تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هیچ بنده اى حقیقت ایمانش را کامل نمى کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسى، تدبر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826872239




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قبا سفید، قبا سفید است


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قبا سفید، قبا سفید است
قبا سفید، قبا سفید است
یکی بود، یکی نبود. دو برادر بودند که هر دو زن داشتند و توی خانه ی پدری زندگی می کردند. این دو برادر با هم مشکلی نداشتند. صبح تا غروب کار می کردند و وسیله ی راحتی همسران خود را فراهم می کردند. اما همسران آن ها دچار چشم و هم چشمی شده بودند و هر کدام سعی می کرد کاری کند تا از دیگری عقب نماند.از قضای روزگار، وضع کار و کاسبی این دو برادر خراب شد و با هم تصمیم گرفتند از شهری که در آن زندگی می کردند سفر کنند و به شهر دیگری بروند. شنیده بودند که در آن شهر به کار آن ها نیاز دارند و پول خوبی به دست می آورند.یک روز صبح، دو برادر بار و بندیل سفرشان را جمع وجور کردند و سفارش های لازم را به همسرانشان کردند و سفرشان را آغاز کردند. پیش از آن که برادرها به سفر بروند، گاهی پیش می آمد که همسران آن ها دعوایشان می شد یا به خاطر چشم و هم چشمی، مشکلی پیش می آوردند، اما با رفتن آن ها به سفر، همسرانشان را با هم کنار آمدند. با هم غذا می پختند و می خوردند، با هم تعریف و درددل می کردند و با هم ساعت های تنهایی شان را پر می کردند.یک روز همسر برادر بزرگ تر به آن یکی گفت: «بیچاره همسرانمان باید برای در آوردن خرج زندگی، آواره و در به در بشوند.»همسر برادر کوچک تر گفت: « دارم از تنهایی دق می کنم. کاش توی همین شهر خودمان کاری پیدا می شد و آن ها مجبور نبودند رنج سفر را تحمل کنند.»همسر برادر بزرگ تر گفت: «من یک تصمیم خوب گرفته ام.»آن یکی گفت: «چه تصمیمی؟»- می خواهم قبای بلند و زیبایی برای شوهرم بدوزم، تا وقتی برمی گردد، هدیه ی مناسبی داشته باشم که به او بدهم و با هدیه ام به او خسته نباشی بگویم.زن برادر کوچک تر که نمی خواست از «جاری» اش عقب بماند، فکری کرد و گفت: «تصمیم خوبی گرفته ای. همین امروز با هم برویم بازار و پارچه سفید مناسبی بخریم. تو یک قبا برای شوهرت بدوز، من هم یکی برای شوهرم می دوزم.»از فردای آن روز، زن ها علاوه بر حرف تنهایی و کارهای خانه، درباره ی چگونگی قبای هم که قرار بود برای همسرانشان بدوزند، حرف می زدند.همسر برادر بزرگ تر، همان روزهای اول پارچه اش را برید و مشغول دوخت و دوز شد تا پیراهن بلند بسیار زیبایی برای شوهرش بدوزد.اما همسر برادر کوچک تر، هی به او می گفت: «این قدر برای دوخت یک پیراهن وقت نگذار. مردم فرق یک پیراهن قشنگ و یک پیراهن عادی را نمی فهمند.»
قبا سفید، قبا سفید است
روزها و هفته ها گذشت و زمان بازگشت دو برادر از سفر نزدیک و نزدیک تر شد. بالاخره روزی رسید که دو زن خبردار شدند که دو سه روز بعد، همسرانشان از سفر بر می گردند.همسر برادر بزرگ تر، خیلی خوشحال بود. در این مدت، پیراهن بلند قشنگی برای همسرش دوخته بود روی یقه و آستین های لباس کار کرده بود و گل و بوته دوخته بود. اما همسر برادر کوچک تر هیچ کاری نکرده بود.خبر بازگشت برادرها که رسید،؛ همسر برادر کوچک تر دست به کار شد و در عرض دو روز، یک پیراهن معمولی برای همسرش دوخت؛ پیراهنی که هیچ کاری روی آن نشده بود، کمی گل و گشاد بود و به خوبی هم دوخته نشده بود.خبر بازگشت برادرها باعث شد که این دو زن باز هم دچار چشم و هم چشمی بشوند.همسر برادر بزرگ تر گفت: «می بینی چه پیراهن قشنگی برای همسرم دوخته ام؛ وقتی همسرم این را بپوشد، همه ی مردم آن را با لباسی که تو دوخته ای مقایسه می کنند و سلیقه ی مرا تحسین می کنند.»همسر برادر کوچک تر فقط می گفت: «ببینیم و تعریف کنیم.»دو برادر از سفر آمدند و با استقبال گرم همسرانشان رو به رو شدند. هدیه هایشان را گرفتند و یک روز هم هر دو پیراهن های تازه شان را پوشیدند و رفتند بازار. هیچ کس در بازار، متوجه تفاوت دو پیراهن نشد و به فرق آن ها با هم اشاره نکرد. شب که شد، هر دو زن از همسرانشان در باره ی پیراهن هایی که پوشیده بودند پرس و جو کردند. آن ها فهمیدند که بازاری ها به کار و کسب همسرانشان توجه کرده اند، نه به تفاوت پیراهن هایشان.همسر برادر کوچک تر به زن برادر شوهرش گفت: «دیدی من می گفتم و تو گوش نمی کردی؟ عزیز من! قبا سفید، قبا سفید است.»از آن به بعد، هر وقت بخواهند بگویند که مردم عادی تفاوت میان دو کار یا دو جنس خوب و بد را نمی فهمید، این مثل را به زبان می آورند و می گویند: «قبا سفید قبا سفید است.»ضرب المثل _ مصطفی رحماندوستگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطالهی آقا آب بخواهد شما هم ده آباد کن نیستید نوبت تو شده بجنبان ریش را رمال اگر غیب می دانست گنج پیدا می کرد بابات هم همین زبان درازی ها را داشت اگر پیش همه شرمنده ام از کیسه ی خلیفه می بخشد با شیطان ارزن کاشته فردا من این ده را زیر و رو می کنم نیش عقرب نه از ره کین است نرود میخ آهنی در سنگ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 452]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن