسقفها داشت و بىدرنگ اين دعوت را پذيرفت. در حقيقت، جنگ صليبى دنباله نبرد مسيحيان عليه مسلمانان در اسپانيا به شمار مىآمد و گذشته از اَشراف جنوب فرانسه كه به مبارزه با مسلمانان اسپانيا عادت كرده بودند، اوربانوس دوم مىتوانست متكى به نورماندهاىِ سيسيل باشد كه ماجراجويانى بودند كه از صدسال پيش در جنوب ايتاليا مستقر شده بودند. در واقع، آغازگر و پيشگام جنگهاى صليبى آنها بودند كه بر بيزانسىها و مسلمانان كه جنوب ايتاليا را در دست داشتند، پيروز شدند. پايان آن نيز زمانى بود كه روبرگيسكار، باقيمانده مسلمانان را از پالرمو بيرون راند. كتابهاى تاريخنگاران مسيحى خود دليل روشنى بر وحشيگريهايى است كه سپاهيان آنها در دوره جنگهاى صليبى انجام دادهاند. مثلا، داستان شهر مارات، كه روبرت راهب، خود شاهد آن بوده و نقل كرده است براى اثبات اين مطلب كافى است. مورخ مزبور نوشته:«لشكرها در ميان كوچهها و ميدانها و پشتبامها گردش مىكردند تا عطش خود را از خون مردم فرونشانند... اينان كودكان و جوانان و پيران را مىكشتند و آنها را قطعهقطعه مىكردند و اساسا هيچ انسانى را زنده نمىگذاشتند و براى اينكه زودتر مردم را بكشند هر چند تن را با يك ريسمان به دار مىآويختند. آنها هر چه مىيافتند مىبردند. شكم مردهها را پاره مىكردند كه طلا از ميان آنها پيدا كنند. خون در كوچههاى بيتالمقدس، كه از لاشه كشتگان انباشته شده بود، چون رود جارى بود. آه از اين كوران سنگدل! درحقيقت، ميان اين همه جمعيت يك نفر هم نبود كه به دين مسيح معتقد باشد! سپس بوهموند، دستور داد تمام مردمى را كه در برج قصر جمع كرده بودند حاضر كنند؛ آنگاه دستور داد پيران، زنان و بيماران را گردن بزنند و جوانان و نيرومندان را به انطاكيه روانه كنند كه در آنجا آنها را بفروشند (تأييد سخن شيخ اجل در گلستان، در به بردگى گرفتن افراد غيرنظامى در مناطق مورد تعرّض صليبيان). اين قتلعام عمومى در روز يكشنبه، 12دسامبر، صورت گرفت و چون در يك روز كشتار همه آنها مقدور نبود از اين رو نيروهاى ما[يعنى صليبىها] كشتار بقيه را به فردا موكول كردند تا در روز دوم باقىمانده را به قتل رسانند».(3) با اين جنايتها مشكل نيست كه بدانيم متحدان مشرق زمين، درباره اين مردم وحشى چه باورى داشتهاند. هنگامى كه صليبيها از اروپا براى اشغال بيتالمقدس حركت كردند، شمار آنان به يك ميليون نفر مىرسيد؛ ولى گرسنگى و بيمارى، بدرفتارى و زدوخوردها و اختلافات داخلى اين جمعيت - كه اگر از انسانهاى ديگرى تشكيل يافته بود مىتوانست دنيا را تسخير كند و از پا در آورد - بيشتر از بيست هزار تن از آنان باقى نگذاشته بود.(4) نيروهاى صليبى در 492ق/ 15 ژوئيه 1099 بيتالمقدس را اشغال كردند و رفتارشان در اين شهر درست خلاف رفتار مسلمين هنگام آزاد كردن بيتالمقدس بود. رمون داجيل، كشيش شهر لوپوى، مىنويسد: «هنگامى كه لشكر ما برج و باروى بيتالمقدس را تسخير كرد، حالت بهت و منظره هولناكى مردم عرب را فرا گرفت. سرها بود كه از تن جدا مىشد و تازه اين كوچكترين بلايى بود كه بر سرشان مىآمد: برخى را شكم مىدريدند، آنان از ترس شكنجه، ناچار خود را از بالاى ديوار به بيرون پرتاب مىكردند. برخى را در آتش مىسوزانيدند و اين پس از آنى بود كه مدت زمانى او را زجر و شكنجه داده بودند. در ميان كوچهها و ميدانهاى بيتالمقدس جز تلهايى از سرها و دست و پاى بريده مسلمانان چيزى ديده نمىشد و راه عبور تنها از روى كشتههاى ايشان بود. تازه اينها مختصرى از مصيبتى بود كه بر مسلمانان رسيد..».(5) جنگجويان صليبى به اين اندازه كشتار بسنده نكردند و انجمنى بهوجود آوردند و در آن قرار گذاشتند همه مردم بيتالمقدس را، اعم از مسلمان، يهودى و مسيحى، بكشند و در مدت هشت روز شصت هزار تن از آنان را نابود كردند و در اين ميان، به زنان و كودكان و پيران هم رحم نكردند و سپس براى سرگرمى، در حال مستى و عربدهكشى دست به اقدامات زشت و ننگينى زدند. جريان دهشتانگيز مزبور سبب شد تا مسلمانان اختلافات خود را كنار گذارند و براى تلافى و جبران اين مصيبت بپاخيزند و بيتالمقدس را از صليبىها پس بگيرند. (6) (تأييد اين مدعا را نيز مىتوان در بوستان شيخ اجل، سعدى، ملاحظه كرد.)(7) 2 مدعاى ديگر جناب پاپ حركت عقلانى واتيكان و انطباق تفكر آنها بر عقلانيت سقراطى و نقل مناظره مانوئل دوم ملقب به پالئولوگو، امپراتور روم شرقى با يك دانشمند ايرانى است (كه نام او را نمىبرد) و چنين مىگويد: «...