محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1825999217
به بهانه درگذشت ثمین باغچه بان
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ثمين باغچه بان موزيسين ايراني مقيم تركيه در سن 80 سالگي به ديار باقي شتافت.به این بهانه گفت وگوی مكتوب این چهره نامیموسیقی با محمدرضا درویشی راكه سالها پیش در صفحه موسیقی.... میتوان با درگذشت ثمین باغچهبان نقبی به گذشته زد و گفت وگوی مكتوب این چهره نامیموسیقی با محمدرضا درویشی راكه سالها پیش در صفحه موسیقی همشهری منتشر شده بود، بازخوانی كرد. دو نامه از دو چهره نامی موسیقی ایران است؛ اولی نامه ثمین باغچهبان (فرزند مرحوم جبار باغچهبان)كه در سال 1304 متولد و اواخر سال قبل در گذشت؛وی در ایران جزو اولین معلمان هنرستان عالی موسیقی بوده و در زمینه فولكلور هم كار جدی فراوان كرده است.نامه زنده یاد باغچهبان به بهانه انتشار جلد اول كتاب «دائرهالمعارف سازهای ایران» (تالیف محمد رضا درویشی) نگاشته شده بود. نامه دوم را جناب درویشی در پاسخ به نوشته ثمین باغچهبان نگاشتهاند. نامهها به نوعی گفت و گوی مطلوب و صمیمانه و البته حاوی اطلاعات ذیقیمت از دو نسل متفاوت موسیقی ایرانند. این دو نامه را با هم مرور می كنیم با این توضیح كه آقای درویشی هم یادداشتی دیگر را در آینده نزدیك به همشهریآنلاین خواهند داد. ثمین باغچه بان 45 سال قبل در بلوچستان پژوهشگر و هنرمند گرامی، درویشی عزیز !جلد اول «دائره المعارف سازهای ایران » و «موسیقی و خلسه - بلوچستان» را خیلی وقت قبل از این، خواهرم برایم آورد. میگفت كتابهای دیگری هم لطف كرده بودید، اما چون با هواپیما سفر میكرد و غیر از آن، با مچ دردی كه دارد، حمل چمدان سنگین برایش ممكن نیست و نتوانسته بود آنها را بیاورد. به خاطر این همه لطف هر چقدر از شما تشكر كنیم، كم است و از اینكه ما را شایسته این هدایا دانستهاید، افتخار میكنیم .من وقتی این دو جلد كتاب را گرفتم، فورا باید از شما تشكر میكردم، اما آدرس شما را نداشتم، امروز یكهو متوجه شدم كه توسط ناشر آثارتان، آقای موسوی، میتوانستم نامهای برایتان بفرستم. امیدوارم پس از اینهمه تاخیر، پوزش و تشكرم را بپذیرید.حدود چهل و پنج سال قبل از این، من و دوست بی نظیرم حسین ناصحی هم برای ضبط و گردآوری موسیقیهای بومیبلوچستان، به آن سرزمین سفر كرده بودیم و حدود بیست روزی، همه راههایی را كه شما رفتهاید و جاهایی را كه دیدهاید، ما هم رفته و دیده بودیم.«رضوی» و «پالیمان» ،عكاس، «شهمیری»، صدابردار ،همكاران ما دراین سفر بودند. خواندن كتاب «موسیقی و خلسه -بلوچستان» مرا یاد آن روزها و آن سفر انداخت.در آن روزگار، ضبط موسیقی در كپرها، بیغولهها و بیابانهای بلوچستان، به آسانی امروز نبود. چون هنوز ضبط روی كاست متداول نبود .امروز حتی با یك دستگاهی كه توی جیب جا میشود ، بدون اینكه خواننده یا نوازنده متوجه بشوند، میشود صدای آنها را و صدای سازشان را ضبط كرد. ما یك دستگاه ضبط صوت را كه با باطری هم كار میكرد، به زحمت گیر آورده بودیم. استفاده از این دستگاه با باطری، خیلی دردسر داشت، چون باطریها به زودی ضعیف میشدند، سرعت چرخش نوار كم میشد و صدای خوانندهها و نوازندهها به درستی ضبط نمیشد.آن روزها مردم بومیبلوچستان كه كوچكترین آشنایی با وسایل برقی نداشتند، از دیدن دستگاه ضبط صوت و میكروفون جا میخوردند و نمیتوانستند به راحتی و بطور معمولی بخوانند و یا سازشان را بزنند، چون نصف حواسشان پیش كارشان و نصف دیگرش متوجه دستگاه ضبط و دوربین عكاسی بود.