واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: راستش باید بگویم اگر مهرانغفوریان و علیصادقی نبودند من اصلا این كار را كارگردانی نمیكردم. مگر میشود من با بازی آنها مشكل داشته باشم؟ روزی كه اینها بازی داشتند همه ذوقو شوق داشتیم. من همیشه دوست دارم... در حالیكه اوضاع كارهای ملودرام در تلویزیون و سینما روز به روز بدتر میشود، مجموعهها و فیلمهای كمدی و طنز با رونقی كه در 3-2سال اخیر پیدا كردهاند و تلاش و استمرار گروه معدودی كه این فرصت را غنیمت شمرده و در این عرصه تاختوتاز میكنند رفتهرفته به شكل متعادلتری میرسد نمونهاش مجموعههای اخیر مهران مدیری در نوروزسالهای 87 و88 كه بالاخره از آن شكل روتین جدا شد و وقت و حوصله بیشتری خرج آن كردند. امسال نیز شاهد پخش 3مجموعه طنز از شبكههای مختلف تلویزیون بودیم كه در این میان مجموعه «زنبابا» از شبكه3 و «چاردیواری» از شبكه یك كارهای قابل قبولی بودند. نكته جالب اینكه سعیدآقاخانی در هر دو كار نقش مهم و موثری داشته و با برآمدن از پس وظیفه نویسندگی، بازیگری و بازیگردانی چاردیواری و كارگردانی زنبابا مهمترین چهره تلویزیون امسال بود، چنان كه بسیاری را به ناباوری و حتی شك و تردیدهایی دچار كرد! با او در اینباره گفتوگوی طنزآمیزی داشتیم كه از نظر میگذرانید. • ماشاءالله امسال 2تا كار همزمان در نوروز برعهده شما بود كه یكی را نویسندگی، بازیگری و بازیگردانی كردید و در دیگری هم كارگردان بودید. چطور این اتفاق افتاد؟ دوپینگ كردید؟مسئله این است كه اصلا این دو كار همزمان ساخته نشد. فیلمنامه «چاردیواری» 14ماه پیش نوشته شده بود؛ یعنی قبل از عیدسال پیش، اردیبهشت تا خرداد ادامه پیدا كرد و تابستان پیش تولید و مهر هم تصویربرداری آن تمام شد. اصلا ابتدا قرار بود چاردیواری برای نوروز 88 ساخته شود، اما نمیرسید و ماند برای امسال. بعد از اتمام كار من 2ماهی هم مشغول كارهای دیگر بودم تا 15دیماه كه پیشنهاد ساخت زنبابا به من داده شد و 11بهمن شروع كردیم. • پس تداخلی نداشته و شایعاتی كه وجود داشت مخصوصا از جانب یكی از منتقدین را تكذیب میكنید؟ كدام شایعات. • یكی اینكه بعید است زنبابا را سعیدآقاخانی كارگردانی كرده باشد و احتمالا كارگردان دیگری در پشت صحنه پشت صحنه مشغول كار بوده. مثلا چه كسی؟ • فرض كنید رضا عطاران (از ما نشنیده بگیرید).عجب! راستش حالا كه اینجور شك دارند از 200نفری بپرسند كه سرصحنه میآمدند، یا از مدیر شبكه كه به ما سر زد. مگر چنین چیزی ممكن است؟! ضمن اینكه آقای عطاران تمام آن روزها سركارهای دیگری بود،2تا فیلم بازی كرد، 2بار هم آمد سرصحنه به رسم دوستی به ما سرزد و رفت. در كل این حرفها برای من اهمیتی ندارد، همینكه مردم كار را دوست داشتند جوابم را گرفتم. • خب، شاید اگر یكی از این دوكار بد میشد این شك و تردیدها مطرح نبود، اما چون هر دو كار نسبتا موفق بود، نتوانستند هضم كنند. ضمن اینكه اولینبار است كه در طول تاریخ سریالسازی مناسبتی، كاری چندماه قبل از پخش آماده شد. باوركردنش راحت نیست!