اخيرا بخشى از گفتگوى مانوئل دوم ملقب به پالئولوگو، امپراتور فاضل رومشرقى با يك دانشمند فارسى [ايرانى] را كه درباره حقايق مسيحيت و اسلام تبحر داشت، مىخواندم. اين گفتگو كه توسط پروفسور خورى استاد دانشگاه مونستر ويرايش شده در زمستان سال 1391ميلادى در اطراف آنكاراى امروز انجام پذيرفته است. احتمالا خود امپراتور طى محاصره قسطنطنيه در سالهاى 1392تا 1402اين گفتگو را به قلم درآورده است، زيرا استدلالهاى امپراتور نسبت به جوابهاى فرد متبحر فارسى دقيقتر آورده شده است. دامنه اين گفتگو در تمامى زمينههاى ساختارى ايمان در مورد كتاب عهد قديم و قرآن وسعت پيدا مىكند. اين گفتگو بويژه درباره تصوير خدا و انسان همچنين الزاما باز هم درباره ارتباط ميان«سه قانون»يعنى: عهد قديم، عهد جديد و قرآن متمركز شده است. من علاقهمندم در اين درس فقط به يك مطلب بپردازم كه در ساختار آن گفتگو در حاشيه قرار گرفته است. اين مطلب در موضوع «ايمان و عقل» من را مجذوب خود كرده است كه در تأملات درباره اين موضوع براى من نقطه آغاز محسوب مىشود. در هفتمين گفتگو (مجادله) كه توسط پروفسور خورى ويرايش شده، امپراتور موضوع جهاد (جنگ مقدس) را مطرح مىنمايد. بطور حتم، امپراتور از سوره 2آيه 256كه مىگويد: در دين هيچ اجبارى وجود ندارد، آگاه بوده است. اين يكى از سورههايى است كه متعلق به ابتداى حركت محمد(ص) است، وقتى كه او هنوز قدرت نداشت و مورد تهديد بود. اما طبيعتا امپراتور از دستورهاى بعدى كه در قرآن درباره جنگ مقدس مشخص و تعيين شد، نيز باخبر بوده است. امپراتور با صرفنظر كردن از پرداختن به مواردى نظير تفاوت نحوه برخورد با اهل كتاب و كفار به طرز خشنى، روى به مخاطب خود كرده و سؤالى محورى درباره رابطه ميان دين و خشونت بطور كل مطرح مىنمايد: «به من نشان بده، نوآورى چيست؟ تو فقط چيزهاى بد و ضدبشرى نظير دستورهاى او به اشاعه دينى كه موعظه مىكرد، توسط شمشير، خواهى يافت. «سپس امپراتور، با دليل به تشريح غيرمنطقى بودن اشاعه دين توسط خشونت مىپردازد. خشونت در تضاد با فطرت خدا و روح انسان است. «خونريزى براى خداوند خوشايند نيست، عمل نكردن مطابق عقل (Logos) در تضاد با فطرت خداست. دين و اعتقادات دينى ثمره و چكيده روح است، نه جسم. بنابراين كسى كه مىخواهد دين را هدايت كند بايد به جاى خشونت و تهديد قادر باشد سخن خوب بگويد و منطقى و صحيح صحبت كند. براى متقاعد ساختن يك روح منطقى و سالم، نيازى به نشان دادن زور بازو و داشتن ابزار براى ضربه زدن و تهديد شخص به مرگ نيست.» تأكيد قطعى در استدلال عليه تحميل دين توسط خشونت اينست: عمل نكردن مطابق عقل در تضاد با فطرت خداست. ويراستار، تئودور خورى اينگونه تفسير مىنمايد: براى امپراتور روم كه در دامن فلسفه يونان رشد كرده، چنين تأكيدى بديهى است. در آموزههاى اسلام برعكس، خدا مطلقاً مافوق معرفت بشر است. در آموزههاى اسلام اراده خدا با هيچ يك از مقولات ما[ بعنوان بشر] پيوند و نزديكى ندارد، حتى با مقوله تعقل و منطق. خورى در اين زمينه به يكى از آثار آرنولدز، اسلامشناس فرانسوى اشاره مىنمايد. اين اسلامشناس متوجه مىشود كه ابنحزم تا جايى پيش مىرود كه اظهار مىكند كه حتى خداوند به كلام خود پايبند نيست. لذا خداوند هيچ اجبارى براى اينكه ما را متوجه حقيقت نمايد، ندارد. اگر خدا اراده مىكرد، انسان مىبايد بتپرست مىشد. براى درك خدا و تحقق جامع دين، در اينجا ما در مقابل يك دو راهى قرار مىگيريم كه امروز ما را به طور مستقيم به چالش مىكشاند: اعتقاد به اينكه، عمل كردن بر ضد عقل و منطق با فطرت خدا در تضاد است. آيا اين موضوع فقط يك تفكر يونانى است؟ يا اينكه هميشه و در هر صورت داراى اعتبار است؟ من در اين خصوص فكر مىكنم كه ميان عصاره تفكر يونانى و ايمان به خدا براساس اصول كتاب مقدس توافق وجود دارد. با تغيير دادن اولين آيه كتاب آفرينش (GENESIS) يوحنا كتاب انجيل خود را با اين كلمات آغاز كرد: «در ابتدا كلمه (LOGOS) بود.» اين درست همان واژهاى است كه امپراتور از آن استفاده كرد، خدا با كلام (لوگوس) عمل مىكند. معنى لوگوس مجموع عقل و كلام است. عقلى كه آفريننده و قادر به برقرارى ارتباط با ديگران است، اما فقط به عنوان عقل. بدين ترتيب يوحنا كلام نهايى درباره مطالب خدا در كتاب مقدس را به ما اعطا كرد. كلامى كه در آن تمامى راههاي اغلب دشوار و پر پيچ و خم در رابطه با ايمان به كتاب مقدس به سر منزل خود رسيده و در نهايت يكى شده و در يك قالب شكل مىگيرند. يوحنا مىگويد در ابتدا كلام (لوگوس) وجود داشت، و «كلام» خداست. لذا تلاقى ميان كتاب مقدس و تفكر يونانى اتفاقى نبوده است. سن پل در خواب ديد كه راههاى آسيا به روى او بسته شده و يك فرد مقدونى در خواب به او التماس مىكند: «بيا به سرزمين مقدونيه و به ما كمك كن» (مراجعه به نامه سن پل به مردم آتن، باب 16آيه 6تا10). مىتوان اين خواب را به عنوان «چكيدهاى» از لزوم ذاتى تقريب ميان ايمان به كتاب مقدس و گرايش فلسفه يونانى مبتنى بر پرسش و پاسخ، تعبير نمود. در واقع اين تقريب از مدتها قبل آغاز شده بود. نام اسرارآميز خدا در زمان بوته خاردار گداخته از مجموعه خدايان با اسامى بيشمار جدا گشت و فقط بر وجود خود تأكيد كرد. اين مقابله و اعتراض در برابر اساطير، به تلاش سقراط در غلبه بر همان اساطير شباهت بسيار عميق دارد، فرايندى كه با بوته خاردار آغاز گشت و در كتاب عهد قديم طى تبعيد به يك كمال جديدى دست يافت. طى تبعيد خداى اسرائيل كه آنزمان فاقد سرزمين و آئين بود، خود را خداى آسمان و زمين خوانده و با يك جمله سادهاى كه كلام بوته خاردار را پر بار كرد، معرفى نمود: «من هستم». مخالفت تاريخى واتيكان با طرح علوم عقلى غير از آنچه كه در كتاب عهدين آمده آن قدر آشكار است كه انكار آن همچون انكار خورشيد است. جمهور مورخين غربى از عصر هزار سالهاى كه به طور كاذب به نام حضرت مسيح (ع) از بام واتيكان بر شام سياه اروپا حكم مىراندند به عنوان «دوره تاريك» (Dark Ages)نام بردهاند. عين تعريف فرهنگ معتبر وبستر از قرون وسطى يا عصر جهالت چنين است: «... عصرى كه با سقوط امپراتورى روم در سال 476ميلادى شروع و با آغاز عصر مدرن (1450) ختم مىشود.» (8) اين هزار سال تاريك مصادف بود با حاكميت مطلق واتيكان بر اروپا و نهضت پروتستانها، نهضت اعتراض به حاكميت پاپ و سياست دربند كردن عقلانيت بود. در رجب يا شعبان 92هجرى (آوريل يا مه)711 طارق بن زياد با هفت هزار سرباز از تنگهاى كه بعدها به نام او جبل الطارق ناميده شد، به خاك اسپانيا گام نهاد و ظرف يك سال تمام اندلس را به تصرف خود درآورد.(9) در زمان سلطه مسلمانان، بيش از هفتاد كتابخانه در غرناطه وجود داشت، در حالى كه چهارصد سال پس از دوره امويان اندلس يكى از مهمترين كتابخانههاى اندلس تنها كمتر از هزار جلد كتاب داشت كه آن هم اغلب از انواع نسخههاى كتاب مقدس و حواشى و شرح بر آن تشكيل مىشد.(10) در حالى كه پس از شكست آخرين حاكم مسلمان اندلس و تصرف مجدد كل شبه جزيره ايبرى به دست مسيحيان صدها هزار جلد كتاب از آنها در سرزمين اسپانيا باقى ماند كه بخشى از آنها همچنان زينتبخش كتابخانه بزرگ اسكوريال و ساير كتابخانههاى اروپا مىباشد.(11) از جمله ديگر كتابخانههاى مشهور مانند بيتالحكمه، «خزانهالحكمه» متعلق به على بن يحيى منجّم (م275ق) است. وى پسر يحيى بنمنصور بود كه در بيتالحكمه مأمون كار مىكرد. دانشمندان مىتوانستند در خزانه الحكمه ساكن شوند و براى آنها مقررى نيز تعيين كرده بودند. بنابراين، از اين ديدگاه كتابخانه مزبور به بيتالحكمه شبيه بود. بيتالحكمهها و مانند آن، تنها كتابخانههايى نبودند كه دانشمندان در آنجا رفت و آمد مىكردند. در كنار آنها كتابخانههاى خصوصى نيز وجود داشت، مانند: دارالقرى(12) كه متعلق به محمرة بن نوفل بود و سيوطى در تحقيقات خود به اين محل اشاره مىكند(13). در آغاز سده چهارم هجرى كتابخانههاى عمومى ظاهر شدند. دارالعلمهايى كه در اين عصر پيدا شدند، نخستين كتابخانههاى عمومى اسلامى بودند كه بر اساس وقف به وجود آمدند. دارالعلم فاطميان ادامه بيتالحكمه محسوب مىشود. در اين نهاد - كه در 395ق الحاكم بامراللّه، خليفه فاطمى مصر، آن را در قاهره بنا نهاد - رياضيات و طبيعيات تدريس مىشد و كتابخانهاى با بيش از يك ميليون جلد كتاب داشت.(14) دارالعلم موصل را نيز ابوالقاسم جعفر بن محمّد حمدان موصلى شهّام برپا ساخت. اين دارالعلم نخستين دارالعلمى بود كه در آن كتبى از همه رشتههاى علمى گردآورى شده بود.(15) در همين شهر در سده چهارم هجرى، ابوعلى بن سوار كاتب، كتابخانهاى ايجاد كرده بود كه به كتابخانه ابنسوار معروف شد.(16) دارالعلم شابور (شاپور) با حدود 10هزار جلد كتاب در بغداد از جمله مراكز مهم فرهنگى بهشمار مىآمد. شابور كه چند بار وزارت بهاءالدوله از آل بويه را برعهده داشت، به عنوان كاتب، مجموعه فرهنگى نسبتاً غنى داشت و دانشمندان را گرامى مىداشت.