واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: موفقيتي تازه از فيلمسازي کهنهکار
نگاهي به «سن پطرزبورگ» ساخته بهروز افخمي رفتم سينما آزادي و بعد از مدتها يک فيلم ايراني را بدون عذاب و اما و اگر ديدم. باور ميکنيد که سالهاست اين امر «معيشتمحور» فيلم ديدن برايم شده عذاب؟ اصلا دلم نميخواهد اين طور درباره اين فيلمهاي پرفروش محبوب حرف بزنم، اما وقتي نميشود، نميشود ديگر! «سن پطرزبورگ» واقعا فيلم جذابي است و ميشود آن را مثل ديگر آثار افخمي بهترين فيلم او دانست! او هميشه همين طوربوده هر وقت که فيلمي ساخته براي سينماي پرمخاطب ما، هم يک درس بوده هم يک سرمشق. به نظرم اين فيلم همان ايدهآلي است که پاييز 68 [درسالن نمايش دانشکده صدا وسيما] از آن حرف زده بود جايي که آن زمان فاصله کمي داشت با سينما شهر فرنگ که حالا نامش را قرض داده به سالني که نمايشدهنده فيلم آخر اوست [واقع در طبقه سوم سينما آزادي]. سينماي مورد علاقه او سينمايي بوده و هست که مخاطبان عام برايش سر و دست بشکنند، اما کار سهلانگارانهاي هم نباشد. او عاشق دوران طلايي سينماي آمريکاست و در اين همه سال فيلمسازي هنوز همان عشق فيلم سابق است و رد پاي علاقهاش را ميشود در همان حرکت تند تنابنده روي پلههاي پل هوايي ديد که اشارهاي است به نقطه اتکاي فرامتني فيلم که «دوازده صندلي» مل بروکس است. اين فيلم البته اثري مستقل است، اثري که چه در فيلمنامه بشدت موفق خود چه درکارگرداني چه در بازيگري، ارتباط گرتهبردارانهاي ندارد با آن نسخههاي آمريکايي و روسي وفرانسوي و حتي کوبايي اين قصه مشهور.
فيلم، خيلي روان است و اين رواني فقط حاصل فيلمنامهاي درجه يک و بسامان نيست يا بازيهاي خوب وگاه درخشان. اين رواني حاصل کار فيلمساز کهنهکاري است که 21 سال قبل معتقد بود بايد از رواني و بيادعايي فيلمفارسي درس گرفت و به عنوان يک فيلمساز ايراني فقط بسنده نکرد به آنچه خارج از مرزها اتفاق ميافتد و اين حرفها را داشت موقعي ميزد که جمع داشت درباره «چه کسي ليبرتي والانس را کشت» فورد سئوال ميکرد و خيلي دل و جرأت ميخواست در آن سالها و آنجا که آدم از مزاياي فيلمفارسي حرف بزند! گرچه فکر ميکنم با اين حال و روز اکران در سالهاي اخير، ديگر چندان حال و حوصلهاي - براي پيگيري چنين بحثي- براي فيلمساز نمانده باشد! همچنان که براي همه کساني که دنبال «بازيافت »آن سينما بودند نه« يافت» آن! ژانر فيلم، کمدي است، اما اين کمدي شباهت چنداني ندارد به آن نوع کمدي که در آثار مديري وبه قلم همين نويسندگان [پيمان و محراب قاسمخاني] شاهدش بودهايم. شباهتهاي شکلي البته وجود دارد مثل رفتن توي فکر شخصيت و سياه و سفيد کردن آن صحنه يا نوع بگومگوها که اساسا از جنس ديالوگنويسي تارانتينو بود و با اغراق هم آميخته شده بود در آن نمايشهاي صابوني، اما در اين فيلم به ريشههاي خود رجعت کرده و از عوامگرايي پيراسته شده [مگر البته در سکانسي که امين حيايي ميخواهد قرعه مرگ بکشد و از شعر «گاو حسن چه جوره...» استفاده ميکند که اجراي ضعيفي از برخي شوخيهاي دوبله اي در آثار جري لوييس و وودي آلن است]. فيلم، خيلي روان است و اين رواني فقط حاصل فيلمنامهاي درجه يک و بسامان نيست يا بازيهاي خوب وگاه درخشان. اين رواني حاصل کار فيلمساز کهنهکاري است که 21 سال قبل معتقد بود بايد از رواني و بيادعايي فيلمفارسي درس گرفت و به عنوان يک فيلمساز ايراني فقط بسنده نکرد به آنچه خارج از مرزها اتفاق ميافتد و اين حرفها را داشت موقعي ميزد که جمع داشت درباره «چه کسي ليبرتي والانس را کشت
استفاده پست مدرنيستي از فيلم مستند [در واقع ساختن يک فيلم مستند جعلي درباره يک حادثه جعلي] گرچه در سينماي جهان تازه نيست، اما با اجرايي جذاب و متقاعدکننده به قصه اصلي گرما و عمق قابل ملاحظه داده است. خب، نمي شود اين متن را بدون ستودن سه بازي درخشان از پيمان قاسمخاني، محسن تنابنده و اميد روحاني به پايان برد [دو فيلمنامهنويس و يک منتقد فيلم] همچنان که نميتوان از بازي متوسط يک ستاره به سادگي گذشت. نه به اين آساني نميشود از اين بازي متوسط گذشت! يزدان سلحشور / سينماي ما تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 197]