بله. اما یك چیز جالبتر بگویم: برای اینكه شك و تردید دوستان چند برابر شود، زنبابا را از متن تا تصویربرداری و موسیقی و تدوین در57روز انجام دادیم. اینطوری شاید فكر كنند نفر سومی هم بوده؛ اصلا ما 3نفر بودیم و 2نفری هم نمیتوانستیم از عهدهاش بربیاییم(باخنده). اما گذشته از شوخی، تهیهكنندگان كار و مدیران شبكه3 خیلی همراهی كردند، اگر نبودند كار ساخته نمیشد و من مدیو نشان هستم. • چیزی كه در درجه اول در مورد زنبابا قابل توجه بود و باعث شد كه كار هم از جهاتی متفاوت از كار دربیاید نویسندگان مجموعه بودند كه پیش از این معمولا نویسندگی سریالهای ملودرام تلویزیون را برعهده داشتند. بله. میخواستیم كه كار قدری متفاوت باشد؛ البته وقتی قرار شد با این عزیزان كار كنیم، من خوشبین نبودم و گفتم شاید نشود، اما تهیهكنندگان كار خیلی به آنها ایمان داشتند كه میتوانند كار طنز انجام دهند و همینطور هم شد. خوشبختانه خیلی با استعداد و خوشذوق بودند و بعد از 2قسمت خیلی زود با ما هماهنگ شدند و آنچه میخواستیم در متن اتفاق افتاد و خیلی با هم مشورت میكردیم، نظر میدادیم و خیلی همراه بودند. تا یازدهم فروردین نویسندهها هم با ما سركار بودند و متن را اصلاح میكردند. • البته كار در پرداخت متفاوت بود و قصه هم روند درستی داشت. همینطور در چاردیواری كه شما و آقای طنابنده نوشتید. اما یك چیزهایی انگار جزو لاینفك مجموعههای طنز شده؛ اختلاف همیشگی بر سر ارث و میراث، بچههای بد، محمدكاسبی كه با كسی سرپول دعوا دارد، شوخی با لهجه تركی و... اینها حواشی قصه اصلی است. خب، ما همیشه یك قصه اصلی تعریف میكنیم، مثلا چاردیواری قصه پسری است كه ازدواج صوری كرده، بدون اطلاع همه و حالا این باعث یكسری دردسرها میشود. اما حولوحوش آن ما12- 10كاراكتر داریم كه برای هركدام یك ماجرای ریز میچینیم كه در عرض قصه است. در زنبابا هم تنهایی یك پیرمرد كه قدری هم غرغرواست و بچهها توان نگهداری از او را ندارند قصه اصلی است كه حالا تصمیم میگیرد ازدواج كند در حالیكه بچهها طوری رفتار میكنند انگار او حق زندگی ندارد و... . واقعا مسئله ارث و میراث قصه اصلی ما نبود و در حاشیه قرار داشت. • منظور من هم همین جزئیات بود؛ همین موقعیتهای تكراری. مثلا زندان رفتن را نشد ما در یك كار طنز نبینیم، یا دستشویی رفتن! خب. دستشویی یا خیلی مسائل از این قبیل اغلب چیزهایی است كه بداهه اتفاق میافتند و من اتفاقا خیلی هم از این موضوع استقبال میكنم! • اما به نظرم در مورد بازی بازیگران در چاردیواری حساسیت و توجه خیلی بیشتر بود. بازیها كاملا چارچوب داشتند. همینطور است، اما این سلیقه آقای مقدم بود چون ایشان نمیخواستند كار به سمت طنزهای رایج برود و دوست داشتند سنگینتر باشد و فیلمنامه هم این اجازه را میداد چون هر قسمت آنقدر ماجرا و اتفاق داشت كه نیازی به دلبری بازیگر كمدی نداشت و یك جریانی بود كه باید در آن میافتادند و میرفتند جلو. • بالاخره شما در این كار بازیگردان بودید و این از 2جهت به نفع كار بود؛ یكی اینكه نویسنده متن بودید و دیگر اینكه آقای مقدم چندان تجربهای در كار طنز نداشتند و پیامك از دیار باقی هم كار موفقی نبود. در چاردیواری ولی كاراكترها مخصوصا به واسطه بازی بازیگرها شیرین بودند. من البته بازیگردان بودم اما خیلی كاری به بازیها نداشتم. اتفاقا قبل از اینكه قرار باشد بازی كنم برای بازیگردانی رفتم اما چندان بازیگردانی نكردم یا خیلی كم و برای نقشهای كوچك، چون فشار كار زیاد بود. • چرا؟ بازیگران كار پذیرا نبودند؟نه، بچهها مخالفتی نداشتند و اتفاقا استقبال كردند. شاید به این دلیل كه تجربه من در كار طنز بیشتر بود و خیلی از بازیگران هم پیشنهاد من بودند برای نقش، ولی در بازی همه دخالت نداشتم چون نیازی نبود. مثلا آقای پسیانی خودشان استاد هستند. • در این كار بازی خود شما هم متفاوت از همیشه بود.نسبت به دیگر كارها شاید، اما عین همین شخصیت را قبلا با خود امیرجعفری در سریال «من یك مستاجرم»، كار خانم بختآور بازی كرده بودم كه حتی به نظرم در آنجا ارتباط من با امیر شیرینتر و جذابتر هم بود. در كل فیلمنامه چاردیواری شیرین بود كه بازیها هم شیرین از آب درآمدند. من هم نه اینكه بازیگردان نبودم اما با سلیقه آقای مقدم كار كردم. آقای مقدم آن لوندیهایی كه بچهها در كارهای دیگر میكنند را نمیپسندید و ما هم آنها را استفاده نمیكردیم و در نهایت شكل آن جور دیگری شد كه خوب و متفاوت بود. • این ماجرای تشویق به ازدواج هم انگار امسال خیلی سفارش شده بود!نه، واقعا اتفاقی بود. من خودم وقتی دیدم آخر كار ما هم عروسی شد برایم جالب بود كه اِ... این هم با عروسی تمام شد! • گذشته از این، در سریال چاردیواری با انسجامی كه قصه داشت و ترتیب اتفاقات و گرهها كه خیلی خوب بود، ازدواج مریم با نادر، قدری غیرمنطقی و حتی احمقانه بود. دختری كه به قیمت ازدواج صوری به خارج از كشور رفته كه ادامه تحصیل بدهد، حالا برگشته و آنقدر الكی به ازدواج با آشپز دست و پاچلفتی بیپول راضی میشود، فیلمفارسی نیست؟نه، این دختری است كه رفته و سرخورده برگشته، دختری نبوده كه برود و جذب شود. • سرخورده چرا؟ برای ادامه تحصیل رفته! خب، جواب نگرفته و آمده كه بماند. حالا صداقت و صمیمیت نادر هم جذبش كرده و با هم ازدواج كردند. چیز عجیبی نیست! • كه اینطور! یك شایعه خالهزنكی دیگر هم بود كه دلم نمیآید مطرح نكنم. میگفتند شما وسط كار از نافرمانی مهرانغفوریان و علی صادقی و زیادهرویشان در بداهه عصبانی شدهاید و قهر كردهاید.وای(میخندد) این حرفها نمیدانم چطور ساخته میشوند. راستش باید بگویم اگر مهرانغفوریان و علیصادقی نبودند من اصلا این كار را كارگردانی نمیكردم. مگر میشود من با بازی آنها مشكل داشته باشم؟ روزی كه اینها بازی داشتند همه ذوقو شوق داشتیم. من همیشه دوست دارم با این دونفر كار كنم چون آنقدر خلاق و بانمك هستند كه نمیشود از آنها گذشت. ضمنا ما در این 57 روز كه با هم كار كردیم آنقدر گروه خوب و صمیمیای داشتیم كه حتی به هم «تو» هم نگفتیم. نقد كتابخانهای به درد نمیخوردمن میگویم مهران غفوریان و علی صادقی را مردم با این بازی و این دیالوگها پذیرفتهاند و همین دیالوگها را اگر من یا كس دیگری بگوییم ممكن است فانتزی به نظر بیاید ولی اینها فانتزیترین دیالوگها را چنان مال خود و رئال میكنند كه مردم میپذیرند و این مهم است. اما در مورد منتقدان و اهالی مطبوعات من حرف دارم. همیشه سرصحنه كارهای ما یك عده از خبرنگاران هستند كه خیلی سر میزنند و پیگیرند. ای كاش منتقدانی هم كه حالا به واسطه تجربه و سن و سال و... ترجیح میدهند در كتابخانه بنشینند و راجع به همه اظهارنظر كنند به خودشان زحمت بدهند بیایند سرصحنه، بعد بگویند آقاخانی بود یا نبود!میخواهم بگویم نقد كتابخانهای و بدون شناخت، به درد نمیخورد. من خودم بچه كوچه و خیابان هستم و فكر میكنم اگر حرفی دارم مال همین كوچه و خیابان و مردم آن است. خبرنگاری بود كه با زحمت و اصرار و گاهی سماجت میآمد سرصحنه و پابهپای ما در سرما پشت صحنه میایستاد و این برای من ارزشمند است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3433]