(17) همچنين دارالعلم بيتالمقدس توسط الحاكم، دارالعلم نجف به دست محمد بن حسين شريف الرضى (406 - 395ق)(18)، دارالعلم فُسطاط به دست ابندُقماق (م793ق)(19)، دارالعلم ابنابىالبقاء توسط ابوالفرج بن ابنالبقاء بصرى و محمد بن عبيداللّه بن الحسن (م499ق)(20) و دارالعلم ابنالمارستانيه توسط عبيداللّه بن على بن نصر (599 - 541ق)(21) تأسيس شدند. در پايان عصر دارالعلمها، سه كتابخانه وجود داشت كه همتاى دارالعلمها به شمار مىآيند. دارالكتب كوى ابنابى عوف در بغداد كه در سال 452ق به همت ابوالحسن محمد بن هلال بن محسن بن ابراهيم صابى، معروف به غرس النعمه، ايجاد شد.(22) دارالكتب ارسطوى فيلسوف در اسكندريه و دارالكتب ابنشاه مردان نيز توسط ابومنصور بن شاهمردان وزير در بصره ايجاد شد.(23) شاپور بن اردشير، وزير بهاءالدوله ديلمى در كرخ بغداد كتابخانهاى شامل دوازده هزار جلد كتاب نفيس بنا كرد و آن را دارالعلم ناميد و استفاده از آن براى همگان آزاد بود. در همين سال وزراى ديگرى چون حسن بن موسى نوبختى و رشيد وطواط، وزير خوارزمشاه، داراى كتابخانه نفيسى بودند. همچنين خاندان خجندى اصفهان كتابخانه بزرگى داشتند. عمادالدوله ديلمى در شيراز و بهاءالدوله ديلمى و ابوالوفاى همدانى نيز صاحب كتابخانههاى ارزشمندى بودند. ابوالفداء، شاهزاده كُرد سورى نيز كتابخانهاى با هفتاد هزار جلد كتاب داشت و دويست دانشمند در آنجا مشغول پژوهش بودند. كتابخانه سلطان محمود در غزنين و مجدالدوله ديلمى در رى و شاهرخ گوركانى و فرزندش، بايسنقر در هرات و الغبيگ، فرزند ديگرش در سمرقند و پيرمحمد بن عمر شيخ بن تيمور گوركانى در فارس و خليل سلطان در تاشكند و شاه عباس صفوى و شاه سلطان حسين صفوى از ديگر كتابخانههاى ارزشمند بودهاند. در ميان وزيران نيز افراد بسيارى اقدام به تأسيس كتابخانه كردهاند كه برخى از آنها عبارتاند از: يحيى برمكى (م190ق) در بغداد، محمد بن عبدالملك زيّات (م233ق) در سامرا كه غير از كتابخانه، دارالترجمهاى نيز داشته است، قاسم بن عبيداللّه بن سليمان (م291ق)، حبشى بن معزّ الدوله (م357ق) در بصره كه پانزدههزار جلد كتاب داشته است، عضدالدوله ديلمى (م372ق) كه به گفته مَقْدسى هيچ كتابى تا زمان وى تأليف و تصنيف نشده بود، مگر اينكه نسخهاى از آن در كتابخانه وى موجود بود، صاحب بن عبّاد (م385ق) در رى كه 117هزار و به گفتهاى 120هزار و به قولى 206هزار جلد كتاب داشته است.(24 و 25) براى اينكه بيشتر معلوم شود كه مسلمانان به دنبال علوم عقلى بودند يا كليساى كاتوليك، به چند نقل و مقايسه مىپردازيم تا معلوم شود كه اگر ترجمه آثار فكرى و عقلى مسلمانان نبود، تحوّل فكرى عصر رنسانس سرنوشت ديگرى داشت. گوشون درباره مقام علمى ابنسينا در غرب مىنويسد: «ما رسالهاى درباره فلسفه قرون وسطى پيدا نمىكنيم كه در آن نسبت به ابنسينا تعريف و تمجيد و اظهار ارادت نشده باشد و هر چه بيشتر در اين باره بررسى مىشود، اين حقيقت معلوم مىگردد كه نه تنها فلاسفه اروپايى از آراء و افكار وى بهرهمند شدهاند، بلكه محقق مىشود كه او يكى از بنيانگذاران فكرى اروپاييان به شمار مىآيد».(26) با آنكه ابنسينا عمر طولانى نداشته، كتابهاى او را نزديك به 242نوشتهاند كه بسيارى از آنها در رشته فلسفه است كه از بهترين آنها كتب فلسفى شفا و اشارات است. ويل دورانت درباره جلوههاى فلسفى ابنسينا چنين مىنويسد:فلسفه ماوراءالطبيعه او خلاصه مطالبى است كه متفكران مسيحى دو قرن پس از وى، بدانها دست يافتند و توانستند مذاهب مختلف فلسفى را در فلسفه مدرسى (اسكولاستيك) (شبيه كلام در ميان مسلمين) هماهنگ كنند. نفوذ اين فلسفه بسيار گسترده بود، چنان كه گذشته از مشرق به اندلس رسيد و در فلسفه ابنرشد و ابن ميمون نيز اثر گذاشت و به دنياى مسيحى لاتينى و فيلسوفان مدرسى نيز رسيد. فراوانى افكار ابنسينا در فلسفه آلبرتوس ماگنوس و توماس آكوئيناس حيرتانگيز است. راجر بيكن، او را بزرگترين استاد فلسفه پس از ارسطو مىشناسد.(27) شمارى از دانشمندان مغرب زمين، مانند راجر بيكن معتقد بودند فلسفه ارسطو در مغرب زمين تأثير نداشت و آن به دليل كميابى و پنهان بودن كتب و رسالات خطى و يا به دليل مشكل درك رسالات بود، تا آنكه پس از حضرت محمد(ص)، فلاسفهاى مانند ابنسينا و ابنرشد فلسفه ارسطو را در معرض درك و معرفت قرار دادند. با آنكه برخى از آثار يونان توسط بوئيتوس ترجمه شد، فقط از زمان مايكل اسكات - كه بخشهايى از كتابهاى ارسطو درباره طبيعت و حكمت ترجمه شد- فلسفه ارسطو مورد تحسين قرار گرفت. ابن سينا كه بايد او را پيرو و معرف ارسطو به شمار آورد، تا آنجا كه مىتوانست فلسفه را تكميل كرد.(28) پس از ابنسينا، ابن رشد (520 – 95ق) در فلسفه اسلامى جاى ابنسينا را گرفت. وى از بزرگترين دانشمندان فلسفه و فقه اسلامى است كه بسيارى از مسائل فكرى و فقهى اسلامى از راه ترجمهها و كتابهاى او به اروپا راه يافته است. او بيش از صد جلد كتاب تأليف كرده كه مهمترين آنها بداية المجتهد در فقه و تهافت التهافت در فلسفه است.(29) شهرت وى در جهان اسلام و به ويژه در غرب در فلسفه و طب است و مشهورترين كتاب او در طب الكليات فى الطب نام دارد.(30) شهرت ابنرشد در فلسفه شايد از همه فلاسفه اسلامى بيشتر باشد، زيرا از طريق ترجمه آثار فلسفى وى به لاتين و عبرى بود كه دانشمندان غرب با فلسفه يونانى آشنا شدند و از همين رهگذر بود كه دانشمندان لاتينى وى را«شارح كبير»لقب دادند.(31) گذشته از ابنرشد، در اسپانياى مسلمان، متفكران بزرگ ديگرى نيز ظهور نمودند كه در اين ميان بايد از ابن مسره و ابن عربى نام برد. اين دو آنچه مسلمين از رهبانان مسيحى آموخته بودند، با فلسفه و علم الهى درهم آميختند. محمدبن عبدالله بن مسره در سال 269ق. در قرطبه زاده شد و يكى از عرفاى معروف اسلامى اندلس به شمار مىآيد هيچ اثر عمدهاى از وى در دست نيست و يك خاورشناس اسپانيايى به نام پروفسور آسين پالاسيوس درباره او تحقيقاتى نموده و قطعاتى را گردآورده است و چنين به نظر مىرسد كه ابن مسره يكى از پيروان امپدكلس (در منابع اسلامى انباذقلس) از فيلسوفان هفتگانه يونان بوده است. عقائدى كه از آغاز توسط ابن مسره در مغرب زمين انتشار يافته، نفوذ چشمگيرى در قرون بعدى داشته است. چنان كه افكار فلسفى يهود نيز در قرون وسطى مورد توجه قرار گرفت. اما خود يهود در اين مورد مديون اعراب و مسلمين هستند، زيرا در آن موقع آثار ارسطو به عربى ترجمه نشده بود و يهوديان براى آشنايى با افكار ارسطو به كتابهاى فارابى، ابنسينا و ابنرشد اكتفا مىكردند و تفسيرهاى مسلمانان را مطالعه مىكردند؛ به ويژه كه معتزله نفوذ بسيارى در متفكران يهود داشتند، چه از سده نهم تا پانزدهم ميلادى فلسفه يهود چيزى نبود جز آنچه از مسلمانان گرفته بودند.(32) يكى از فلاسفه بزرگ يهود، موسى بن ميمون ( 600 - 529ق) بود كه مانند فارابى و ابنسينا براى اثبات وجود و وحدانيت و الوهيت خداوند، از كتب ارسطو استفاده مىكرد. در ميان متفكران مسيحى، اويسرون، فيلسوف يهودى مالاگايى، شهرت بسيارى دارد. كتاب فلسفه او توسط اوندت و دومينيكو گونديسالوى در نيمه نخست سده دوازدهم ميلادى از عربى به لاتينى ترجمه شد. مكتب فرانسيسكنها به راهنمايى اين كتاب و طريقه دومينيكنها، تحت نفوذ تعليمات توماس آكوئيناس بود كه به شدت كتاب مذكور را مورد انتقاد قرار دادند. اويسرون نام كتاب خود را سرچشمه حيات ناميده بود و ادعا مىكرد كه در آن معرفت واقعى نهفته است و در نظر اشخاص نادان مكتوم و در نزد اهل فلسفه معلوم است.(33) زنده شدن مكتب مشائى مخالفت متفكران مسيحى را با فلسفه اسپانيايى (اسلامى) شدت بخشيد. آكوئيناس زحمتها كشيد تا ثابت كند كه سنآگوستين صريحا ماده را با الوهيت مربوط نساخته و وى تمام فرضيههاى اويسرون را سواى يكى دو مورد مطالعه كرده و همه آنها را رد مىكند. از ديگر فلاسفه اسلامى كه آثارش در مغرب نفوذ بسيار داشته است، ابوحامد محمدبن محمد غزالى (505 - 450ق) است. افكار و آراى غزالى تأثير ژرفى بر ذهنيات علماى فلسفه و علم الهى آن دوران نمود. اهميت وى در فلسفه بيشتر به سبب مخالفتى است كه با مشائيان و فيلسوفان مسلمان كرده است و بدين سبب برخى او را با دكارت فرانسوى مقايسه نمودهاند، چرا كه غزالى در رد فلسفه مشائى و ارسطو و پيروان او كتاب تهافت الفلاسفه را نوشت و با سلاح خود آنان به مجادله با آنها پرداخت. ابتدا در كتاب مقاصدالفلاسفه و سپس در تهافتالفلاسفه، فلاسفه را بر اساس نوشتههاى ابنسينا در دانشنامه علائى و النجات مورد انتقاد قرار داد.(34) او مدتى در نظاميه نيشابور و در دارالعلم نظاميه بغداد به تدريس مشغول شد و در اين مراكز وى را استاد فقه مىناميدند. غزالى پس از مطالعه الهيات قرون وسطى و عقائد فلاسفه ارسطويى و عقائد متصوفه و مطالعه الهيات و فلسفههاى گوناگون در سفر حج كتابهايى در منطق و حكمت و علوم طبيعى نوشت كه در سده دوازدهم ميلادى در شهر تولدو به لاتينى ترجمه گرديد و مشهور شد. برخى معتقدند كه نفوذ حكمت غزالى در اسپانيا به پاى تأثير حكمت اويسرون - كه پيش از او در اسپانيا رسوخ كرده بود - نرسيده است؛ چه حكمت اويسرون در ميان مؤلفان لاتين تا زمان ابنرشد و آكوئيناس اهميت خود را حفظ كرد، ولى پس از آن ديگر چشمگير نبود. خاورشناسان اسپانيايى، ريموند لال و ريموند مارتين، مسيحيت را متأثر از روح و فكر عرب و اسلام مىدانند و حتى برخى از پژوهشگران فرانسوى معتقدند كه اين طرز فكر در احاديث مذهب مسيح در قرون وسطى و در ميان پيروان سن آگوستين ديده مىشود؛ براى اينكه مسيحيانى كه در دوره نهضت اسلامى - عربى در اروپا زندگى مىكردهاند، بىترديد نزد استادان اسلامى عربى به كسب دانش مىپرداختند و مسلمانان هم با آنكه خود را از نظر فرهنگى برتر از آنها مىدانستند، اما به آنها تكبر نمىكردند. ريموند لال، پايهگذار مكتب خاورشناسى بوده و به عربى صحبت مىكرده و كتاب مىنوشته و آرزو داشته كه ديانت مسيح را در ميان اعراب با دليل و منطق رواج دهد. اما با اين وجود نمىتوان تصور كرد كه اين مسيحى اسپانيايى ابدا تحت تأثير عقائد و نفوذ افكار مسلمين نبوده است. با مطالعه آثار وى ديده مىشود كه در آثار الهياتي خود، بخشهاى بسيارى را از آثار مسلمين اقتباس كرده و رسالهاى از او به نام «صد اسم خداوند»، خود برهان گويايى در اين مورد است و يا رساله ديگر او به نام «روش درويشان و حالت بيخودى آنها»، به علت نفوذ افكار گوشهنشينان مسيحى قرون اوليه نبوده، بلكه به علت تماس و ديدهها و علاقه او به معاصران مسلمان بوده است.(35) نخستين مركز و مكتب خاورشناسى در اروپا به دستور مبلغان مسيحى در سال 648ق. در شهر تولدو داير شد و زبان عربى و علوم دينى مسيح و يهود در آن تدريس مىشد تا افرادى را براى تبليغ در ميان مسلمين آماده كنند. بزرگترين شاگردان اين مدرسه، ريموند مارتين، معاصر آكوئيناس بود كه اطلاعات او درباره نويسندگان مسلمان در اروپا مانند نداشت. او نه تنها با آيات قرآن و احاديث اسلامى آشنايى داشت، بلكه نكاتى را نيز از علماى علم الهى و فلسفه اسلامى از فارابى تا ابنرشد را مىدانست. ريموند مارتين كتاب تهافت الفلاسفه غزالى را بررسى كرده و بخشهايى از آن را در كتاب خود به نام پوگيو فيدى (Pugio Fidei) آورده است. (36) از ديگر مفاخر اسلامى فلسفه كه در اروپا و اسپانيا معروفاند، گذشته از ابن باجه و ابن طفيل، ابنرشد را بايد نام ببريم. در ايتاليا نفوذ افكار او تا سده شانزدهم ادامه داشت و عقائد او مجادلات زيادى را بين علماء و فلاسفه برانگيخت. پيروى از فلسفه ابنرشد كه در مغرب زمين اصطلاحا آن را «اروئيسم» مىخوانند تا پيداشدن علوم جديد، يكى از عوامل زنده اروپا بود.فلسفه ابنرشد مبنى بر اينكه فلسفه، حقيقت صرف و مذهب بىفلسفه، غلط است، قرنها نماينده اين عقيده بود. برايانت براى مخالفت با قوانين ديانت مسيح با استفاده از فلسفه ارسطويى، نكات مبهم آن را با تفاسير ابنرشد بيان مىكرد. استفن، اسقف پاريس، مقالهاى عليه فرضيه اروئيستها نوشته و مىگويد: ابنرشد پدر آزاد فكرى و بىايمانى بوده است. ابنرشد افزون بر آنكه فيلسوفى بزرگ بود، مفسر عقائد ارسطو هم به شمار مىرفت. دانشگاه پاريس كه زمانى باورها و فرضيههاى ابنرشد را غلط مىشمرد، يك قرن بعد نيازمند شاگردان مكتب ابنرشد شد. اگر آثار واقعى ابنرشد را مورد بررسى قرار دهيم متوجه خواهيم شد وى مسئول تمام عقائد اروئيستها در ممالك مسيحى نيست. از جانب ديگر ابنرشد و سنتوماس درصدد بودند كه ايمان و برهان را هم صدا نمايند. چنانچه پاسخهاى منطقى ابن رشد را به انتقادهاى غزالى به فلاسفه تهافت التهافت مورد توجه قرار دهيم، در مىيابيم كه ابنرشد خود مدعى و مخالف آن استدلالهاى عقلى در مسائل مذهبى است كه در مغرب به نام اروئيسم شناخته مىشود.(37) پيروان ابنرشد در مسيحيت، در مطالعات فلسفه مشائيون به اندازه او آزادى عمل نداشتند و از اين رو مجبور شدند مطالب مجازى را به فلسفه او وارد نمايند. چنان كه مترجمان كتابهاى او گاهى معنى واقعى برخى از كلماتى را كه به طور مثال و استعاره گفته شده بود، نمىفهميدند. نكات مشترك بين الهيات آكوئيناس و ابنرشد چنان فراوان است كه نمىتوان آن را تصادف تصور كرد. در حقيقت ابنرشد چيزى بيشتر از تفسير ارسطو به فرهنگ و علوم اروپاى مسيحى افزوده است.(38) از سال 614ق/ 1217م. تفاسير ابن رشد توسط مايكل اسكات در تولدو، در اختيار دانشگاههاى اروپا قرار گرفت و عقائدى از وى كه در آثار ابن ميمون بوده، توسط آكوئيناس نقل گرديده و به ويژه در كتاب خود به نام مسائل بحثى (Guaestiones Disutatae) به عقائد ابنرشد درباره طبيعت معرفت الوهيت پرداخته است.(39) آنچه مسلم است مسلمانان شعله دانش و معرفت را روشن نگاه داشتند، و سهم خدمات آنها به علم الهى از نهايت اهميت برخوردار است و آنانى كه متفكران اسلامى را فاقد عقائد بكر و اساسى خواندهاند،(40) بىترديد آثار ابنرشد و غزالى را نخواندهاند و كتاب توماس آكوئيناس دليل آشكارى بر رد عقائد آنها است. افزون بر چهار قرن تمدن و فرهنگ اسلامى در تمام مراكز فرهنگى اروپا نفوذ و برترى داشته و هنگامى كه برترى انديشههاى اسلامى در اروپا پايان يافت، ارتباط فرهنگى مشرق و مغرب باز هم ادامه يافت، به گونهاى كه در سده سيزدهم ميلادى به اوج خود رسيد و چنانچه آثار برجاى مانده از آن دوران را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه نفوذ اسلام پيوسته ادامه داشته و در تمدن قرون وسطى نيز بسيار گستردهتر از آنچه بوده است كه امروز از آن ياد مىشود.(41) 3 - عدم تحمّل (نابردبارى) واتيكان در مقابل عقايد ديگران منحصر به مخالفت آنان با اسلام و مسلمانان نيست. بلكه تاريخ اروپا مشحون از ضديت كليسا با يهوديان است. دهها نمونه از قتل عام كوچك و بزرگ از يهوديان، زجر و شكنجه و تبعيد آنان گوياى خشونت نفرتآورى است كه نسبت به پيروان اديان ديگران دارند.(42) همراهى واتيكان با هيتلر و موسيلينى در جريان جنگ دوم جهانى آبرويى براى آنها باقى نگذاشت. 4 - همراهى تمام عيار كليسا با استعمارگران اروپايى، در طول تاريخ 500ساله استعمار نشان ديگرى از همراهى آنان با ستمكارانى است كه از هيچ ظلمى فروگذار نكردند. در اوائل دهه هفتاد قرن بيستم و در آستانه رهايى مستعمرات پرتغال، يكى از روزنامههاى ايران تصوير دو سرباز پرتغالى را در مستعمرات غرب افريقا نشان مىداد كه سر سياهپوستى را از تن جدا كرده و همانند توپ واليبال با آن بازى مىكردند! هيچ سند تاريخى معتبرى نشان نمىدهد كه واتيكان چه در زمان قدرت (در گذشته) و چه در زمان عزلت (پس از رنسانس) اعتراضى حتى شكلى به ستمكاران غربى عليه مظالم آنها برضد غير اروپاييان ابراز كنند. آخرين نمونه نسلكشى از مسلمانان كه توسط صربها در يوگسلاوى انجام شد موجب هيچ واكنش مؤثرى از سوى واتيكان نگرديد. 5 - دادگاههاى تفتيش عقايد در اوج قدرت كليساى كاتوليك كه از جمله معروفترين آنها دادگاهى بود كه گاليله را به دليل يك ابراز عقيده علمى محاكمه مىكرد، آن چنان رسوا و مفتضح است كه نيازى به ذكر مستندات ندارد.(43) 6 - تنها دولتمردى كه از سخنان پاپ به طور تمامعيار حمايت كرد آقاى جرج بوش بود كه گفت: پاپ همان سخنى را مىگويد كه ما مىگوييم، و او اولين كسى بود كه پس از حادثه كاملا مشكوك يازدهم سپتامبر 2001اعلام كرد كه جنگ صليبى آغاز شده است. پي نوشتها 1- گلستان سعدى، باب دوم: در اخلاق درويشان. 2- نك: گوستاو لوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيد هاشم حسينى، تهران: اسلاميه، 1347، ص 149. 3 - رنه گروسه، تاريخ جنگهاى صليبى، ترجمه ولىاللَّه شادان، تهران: نشر فرزان، 1377، ص 33. 4 - گوستاو لوبون، پيشين، ص 400. 5 - همان، ص 401. 6 - آلبرماله و ژول ايزاك، تاريخ قرون وسطى تا جنگ صد ساله، قسمت دوم ترجمه عبدالحسين هژير، تهران: ابن سينا، 1343، ص 7-256. 7 - طريقت شناسان ثابت قدم به خلوت نشستند چندى به هم يكى زان ميان غيبت آغاز كرد در فر كه بيچارهاى باز كرد كسى گفتش اى يار شوريده رنگ تو هرگز غزا كردهاى در فرنگ بگفت از پس چار ديوار خويش همه عمر ننهادهام پاى پيش چنين گفت درويش صادق نفس نديدم چنين بخت برگشته كس كه كافر ز پيكارش ايمن نشست مسلمان زجور زبانش نرست شيخ مصلحالدين سعدى، بوستان، باب هفتم: در عالم تربيت. 8 - WEBSTER DICTIONARY 9 - ابوبكر محمد بن عمر ابن قوطيه، تاريخ فتح اندلس، به تصحيح ابراهيم ابيارى، ترجمه حميد رضا شيخى، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1369، ص 35-33. 10 - عبدالحسين زرينكوب، كارنامه اسلام، تهران: انتشارات امير كبير، 1369،ص 42. 11 - همانجا. 12 - محمد محمدى، فرهنگ ايرانى پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى و ادبيات عربى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، بىتا، ص 302. 13 - جلال الدين سيوطى، حسن المحاضرة، ج 2، ص 185. 14 - احمد امين، ظهر الاسلام، قاهره: النهضة المصريه، 1962، ج 1، ص 200 – 198. 15 - ابننديم، پيشين، ص 139. 16 - على رفيعى (علامرودشتى)،»كتابخانههاى جهان از عهد باستان تا عصر حاضر«درآمدى بر دايره المعارف كتابخانههاى جهان» قم، 1374، ص 41 17 - كاظم مديرشانهچى، پيشين، ص 100. 18 - دايره المعارف تشيع، زير نظر احمد صدرحاج سيدجوادى، تهران، 1378،ج 7، ذيل «دارالعلم شريف رضى»، (محمد كريمى زنجانى). 19 - محمد ماهر حماده، المكتبات فى الاسلام، نشأتها و تطوّرها و مصائرها، بيروت: مؤسسه الرسالة، الطبعة الثانية، 1978،ص 34 – 127. 20 - فرانسواز ميشو، «المؤسسات العلمية فى الشرق الادنى فى القرون الوسطى«، موسوعة تاريخ العلوم العربية، الجزء الثالث، اشراف: رشدى راشد، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، 1997، ص 3- 1262. 21 - ابننجّار، ذيل تاريخ بغداد، طاهريّه، تاريخ 42، زير نام عبيداللّه. 22 - ابنجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، حيدرآباد،9 - 1357 ق، ج 8، ص 216. 23 - محمد ماهر حماده، پيشين، ص 71 – 53. 25و 24- كاظم مديرشانهچى، پيشين، ص 7 - 84؛ يوسفالعش، كتابخانههاى عمومى و نيمهعمومى در قرون وسطى: بينالنهرين، سوريه و مصر، ترجمه اسداللّه علوى، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1372؛ على رفيعى، پيشين، ص 46؛ على اكبر ولايتى، پويايى فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، تهران: مركز اسناد و خدمات پژوهشى، چاپ سوّم (ويراست دوم)، 1383، صص 116 – 113. 26 - زينالعابدين قربانى، تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370، ص 4 – 143. 27 - ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 11،ص 176 – 173. مجتبى مينوى، «اسلام از دريچه چشم مسيحيان»، محمد خاتم پيامبران، تهران: انتشارات حسينيه ارشاد، 1348، ص 8 – 197. 28 - توماس واكر آرنولد و آلفرد گيوم، ميراث اسلام، ترجمه مصطفى علم، تهران: انتشارات مهر 1325، ص 245. 29 - محمدعلى مدرس، ريحانهالادب، تهران: خيام، 1369، ج 7، ص 7 – 533. 30 - گوستاو لوبون، پيشين، ص 612. 31 - علىاصغر حلبى، تاريخ تمدن اسلام، تهران: چاپ و نشر بنياد، 1365، ص 7- 76. 32 - توماس واكر آرنولد و آلفرد گيوم، پيشين، ص 248 - 9ميراث بنىاسرائيل، ص 202 – 192. 33 - توماس واكر آرنولد و آلفرد گيوم، پيشين، ص 250 – 249. 34 - علىاصغر حلبى، پيشين، ص 4 – 73. 35 - توماس واكر آرنولد و آلفرد گيوم، پيشين، ص 4 – 253. 36 - همان، ص 5 – 254؛ علىاصغر حلبى، پيشين، ص 5 – 74. 37 - توماس واكر آرنولد و آلفرد گيوم، پيشين، ص 8 – 256. 38 - همان، ص 9 - 256؛ گوستاو لوبون، پيشين، ص 4 - 552؛ سيدحسين نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: خوارزمى، 1359، ص 9 – 48. 39 - س. ج. وب. كلمنت، تاريخ فلسفه، لندن، 1905، ص 120؛ توماس واكر آرنولد و آلفرد گيوم، پيشين، ص 260. 40 - ابوالفضل عزتى، نفوذ اسلام در اروپا در قرون وسطا، تهران: انتشارات دارالتبليغ اسلامى، 1355، ص 79. 41 - توماس واكر آرنولد و آلفرد گيوم، پيشين، ص. 2 – 261؛ على اكبر ولايتى، پيشين، چاپ سوم (ويراست دوم)، 1383، ج 2، ص ص 7 – 251. 42 - نك: عزتاللَّه نوذرى، اروپا در قرون وسطى، شيراز: انتشارات نويد شيراز، 1373، ص 306 – 299. 43 - كالين ا. رنان، تاريخ علم كمبريج، ترجمه حسن افشار، تهران: نشر مركز، 1366، ص 460 – 461 و 474 – 477. منبع: همشهري
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]
صفحات پیشنهادی
مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ
مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ. مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ در روزهاى پايانى سال 488ق/ژوئن 1095پاپ، اوربانوس دوم، از ايتاليا وارد ...
مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ. مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ در روزهاى پايانى سال 488ق/ژوئن 1095پاپ، اوربانوس دوم، از ايتاليا وارد ...
پارادايمهاي مديريت برتر
ارايه گزارش شفاف در مورد عملكرد شوراي ايرانيان، مانع از حذف بودجه آن مي شد ... مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ ...
ارايه گزارش شفاف در مورد عملكرد شوراي ايرانيان، مانع از حذف بودجه آن مي شد ... مقاله دكتر ولايتي درمورد سخنان اخير پاپ ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها