واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وطنی اندوهگین، چون منشعر معاصر کردستان عراق
برزان هستیار شاعر معاصر کرد در سال 1963 در شهر سلیمانیه عراق متولد شده و همان جا تحصیلاتش را به اتمام رسانده است. از دهه هشتاد میلادی آثار خود را در روزنامه ها و ماهنامه های کرد زبان در عراق منتشر کرده و در زمینه ترجمه عربی به کردی نیز دستی دارد. اولین مجموعه شعر خود را در سال 2000 در سلیمانیه و دومین مجموعه را در هولیر توسط نشر آراس منتشر کرده است. در سال 2008 همان ناشر مجموعه شعر « یک سال در تشویش» او را منتشر کرده و چهارمین مجموعه شعر او توسط انتشارات سه رده م( زمان ) به سرپرستی شیرکو بیکس در سلیمانیه چاپ شده است .برزان هستیار از سال 1995 در کلن آلمان به سر می برد و تا کنون چندین همایش شعری برای او در کشورهایی چون سوئد، انگلستان و هلند بر پا شده است .برزان هستیار جزو شاعران نسل سوم کردستان عراق و از هم نسلان شاعرانی چون دلاور قره داغی، کژال ابراهیم خدر و هیوا قادر می باشد و هم اکنون پس از سپری شدن سه دهه فعالیت مستمر همچنان فعال و پرکار است.برزان هستیار شاعری ست با زبان خاص و نگاهی معطوف به انسان امروزی که جابجا در آثارش رد پای این انسان سرگشته و در تعلیق مانده، پیداست. انسانی که از اصل خود، از سرزمین خود جدا مانده، اما خاطرات زخم های دیرین این سرزمین به شکل تصویرهایی زیبا و مکرر همیشه و هر جا در شعرهای او خودنمایی می کند. شعر برزان، شعری ست که خواننده را در ابهام های قرن از هم گسیختگی با تصویرهایی ناب که از مولفه های شعری اوست همراهی می کند. در زیر نمونه ای از شعرهای او به فارسی برگردانده شده است.وطنی اندوهگین، چون مناندیشیدن به وطن ...نیش آن عقرب ناامیدی ستکه مابین شراره های آتشآنرا در مغز خود فرو می کند،اندیشیدن به وطن ...دست در زلف دلاویز زنی ست...بالابلندبه زیر تابش مهتاب در شبی تابستانی،اندیشیدن به وطنزهری ستکه از بوسه ی معشوق شیرین کام تر استو تکه قندی ست که از فراقشکشنده ترو من چون یک کودککه دلخوش از آمدن اولین روز عید استهمان گونه به وطن می اندیشمبه جنگ هایی که با هم داشتیمبه آن « دام » هایی که به اسم و رسم عشق ورزیبه روی برف « تزویر» از برای هم جا گذاشتیمو به آن تهمت هایی که به بهانه های زشت به هم زدیمو آن « مین» هایی که بر سر راه هم کاشتیممین عشق و خیانت وگمراهی ومین همه چیزها، همه چیز ...............! ×××خوب می دانم که خواب، مرگی ست لحظه ایاما اندیشیدن به وطن، زندگانی جاودانی ستمرگی ست بسیاربلندوطن، با قلبی زلالو با همه ی هیبت ژولیده و بویناکشدر کرانه ی رود «راین»پرسه می زند با منو با تعدادی از لوله شکسته های فاضلابشبا من به کلیسای پُرهیب ِ «دُم» می آیدو در خیابان های پر چاله چولهدست احساس وطندست در بازوی من انداخته وبه سوپر مارکت ها می رویمبا کت و شلواری مندرس...پیش از من خود را به باری پر ازدحام می رساندو با آن زبان نیمه جانش...دو نوشیدنی سفارش می دهدآه که چه زیباست وطنبدون آنکه آرایشی کند،...همراهم به جشن می آید ومی رقصد و می خواند،از صفا و سادگیاز بی کسی و تنهاییو از زشتی اش خجل نیست ،از آن زمان که وطن، وطن بودهچون مادرمهر دم و همیشه مشغول زاد و ولدشستن و روبیدن و سابیدنو مهمانان را راه انداختن بوده،و مانند مادر بزرگمدست هایش می لرزند وچشمانش دیگر سو ندارد،در هیاهوی خیابان پر ازدحامبوق ماشین ها سر سام اش کرده اندو کسی نیست دستش را گرفته، به پیاده رو برساند ×××××وطن بی در و پیکرم،وطن آس و پاسم،وطن فرشته و نازم،وطن تابناکم،......هر روز و همیشه تا آستانه ی بهشت می برند واجازه داخل شدن به او نمی دهندو هیچ روزی نبوده، او را تا دم دوزخ نکشند وسوزاندنش را نشانش ندهندوطن وحشی ام، چه ساده و نزار استکه حتی نام و نشانی اش را نمی داندهر روز در محله های خودمان گم می شودو همسایه های فاسداو را باز می گردانند. مقدمه و ترجمه: بابک صحرانوردتهیه و تنظیم : مهسا رضایی- ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 99]