اینها، بخصوص پس از شنیدن صدای خودشان از دستگاه ضبط، حیرت زده و به كلی دستپاچه میشدند. همیشه ده -دوازده نفری بچه و بزرگ برای تماشای دستگاه ضبط و میكروفون و دوربین های عكاسی دنبال ما راه میافتادند.ما گاهی برای تفریح، صدای حرف زدن و خنده و شوخی آنها را هم ضبط میكردیم.اینها وقتی صدای خودشان را از دستگاه ضبط میشنیدند، هم تعجب میكردند، هم میترسیدند و چند قدمیاز ما فاصله میگرفتند و به ما طوری نگاه میكردند كه انگار موجوداتی غیر از آدمیزاد هستیم و از سیارهای دیگر به زمین آمده ایم. راهنمای ما در آن سفر، جوان خیلی دوست داشتنی و پر شوری بود كه عاشق كپرها، خارخانها، بیغولهها و آبادیها و بیابانهای بلوچستان بود. او با زبان و لهجههای مختلف آن سرزمین آشنا و جغرافیای بلوچستان را از بر بود. ما با دو جیپ سفر میكردیم، جیپ دومیبیشتر برای حمل پیتهای بنزین و روغن و وسایل تعمیر و پنچرگیری و آذوقه و وسایل كار بود.در یكی از – به اصطلاح - آبادیهای خیلی پرت و دور افتاده كه بیش از پنجاه - شست نفری جمعیت نداشت، خواستیم اسم این آبادی را یادداشت كنیم. از هر كدام میپرسیدیم كه «اسم اینجا چیست؟ میگفتند :«... پارگان» و چیز دیگری نمیگفتند و ما هم بالاخره نفهمیدیم آیا اسم این آبادی همین است كه اینها میگویند ، یا چیز دیگری است و نمیتوانند به درستی تلفظ كنند. حتی یك دكان و حتی یك تنور در این آبادی نبود. اینها حتما احتیاجی به شكر و برنج و پنیر و لوبیا و اینجور چیزها نداشتند. راهنما میگفت : اینها در فصل تابستان اصلا احتیاجی به تنور ندارند، چون خمیر را روی تخته سنگ پهن میكنند و با گرمای آفتاب میپزند و با شیر ترش میخورند. ما هم از آن نانها و از شیر ترش خوردیم، چه خوب كه مریض نشدیم ...اینها با هیچ سازی آشنایی نداشتند، اما موسیقی و آواز داشتند. یگانه كار این مردم كوزه سازی بود و این كوزه های بزرگ و كوچك و جور واجور، سازهای آنها هم بودند. با كوبیدن روی بدنه این كوزه ها و با كوبیدن كف دست روی دهانه كوزه ها، صداهای زیر و بم و رنگارنگی از كوزه ها بیرون میآمد. گاهی هم دهانشان را در كوزهها میگذاشتند و میخواندند و آوازشان با رنگ و طنینی دیگر از كوزه ها بیرون میآمد.ما این صداها را ضبط كرده و به آرشیو اداره كل هنرهای زیبای كشور سپردیم. نمیدانم اینها و عكسهای مربوطه تا امروز نگهداری شده یا از بین رفته.در همین آبادی پسر بچه ده – دوازده ساله ای پیدا شد كه معلوم نبود توله گرگ است یا بچه آدمیزاد، به راحتی روی چهار دست و پا راه میرفت و میدوید و روی دو پایش هم راه میرفت، اما با زانوهای خمیده، بسكه چهار دست و پا راه رفته بود، زانوهایش خمیده و كج رشد كرده پشتش بودند و كمیهم قوزی بود. زیر آفتاب چنان سوخته و حشكیده بود كه بشكل حیوان عجیبی دیده میشد. كر نبود اما حرف نمیزد، فقط صدا در میآورد. اسمش را پرسیدیم ، اصلا نفهمید منظور ما چیست . بومیها گفتند: اسمش قادر است، اما یادش رفته ! ...از بومیها در مورد این بچه توضیح خواستیم، هر كدامشان چیزی میگفتند. از زبانشان سر در نمیآوردیم. راهنمای ما كه با زبان بلوچ و لهجه های مختلفش آشنا بود ، گفته آنها را تقریبا به این صورت برای ما ترجمه كرد:این بچه در سه - چهار سالگی بیصاحب ماند. ما اگر چیزی داشتیم به او میدادیم، میخورد اما سیر نمیشد، راه میافتاد و میرفت دنبال علف میگشت. علف را میكند و میخورد. علف را خیلی دوست دارد. بزرگتر كه شد برای «چرا» به جاهای دورتر میرفت. گاهی هم دو – سه روزی پیدایش نمیشد. حالا در باغ سردارها میچرد . باغ سردارها در دو – سه فرسخی است. سردارها به او اجازه دادهاند علف های هرز را وجین كند و بخورد. او اصلا نمیداند پول چیست و به چه دردی میخورد. علفهای هرز مزد او هستند دیگر كمتر اینجاها پیدایش میشود. گاهی سری، میزند اما بند نمیشود. باز راه میافتد. میرود «چرا ...»قبل از برگشتن به تهران، با یك آموزگار زاهدانی آشنا شدیم. وقتی در مورد این بچه با او حرف میزدم، گفت: هنوز هم در دبستان ما بچههایی هستند كه به «زنگ تفریح»میگویند: «زنگ علف چری.» در یكی دیگر از آبادیهای پرت و دور افتاده، شاهد رقص پیرمردی شدیم كه میگفتند بالای هشتاد سال سن دارد. خیلی لاغر و بلند و آفتاب سوخته بود. چیزی كه به پایش بود، معلوم نبود كفش است، گیوه است، چارق است یا چیست، پایش هم خیلی گشاد بود. از این شلوارهای خشتك دار بلوچی پایش بود. خشتك گشاد و بلند شلوارش به زانویش میرسید، اما یك كت معمولی پوشیده بود. عمامه و دستار داشت. بلندی دستارش تا زیر كمرش بود. از این آبادی نهر آبی میگذشت. درختهای خرما و چند تایی كپر و خارخان در اطراف نهر آب بود. ده – پانزده نفری از بلوچها و چند نفری از نوازندگان بلوچ، در یك جای میدان مانندی دور هم حلقه زدند و نشستند. نوازندهها شروع كردند به زدن و خواندن. پیرمرد رقاص كفشهایش را درآورد و گذاشت زیر یكی از نخلها. آمد وسط میدان و شروع كرد به رقص سر و گردن و مچها و شكم و كمرش را چنان میلرزانید و میچرخانید كه انگار یك رقاص نوجوان عرب است. بدنش نرمش بدن كودكان خردسال را داشت و آن قدر سبك میرقصید كه انگار شاهپرك است. گاه چشمهایش را میبست و ابروهایش میرقصیدند. از خود بی خود شده بود. در وسط میدان مثل یك سپیدار تنهای پاییزی بود كه میلرزید و میلرزید و برگ میریخت. با بدنش شعر میخواند، با بدنش نقاشی میكرد، مجسمه میساخت، با بدنش قصه میگفت، دعا میكرد. با بدنش شوخی میكرد و متلك میپراند. اسم راهنمای ما در آن سفر محسن شمس بود. با محسن خیلی دوست شده بودیم. بعد از بازگشتن به تهران نامه مینوشتیم و از هم خبر میگرفتیم. محسن دو بار هم برای ما از جنسهای قاچاقی كه در زاهدان پیدا میشد ، به وسیله خلبانی كه دوستش بود، هدایایی فرستاد، اسم همسرش شهره و اسم دختر سه سالهاش شعله بود . دو – سه ماهی بعد در روزنامهها خواندیم كه محسن شمس، وقتی یك گروه پژوهشی را در بلوچستان راهنمایی میكرد، با گلوله یك یاغی بلوچ به اسم دادشاه كشته شده ... از آن روزها چهل و پنج سالی گذشت اما مثل اینكه دیروز بود.درویشی عزیز من فقط میخواستم به خاطر كار عاشقانه و درخشانتان به شما تبریك بگویم و تشكر كنم. اما با خواندن «موسیقی و خلسه» و دیدن تصاویر سازها در دائره المعارف، كه هركدام مثل یك تاریخ مجسم هستند، مرا به یاد سفر خودمان به بلوچستان انداخت و وادار به پر حرفی شدم. امیدوارم شور و عشق، در دل شما و اشخاصی مانند شما همیشه روشن بماند و هرگز خاموش نشود، همسرم از من خواست كه سلام و آفرینهای صمیمانه او را حتما به شما برسانم.دست مریزاد و خدا نگهدار.ثمین باغچهبانمحمد رضا درویشی: امروز كسی در كوزهها نمیخواندآقای باغچه بان عزیز ! از اظهار لطف شما نسبت به خود در نوشتن نامه پر مهر و صمیمیتان بر خود میبالم و از توجه تان به كتابها، وجودم گرم میشود. ای كاش در ایران بودید و نسل امروز را نیز از پرتو گرم وجودتان بهره مند میكردید؛ نسلی كه بشدت نیازمند شور و عشق است و نیازمند صمیمیت و سادگی و نیازمند امید و رنگین كمانی كه در لابلای ذرات رقصان و رنگین و زندگی بخش اش غوطه ور شود و طراوت را احساس كند و زندگی را و بودن را گر چه كوتاه بسان رنگین كمان !نثر ساده ، بی تكلف و روایت گونه تان انعكاسی از صافی دل و آینه ضمیر شماست و این سادگی و صمیمیت در عین جسارت در بیان باورها و به تصویر كشیدن تجربه ها ، ویژگی زیبا و بسیار دوست داشتنی تان بوده و هست ، چنانكه نامه شما نیز مرا به سفری برد و بیست و پنج – شش سال پیش ؛ و جوانان هنرستان شبانه روزی ، آن هنرستانی كه در كوچه مقابل حسینه ارشاد بود در آن سالهای جنجالی ،كه برگزیدگان گروه كُر آن ، موسیقی جاودانه «رنگین كمون » شما را خواندند . رنگین كمونی كه انگار برای خود آنها ساخته شده بود ،آن جوانان به تك تك واژه ها و تك تك نت های رنگین كمون همان طور باور داشتند كه به پاره پاره وجود و ادراك و احساس شما و به یاد دارم كه شبها را با رنگین كمون شما به صبح میرسانند و صبح و طلوع را با نام آفتاب و یاد شما آغاز میكردند و حاصل این همه، روانی و خیال انگیزی زندگی شان بود، زندگی هایی كه بقول اخوان ثالث در «تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود» پنهان بود. چه زیبا بود تاثیر و نفوذ شما و باغبانی تان از باغچه های پرنهال.باغچه بان عزیز !حاصل این همه رنج و تالم گروهی و پر گویی و پرخاش گروهی دیگر در این دنیای پر تضاد چه بود و چه هست ؟ آیا جز آن است كه شما آن را در چنگ دارید ؟ یاد نیك را میگویم و تاثیرتان در دل های پر آلام و آرامش و سادگی باطنتان را ، گر چه در هاله ای از درد و نجوای صمیمیو عاشقانه تان ، گر چه دور از وطن ! بلوچستان را چه روان دیده اید و چه زیبا پلان هایی از آن خاطرات را بر كاغذ میآورید ، هنوز هم سفر به بلوچستان دشوار است برای كسی كه در جست و جوی دنیاهای پر خیال و پر وهم بلوچ باشد . اما هر چه دشوارتر ، شاید شیرین تر ! شما توانستید با عبور از دشواریها ، جغرافیای فرهنگی بكرتری را نظاره كنید و دردهای دیگر گونه تری را شاید ! شاید شما شیرینی بیشتری را مزه كرده اید ، خوشا به چشم هایتان و شادی به حالتان ! و هنوز میآموزید ؛ حتی در نامه!آقای باغچه بان عزیز ! امروزه به ندرت میتوان از آن كوزه هایی كه بلوچ زندگی و آب را در آن به حبس میكشید و ذخیره میكرد و به جرعه مینوشید، یافت اگر هم یافت شود، نواختن آن با آنچه شما در چهل و پنج سال پیش به مشاهده نشسته اید تا حدودی فرق كرده است . امروزه دهلكهای پاكستانی جای كوزه ها و صدای پر رمز و رازشان را گرفته اند ، امروزه اگر كوزه ای هم یافت شود ، دیگر بر بدنه آن نمینوازند و در دهانه آن آوازهای غمناك نمیخوانند و تنها با كف دست های آماس كرده بر دهانه آن میكوبند تا مگر كوزه خرد شود ! و بلوچ صدایی دیگر از اعماق تاریخ خود را به فراموشی سپارد ! با همه اینها چقدر سپاسگزارم از شما برای نكته ای كه در این خصوص به من یاد دادید . زیرا در بعضی از فرهنگها از نوعی از ایدیوفون (سازهای خود صدا) استفاده میشده كه به آن ایدیوفون خوانشی میگویند. این نوع ایدیوفون امروزه در محدوده جغرافیایی ایران دیده نمیشود و خاطرات شما از سفر بلوچستان و اینكه مردم یك قریه برخی از آوازهایشان را در دهانه كوزه میخواندند به من آموخت كه حداقل در چهل و پنج سال پیش ایدیوفون خوانشی در ایران وجود داشته است. آقای باغچه بان عزیز! امروز نه اداره كل هنرهای زیبایی وجود دارد و نه آرشیو آن كه به همت شما و دیگر دوستانتان چون حسین ناصحی، علی محمد خادم میثاق، لطف اله مبشری، فریدون فرزانه، غلامحسین غریب، امین شهمیری و حتی روح اله خالقی و ابوالحسن صبا تشكیل شده بود. خدا كند ضبط و عكسهای شما به دست افرادی افتاده باشد كه روزی از آن استفاده ای به صلاح شود. آنها قطعا اسناد و خاطرات ذیقیمتی هستند. آقای باغچه بان عزیز! تصویری كه شما از رقص پیرمرد بلوج در نامه تان ارائه كرده اید نیز خودش یك شعر است، یك نقاشی است و یك نیایش است. احساس شما به مانند آفتاب است، به مانند شاپركی در رنگین كمان. سلام مرا به همسر گرامیتان اولین باغچه بان برسانید. دوستدار شما - محمد رضا درویشی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3548]
صفحات پیشنهادی
كلاهبردار ميلياردي فروش سكه هاي تقلبي در دزفول دستگير شد
كلاهبردار ميلياردي فروش سكه هاي تقلبي در دزفول دستگير شد · به بهانه درگذشت ثمین باغچه بان · معاون وزير آموزش و پرورش: رشد و بالندگي كشور درگرو توجه به معلم ...
كلاهبردار ميلياردي فروش سكه هاي تقلبي در دزفول دستگير شد · به بهانه درگذشت ثمین باغچه بان · معاون وزير آموزش و پرورش: رشد و بالندگي كشور درگرو توجه به معلم ...
بازگشت به آثار آهنگسازان ايراني
به بهانه اجراي اخير اركستر سمفونيك تهران در تالار وحدت جام جم آنلاين: ... پرويز محمود، روبيك گريگوريان، هوشنگ استوار، حسين ناصحي، ثمين باغچهبان، مرتضي حنانه ...
به بهانه اجراي اخير اركستر سمفونيك تهران در تالار وحدت جام جم آنلاين: ... پرويز محمود، روبيك گريگوريان، هوشنگ استوار، حسين ناصحي، ثمين باغچهبان، مرتضي حنانه ...
خالق عاشقانهها در بستر بيماری
چند وقت پيش بود که با او تماس گرفتی برای گفتوگو و او کسالت را بهانه کرد ... وی با اشاره به اين که سفر بيات به کانادا برای پيوند کبد بايد در شب گذشته ... استادان او در آنجا خانم اولين باغچهبان، آقای ثمين باغچهبان و نصرتالله زابلی بودند. ...
چند وقت پيش بود که با او تماس گرفتی برای گفتوگو و او کسالت را بهانه کرد ... وی با اشاره به اين که سفر بيات به کانادا برای پيوند کبد بايد در شب گذشته ... استادان او در آنجا خانم اولين باغچهبان، آقای ثمين باغچهبان و نصرتالله زابلی بودند. ...
دانلود بازی True Crime: Streets of LA - اضافه به علاقمنديها
هی نگو من گنهکارم ، از پشت سر می افتی · درمان بيماريهاي کليوي با عسل · افسردگی شایعترین بیماری در جهان است · اوین؛ دربست! به بهانه درگذشت ثمین باغچه بان ...
هی نگو من گنهکارم ، از پشت سر می افتی · درمان بيماريهاي کليوي با عسل · افسردگی شایعترین بیماری در جهان است · اوین؛ دربست! به بهانه درگذشت ثمین باغچه بان ...
دلایل اضطراب قبل از ازدواج و روشهای درمانی - اضافه به علاقمنديها
به بهانه درگذشت ثمین باغچه بان · مسابقه عكاسی خبری مطبوعاتی جهان در هلند · 8را از گروي 9 آزاد کن ! سقوط بورسهای آسیایی بهای نفت را کاهش داد ...
به بهانه درگذشت ثمین باغچه بان · مسابقه عكاسی خبری مطبوعاتی جهان در هلند · 8را از گروي 9 آزاد کن ! سقوط بورسهای آسیایی بهای نفت را کاهش داد ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها