واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: دانش > دانشهای بنیادی - پیشبینی میشود بهدنبال تغییرات آبوهوایی، مرکزیت تمدن بشری برای بار دیگر تغییر میکند و تا نیمه قرن جاری، این شرق آسیاست که با محوریت ژاپن و چین، هدایت تمدن بشری را برعهده خواهد گرفت. یان موریس*: در یکی از روزهای سال 1669 / 1048 در کالج ترینیتی کمبریج، ایزاک نیوتن جوان چشمهایش را مالید. او که دستیار آزمایشگاه تقویم نجومی چینی بود، پس از گذراندن یک روز طولانی، خسته و در عین حال هیجانزده بود. آزمایشگاه سرشار از هیجان درباره تکنیک ریاضی جدیدی بود که رئیس جوان آزمایشگاه، می وندینگ در بازگشت از سفر خود از چین به همراه آورده بود. می ادعا میکرد که با استفاده از این روش جدید میتواند حرکت اجرام آسمانی را محاسبه کند. امپراتور چین امیدوار بود که با این روش، حکمرانان کودن اروپا را تحت تاثیر حکمت برتر کنفسیوس قرار دهد و این کشورها، سلطه چین را بر تجارت جهانی بپذیرند. اما می و استادش ناامید شدند. درباریان پادشاه چارلز دوم در لندن که به جای تلاش برای کشف حقیقت، بیشتر نگران منازعات خرافی بودند، در نهایت دانشمندان چینی را بیرون انداختند. نیوتن که شیفته زیبایی محاسبات می شده بود، زندگی خود را وقف این کرد که نشان دهد فصاحت و قدرت این روش، کلید کشف رموز عالم است. اما در سال 1704 / 1085 می به چین بازگشت تا انقلاب علمی و صنعتی چین را رهبری کند که منجر به سلطه جهانی چین شد. نیوتن هم در کمبریج نمناک و سرد باقی ماند، ناامیدانه زندگی خود را ادامه داد و فراموش شد... همه میدانیم که ماجرا به این شکل اتفاق نیفتاده است. نیوتن و می شخصیتهای تاریخی واقعی هستنند، اما چین هیچ تکنیک پیشرفتهای برای اروپای قرن هفدهم به ارمغان نیاورد. در عوض، اخترشناسان اروپایی تکنیکهای خود را به چین تحمیل کردند. چارلز دوم دانشمندان چینی را بیرون نینداخت، اما امپراتور چین، کانگشی، این کار را با دانشمندان اروپایی انجام داد و از همه مهمتر، دانشمندان چینی سلطه جهانی را برای مشرق زمین به ارمغان نیاوردند، این دانش اروپایی بود که آن را به مغرب زمین هدیه داد. سوال اینجاست که چرا ما اکنون در دنیایی زندگی میکنیم که فیزیک کلاسیک آن را نیوتن و نه می، بنیان نهاد؟ چرا انگلیسیها، نه چینیها، نخستین انقلاب صنعتی را پایهگذاری کردند؟ و به طور خلاصه، چرا دانش غربی شد؟ نظریات بیشماری در این باره وجود دارد. آیا غربیها باهوشتر بودند؟ آیا این تاثیر منطق باستانی یونانیان است؟ یا صرفا به خاطر شانس بود؟ از همه اینها گذشته، چین، پاکستان، هند و کره شمالی اکنون سلاح هستهای در اختیار دارند، فضانوردان چینی در فضا گام بر میدارند، و دانش روباتیک در کرهجنوبی و ژاپن به پیشرفتگی سایر نقاط دنیا است. سلطه علمی غرب ممکن است تنها به یک مرحله محدود شود که آنهم به زودی به پایان میرسد. شرایط جغرافیاییامتحان کردن این نظریهها به معنای بازگشتن به آغاز تاریخ بشریت است و تمام سیاره زمین را شامل میشود. تاریخدانان از انجام چنین کاری طفره میروند، چراکه باید شبیه طبیعتشناسان عمل کنند. شاید هم لازم باشد که تاریخ تا حد زیرمجموعهای از زیستشناسی تنزل یابد و بر روی رفتار یک گونه جانوری به نام انسان تمرکز کند. برای بررسی موضوع باید جزئیات را کنار بگذاریم. با انجام این کار سه موضوع فورا آشکار میشود: نخست اینکه مردم تمام دنیا خیلی شبیه هم هستند. دوم اینکه تاریخ در تمام دنیا کمابیش یکسان است و سوم اینکه تاریخ با سرعت یکسانی در تمام دنیا پیشرفت نکرده است. این مشاهده سهگانه به ما میگوید که چرا دانش، غربی شده و چرا این حالت مدت چندانی ادامه نخواهد داشت. دلایل این مساله ربطی به نژاد، فرهنگ، مذهب، نوابغ و حتی شانس ندارد. دلیل مساله به جبر و نیرویی برمیگردد که در زیستشناسی نیز بهعنوان عاملی اساسی و تاثیرگذار مطرح میشود: شرایط جغرافیایی. اگر به 12هزار سال قبل و گرم شدن مجدد زمین پس از آخرین عصر یخبندان بازگردیم، میبینیم که شرایط جغرافیایی توزیع ناعادلانهای دارد و نواحی مختلف را با سرعتهای متفاوتی به پیش میراند. در ناحیهای که عرض جغرافیایی خوششانس (Lucky Latitudes) نامیده میشود، ناحیهای از چین تا مدیترانه در دنیای کهن، و از پرو تا مکزیک در دنیای جدید، آبوهوا، توپوگرافی و بومشناسی با یکدیگر همپیمان شدند تا شرایط تکامل را برای تعداد بسیار زیادی از گیاهان و جانوران که قابلیت اهلی شدن را داشتند، فراهم کنند. در این عرضهای جغرافیایی، منابع غذایی برای انسان بهشدت افزایش یافت و علیرغم آنکه مردم تمام نقاط دنیا شبیه به هم بودند، برای نخستینبار در این عرضهای جغرافیایی بود که انسان، گیاهان و جانوران را اهلی کرد. با استفاده از این منابع، این مناطق سنگبنایی شدند که طی 10هزار سال بعد، انسان نخستین شهرها، کشورها و امپراتوریها را بر اساس آنها بنیان گذاشت. مردم استرالیا، سیبری یا مناطق پایین صحرای آفریقا درگیر شکار و جمعآوری غذا باقی مانند، نه به این دلیل که در مقایسه با مردم سایر نقاط تنبلتر، احمقتر یا هماهنگتر با طبیعت بودند، بلکه به این دلیل که شرایط جغرافیایی به سرزمینهای آنها منابع کمتری بخشیده بود و به همین دلیل، اهلیسازی در این مناطق مدت بیشتری طول کشید. تنها شرایط جغرافیایی نبود که با عرضهای جغرافیایی خوششانس سخاوتمندانه رفتار کرد. ناحیهای که باستانشناسان آن را بینالنهرین مینامند و در اطراف رودخانههای دجله و فرات و دره رود اردن قرار دارد، دارای پوششی انبوه از گیاهان و جانوران خاصی بود که برای اهلیسازی مناسب بودند. مردم این ناحیه در حدود 9500 سال قبل از میلاد کشاورزی را آغاز کردند، سپس در حدود 3500 سال قبل از میلاد شهرنشین شدند، و در حدود سال 750 قبل از میلاد امپراتوریهای خود را بنیان نهادند. تا سال 500 قبل از میلاد، آنها همچنین نخستین صورت از چیزی را که ما منطقا دانش مینامیم، توسعه داده بودند. با رشد جمعیت، مراکز کشاورزی در اوراسیای غربی گسترش یافت و نهایتا دنیای بدوی که ما امروزه آنها را با نام مغرب زمین میشناسیم، با مظاهر تمدن آشنا شد. تاخیر زمانیپس از عصر یخبندان، چین، پاکستان، مکزیک و پرو در مقایسه با بینالنهرین، همگی با پوشش کمترمتراکمی از گیاهان و جانوران با قابلیت اهلی شدن سر برآوردند. در این مناطق، کشاورزی با تاخیری چند هزار ساله توسعه یافت که به نوبه خود تاخیر زمانی بیشتری را در مورد شهرها، کشورها و امپراتوریها به دنبال داشت. در نتیجه روم که در منتهیالیه غربیترین ناحیه اوراسیا قرار داشت، وارث این تمدن و مأمن قدرتمندترین فرهنگ علمی تمام دوران شد. اما آیا این دلیل غربی شدن دانش است؟ واقعیت اندکی پیچیدهتر است. از سال 500 تا 1500 میلادی، علوم چینی دنیا را رهبری میکرد، سپس علوم مسلمانان از راه رسید و در انتهای آن نوبت به علوم اروپائیان رسید. نقش جغرافیا در اینجا اندکی پیچیده است که اگر چه تاریخ را به پیش میراند، اما چندان سرراست رفتار نمیکند. با وجود اینکه شرایط جغرافیایی سرعت پیشرفت مناطق مختلف دنیا را دیکته میکند، سرعت پیشرفت نیز به طور همزمان معنی شرایط جغرافیایی را دیکته میکند. به عنوان مثال اروپای غربی در مجاورت آبهای سرد اقیانوس اطلس شمالی قرار دارد. شرایط جغرافیایی در پنجهزار سال قبل، مشکل بزرگی برای این ناحیه بود که آنها را از مراکز فعالیت و پیشرفت در مصر و بینالنهرین دور نگه داشته بود. اما 500 سال پیش، همین شرایط جغرافیایی اروپای غربی را ثروتمند و قدرتمند ساخت. در همان زمان مهاجمان آلمانی، ترک و عرب در خرابههای روم مشغول جنگ بودند و یک امپراتوری قرون وسطایی جدید، چین را دوباره متحد میکرد. دلیل آن هم این بود که اختراعات قرن سیزدهم میلادی این مناطق، کشتیهای اقیانوسپیما و تفنگ، به سرعت در تمام اوراسیا پخش شده بود. اما همین ابزارها تعریف شرایط جغرافیایی را تغییر داد. ناگهان معایب جغرافیایی اروپای غربی به یک امتیاز بزرگ تبدیل شد. دریانوردان اروپای غربی برای رسیدن به آمریکا تنها لازم بود نصف مسیر دریانوردان چینی را طی کنند. از آنجاییکه مردم تمام نقاط دنیا کمابیش شبیه هم هستند، شرایط جغرافیایی اکنون میگفت این اروپائیان هستند که به جای چینیها آمریکا را کشف، مسکونی و غارت میکنند. اکنون شرایط جغرافیایی به کام غرب بود. بنابراین این غربیها بودند که به جای چینیها نوع جدیدی از اقتصاد دریایی را خلق کردند. این اروپائیان بودند که به جای چینیها مزایای تشریح نحوه کار باد و جزرومد را درک کردند. به دنبال این مسائل، زنجیرهای از پیشرفت فکری و علمی آغاز شد که به خلق راههای بهتر برای اندازهگیری و محاسبه انجامید و قوانین فیزیک، شیمی و زیستشناسی را کشف کرد. اینها سوخت لازم را برای یک انقلاب علمی در اروپا و نه چین فراهم کرد. تا سال 1800 / 1179، دانش و اقتصاد بازار انگیزهها و فرصتهای لازم را برای کارآفرینان اروپایی فراهم کردند تا تولید را مکانیزه و نیروی عظیم سوختهای فسیلی را رام کنند. بار دیگر این غرب (انگلستان) و نه چین یا ژاپن بود که وقوع انقلاب صنعتی را تجربه کرد و آموخت که چطور قدرتش را بر تمام جهان تحمیل کند. آینده از آن کیست؟تعامل بین شرایط جغرافیایی و پیشرفت اجتماعی علاوه بر اینکه غربی شدن دانش را آشکار میکند، میتواند راهنمایی باشد که در آینده چه اتفاقی رخ خواهد داد. تا آغاز قرن بیستم، سلطه جهانی انگلستان بر اقتصاد جهانی و چپاول منابع پهناور آمریکای شمالی، ایالات متحده را از قارهای دورافتاده به مرکزی جهانی تبدیل کرد. در قرن بیستم، سلطه جهانی آمریکا بر اقتصاد که منابع آسیا را چپاول میکرد، باعث شد تا ژاپن، چین و هند به مراکز جهانی تبدیل شوند. اگر تغییرات در قرن بیستویکم با همان سرعت قرن بیستم پیش برود، در حدود سال 2103 / 1482 شرق به غرب خواهد رسید. اما اگر نرخ تغییرات مشابه آنچه در قرن پانزدهم اتفاق افتاد سرعت بگیرد، میتوان انتظار داشت که سلطه جهانی و مرکزیت دانش جهانی تا سال 2050 / 1429 به شرق آسیا منتقل شود. با این وجود، گذشته نشان میدهد همزمان که شرایط جغرافیایی پیشرفت جوامع را شکل میدهد، پیشرفت نیز معنی شرایط جغرافیایی را شکل میدهد. اگر گرایشهای فناورانه رایج ادامه یابد، رشد نمایی محاسبات و به هم پیوستگی جوامع ممکن است معنی شرایط جغرافیایی را به کلی عوض کند و با مجتمع کردن و هموار کردن دنیا، اهمیت شرق و غرب را از بین ببرد. اما مشکلات جهانی فعلی مانند تکثیر تسلیحات هستهای، تغییرات آبوهوایی، مهاجرت دستهجمعی، بیماریهای همهگیر و منابع غذایی میتواند باعث شود که همه چیز از کنترل خارج شود. قرن بیستویکم مسابقهای بین دگردیسی جهانی و فاجعه جهانی در مقیاسی غیر قابل تصور خواهد بود. صرف نظر از اینکه کدام یک پیروز شود، صد سال آینده تغییراتی در مقیاس تغییرات صدهزار سال قبل به دنبال خواهد داشت. شاید درس واقعی تاریخ این باشد که زمانیکه شرق از غرب پیشی بگیرد، دیگر مهم نیست که نیوتن یا می، کدامیک پدر فیزیک کلاسیک بودهاند. *یان موریس، استاد تاریخ و باستانشناسی در دانشگاه استنفورد، کالیفرنیا منبع: نیوساینتیست- ترجمه: محمود حاجزمان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 463]