واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاه مسعود کرمی به فیلم «لطفاً مزاحم نشوید» ؛لباس خوشدوخت ولی از مُد افتاده!"لطفاً مزاحم نشوید" ساده و روان و بدون لکنت داستان میگوید، جزئیات خوب و لحن یکدستی دارد، اما مثل یک لباس خوشدوخت ولی از مُد افتاده است. به هر حال فیلمساز باید نبض زمانه را به دست داشته باشداول. انتخاب روایت خطی برای تعریف سه داستان اپیزودیک آن هم در روزگاری که نوآوری در شیوهی روایت حتا به سینمای خودمان هم سرایت کرده، دلیل محکمی میخواهد. داستانگویی به شیوهی روایت غیرخطی و موازی و مبتنی بر خردهپیرنگها، که برای تعریف قصههایی با شخصیتها و خطوط داستانی متعدد به کار میرود، وحدت و انسجام ساختاری و روایی بیشتری نسبت به ساختار اپیزودیک دارد. به همین دلیل پس از آنکه در دههی نود با ساخته شدن فیلمهایی مثل "پالپ فیكشن"، "یادآوری" و بعدتر سهگانه "الخاندرو گونزالس ایناریتو" روایت غیرخطی به علاوهی شكست زمان موجی در سینما ایجاد کرد، کمتر فیلمسازی سراغ داستانگویی به شیوهی اپیزودیک میرود.هر اپیزود به شکل مجزا نکات جذابی دارد، اما ماندگاری یک فیلم بسته به تأثیر نهایی است که تمامیت اثر ایجاد میکند. به عنوان مثال رخشان بنیاعتماد میتوانست "زیر پوست شهر" را به شکل اپیزودیک بسازد و خرده داستانهایی را که در هم تنیده بود به صورت مجزا تعریف کند، اما قطعاً تصویری که از تهران دههی هفتاد ارائه میکرد، اینقدر اثرگذار از آب درنمیآمد سه داستانی که محسن عبدالوهاب روایت میکند نه از لحاظ ساختاری و نه از جنبهی روایی و نه داستانی با هم ارتباطی ندارند و فقط از نظر تماتیک با هم پیوندی کمرنگ دارند. این خطوط باریک مضمونی یعنی زندگی در کلانشهر تهران، احساس ناامنی ملازم با آن و روابط انسانی مبتنی بر بیاعتمادی آنچنان کلی است که هزاران داستان را میتوان زیر چتر آن تعریف کرد و وصلههایی مثل قصهی سه نسل ـ زوج جوان، روحانی میانسال و زوج پیر ـ کمکی به انسجام کلیت اثر نمیکند. همچنان که شیوهی پایانبندی فیلم یعنی نمایش لحظهای گذرا از زندگی زوج جوان و روحانی دزد زده این نقیصه را جبران نمیکند. مسئله آنجاست که فیلم در کلیت تأثیر واحدی را بر روی مخاطب نمیگذارد. هر اپیزود به شکل مجزا نکات جذابی دارد، اما ماندگاری یک فیلم بسته به تأثیر نهایی است که تمامیت اثر ایجاد میکند. به عنوان مثال رخشان بنیاعتماد میتوانست "زیر پوست شهر" را به شکل اپیزودیک بسازد و خرده داستانهایی را که در هم تنیده بود به صورت مجزا تعریف کند، اما قطعاً تصویری که از تهران دههی هفتاد ارائه میکرد، اینقدر اثرگذار از آب درنمیآمد. این درست که میتوان انواع تأویلات مضمونی را برای ارتباط اپیزودهای "لطفاً مزاحم نشوید" دلیلی بر انسجام مضمونی اثر آورد، اما این مضامین آنچنان عمق پیدا نمیکنند که مخاطب بتواند نبود ارتباط ساختاری و داستانی آن را نادیده بگیرد.دوم. اپیزود دوم و سوم فیلم لحن خوبی دارد. لحن رئالیستی اجتماعی با مایههای کمیک که سعی شده بدون اغراق شمایلی مستندگونه داشته باشد. "عبدالوهاب" از موسیقی استفاده نمیکند و با میزانسنهای ساده و طبیعی از طراحی حرکات پیچیده برای دوربین و قابهای کلوزاپ اجتناب میکند تا همه چیز در قابهای مدیوم مستندگونهگیاش را حفظ کند. در کنار این عوامل ترکیب یک بازیگر حرفهای در کنار دو نابازیگر در اپیزود دوم و سوم جواب داده؛ بازی "بهداد" روان و به شدت کنترل شده است و خبری از اطوارهای نمایشی همیشگی نیست و در تعامل با دو نابازیگر ـ که هر دو بازی بینقصی دارند ـ جنس و لحن یکدستی را در بازی ایجاد میکند. "هدایت هاشمی" هم با لهجهی خراسانی یک روحانی باورپذیر ساخته. "لطفاً مزاحم نشوید" یکی از بهترین کاراکترهای دزد سینمای ما را در خود دارد. دزد با صدای "افشین هاشمی" مرد رندی است که گویا بیش از دزدی قصد به چالش کشیدن روحانی را دارد. ایدهی بازگردادن کیف روحانی در قبال روضه خواندن او برای مادر دزد، عالی است و در مجموع اپیزود دوم را به جذابترین بخش فیلم تبدیل کرده. ریتم اپیزود دوم به جاست، نه ضرباهنگ ساختگی اپیزود اول را دارد نه کندی و رفت و برگشتهای ملالآور اپیزود سوم را و جنبهی کنایی داستان آن را برجسته میکند. اپیزود سوم اما تأثیرگذارتر از دو بخش دیگر است و به شکلی کنایی نحوهی حضور مرد در جامعه را به نقد میکشد؛ هراس پیرمرد و پیرزن از حضور تعمیرکار در نبود پسرشان، آلزایمر پیرمرد و تپانچهی قلابی او، اعتیاد مرد تعمیرکار همهگی تکههای یک پازل مفهومی را میسازند. زیر متن دیگر این بخش اشاره دارد به گذار از یک نسل قدیمی (پیرزن با وجود سستی و بیماری مرد همچنان در کنارش مانده و بنیان خانواده پابرجاست) به نسل جوانی که خیلی زود رشتهی پیوندشان از هم گسسته (زن تعمیرکار شوهر معتادش را با یک بچه رها کرده) و بچهای که محصول این وضعیت است چه بر سرش خواهد آمد. در آکاردئونی فلزی خانه همان دیوار بیاعتمادی است که میان این دو نسل کشیده شده است. یکی از نکات ظریف اپیزود سوم سریالی است که زوج پیر انتظار دیدنش را دارند؛ قسمت پایانی سریال "یوسف پیامبر" که در آن زلیخای پیر و فرتوت دوباره جوان میشود ـ گویی پیرزن آرزوی دست نیافتنیاش را در جعبهی جادویی تماشا میکند.سوم. اپیزود اول از نظر ساختار و لحن متفاوت با دو اپیزود دیگر است. اول اینکه پیام اثر ـ ریاکاری جمعی که از سطح جامعه به درون خانواده سرایت کرده ـ کاملاً روست. حضور دو دختر در لباسفروشی نچسب و حضور پلیس در پایان فیلم باسمهای و قابل پیشبینی است. فرمول یک بازیگر حرفهای ـ دو نابازیگر در این اپیزود به هم خورده و هر دو بازیگر حرفهایاند. بنا بر این بود که افشین هاشمی به عنوان بازیگردان یک مجری حرفهای را برای این نقش انتخاب کند، اما با پیدا نشدن گزینهی مناسب خودش نقش را به عهده گرفته و تبدیل به بزرگترین نقطه ضعف فیلم شده. بازی اغراق شدهی هاشمی فضای کنترلشده و مستندگونهی اثر را به هم میزند، علاوه بر این جنس شخصیتپردازی و دیالوگهایی که شخصیت بهرام میگوید قرار است طنازی و سرخوشی را با یک ضرباهنگ سریع درهم آمیزد و یک شروع پرکشش را رقم بزند، اما اتفاقاً همان مزهپرانیهای هاشمی و لحن گفتار او ـ که قرار است زندگیاش را هم مثل مسابقهی تلویزیونی اداره کند ـ در کنار ریتم قلابی ـ تقریباً تمام اپیزود در نماهای متحرک و با دوربین روی دست برداشت شده ـ اپیزود اول را از تمامیت اثر جدا میکند. موخره: "لطفاً مزاحم نشوید" ساده و روان و بدون لکنت داستان میگوید، جزئیات خوب و لحن یکدستی دارد، اما مثل یک لباس خوشدوخت ولی از مُد افتاده است. به هر حال فیلمساز باید نبض زمانه را به دست داشته باشد؛ شکل داستانگویی عبدالوهاب باعث میشود مضامین مورد نظر او عمق لازم را پیدا نکنند و تصویری که از تهران امروز به دست میدهد ماندگار نشود، همچنانکه در بافت فیلم کمتر اثری از فضاها و مکانهای شهری دیده میشود به این ترتیب همچنان جای اثری که تصویر تهران امروز را بر روی نگاتیوها ماندگار کند خالی میماند. منبع: سوره سینماتنظیم از گروه سینما و تلویزیون تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 157]