واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در میان موجنوییها، گدار از همان ابتدا قاعدهشكنتر، عاصیتر و انقلابیتر بود. بداعتهای فرمی آثار گدار، او را به بحثانگیزترین كارگردان... در آستانه 80سالگی، این روزها در تدارك ساخت فیلم تازهاش است كه گویا قرار است در جشنواره كن سال آینده به نمایش درآید اثری كه چه خوب از كار درآید و چه بد، قطعا گداری خواهد بود و قطعا غافلگیركننده (و به احتمال به سیاق سالهای اخیر دشواریاب و پیچیده). باور اینكه گدار در حال آغاز نهمین دهه زندگیاش است همانقدر دشوار است كه پذیرش 50سالگی موج نوی سینمای فرانسه و فیلم مهم و آغازگرش «از نفس افتاده». موج نو، «از نفس افتاده» و گدار همواره مظهر جوانی و طراوت بودهاند؛ مظهر عصیان و انقلاب در برابر سنتهای قراردادی؛ نویدبخش نسیمی كه هنوز هم به سینما میوزد. میان فیلمسازان موج نوی سینمای فرانسه، فرانسوا تروفو قطعا هنرمند بااحساستری بود و ژاك ریوت و كلود شابرول فیلمسازان «معقول»تری با جهانی منسجمتر و ساختارمندتر؛ در عوض گدار میان رفقایش از همه یاغیتر و غیرقابلپیشبینیتر بود؛ یك شورشی تمام عیار كه خودانگیختگی آشوبندهاش او را بیشتر با قاعدهشكنی- این اصل خدشهناپذیر موج نو- همخوان نشان میدهد؛ كارگردانی كه بارها و بارها و از همان فیلم اولش به سینما و نمونههای قراردادیاش ارجاع داد ولی هرگز فیلمی متعارف نساخت. میشل پوآكار در «ازنفس افتاده» با آن حس سرزندگی و عشقش به سینما كه در شیفتگی به شخصیت سینمایی بوگارت متجلی میشود، روحیات خالقش را نیز بازتاب میدهد. موج نوی سینمای فرانسه با این فیلم و «چهارصد ضربه» تروفو شكل گرفت و خیلی زود تبدیل به مهمترین جریان سینمایی سالهای پس از جنگ شد. موج نو بنیانهای سینما را به لرزه درآورد و بیشك سهم گدار پررنگتر از دیگر دوستانش بود. تروفو حتی در روزهایی كه در اوج خصومت با او به سر میبرد دربارهاش اینگونه میگفت: «دو نوع سینما داریم؛ سینمای قبل از گدار و سینمای بعد از گدار». در 1930 در یك خانواده متوسط پاریسی به دنیا آمد. در سوئیس و پاریس تحصیل كرد و در سالهای جنگ جهانی دوم تابعیت سوئیس را پذیرفت. در جوانی به سوربن رفت و در رشته قومشناسی تحصیل كرد. از همین دوران بود كه به یك فیلمبین حرفهای تبدیل شد و كمكم شروع به نوشتن درباره فیلمها كرد. با انتشار كایهدوسینما، گدار هم به آنجا رفت و در كنار فرانسوا تروفو، پرشورترین نویسنده كایه بود. هرچقدر كه تروفو این شور را با احساس میآمیخت، گدار از همان ابتدا روحیه عصیانگرش را به رخ كشید. در گروه نویسندگانی كه در كایه علیه سینمای سنتی و محافظهكار فرانسه مینوشتند، گدار یكی از سردمداران بود. به تعبیر اریكرد، گدار، شابرول، تروفو، ریوت و اریكرومر منتقدان نیمهوقتی بودند كه بعدازظهر بیشتر روزها به «سینما تك» میرفتند و به این طریق بود كه با هم آشنا شده بودند. كشف سینمای آمریكا هم در همین دوران رخ داد. گدار منتقدی پرشور بود؛ منتقدی كه متخصص نوشتن جملات قصار بود و حكمهایش را هم با قاطعیت صادر میكرد و اصلا هم در بند تأویل و تفسیر آكادمیك نبود. گدار مانند دیگر دوستانش در كایه، نقدهای تندوتیز به فیلمهای پرطمطراق فرانسوی وارد میكرد و آنها را فاقد روح و بداعت میخواند و در عوض ستایشگر پرشور فیلمسازان آمریكاییای بود كه تا آن زمان چندان جدی گرفته نشده بودند. نوشتههای كایه سهم زیادی در كشف این سینماگران داشت و در میان این شور «پسرعموها» (لقب منتقدان جوان كایه) بودند كه تاثیر میگذاشتند. برای درك سینمای نیكلاس ری، بهترین مرجع، مقاله درخشان ویكتور پركینز انگلیسی است ولی احتمالا تاثیر این تك جمله گدار در جدی گرفته شدن این فیلمساز، بسیار بیشتر از مقاله تحلیلی پركینز بوده است: «سینما یعنی نیكلاسری». برای گدار و دیگر نویسندگان كایه، برخلاف سنت رایج در آن زمان، موضوعات مهم و پیامهای اجتماعی- اخلاقی و بسیاری از پیشفرضهای نقد فیلم در آن دوران اهمیتی نداشت. در قاموس گدار و رفقا، این شخصیت كارگردان بود كه به فیلم اهمیت میبخشید؛ امضایی كه میشد آن را در تجربههای مختلف و بهظاهر بیربط یك كارگردان در ژانرهای مختلف، مشاهده كرد. لفظ «سینماگر مولف» از میانه همین بحثها بود كه ابداع شد. گدار بهتدریج به فیلمنامهنویسی رو آورد، فیلم كوتاه ساخت و سرانجام «از نفس افتاده» را براساس طرح 15صفحهای دوستش تروفو جلوی دوربین برد؛ فیلمی كه در آن شیفتگی محض به سینمای آمریكا و به خصوص «B-Movie»ها در كنار بازیگوشی و ساختارشكنی، تركیبی دلپذیر را فراهم آورده كه پس از گذشت 50سال از زمان ساختش هنوز و همچنان طراوت خود را حفظ كرده است.ژانپل بلموندو در «ازنفس افتاده» ضدقهرمانی است كه شیفته بوگارت است و به قول اریكرد انگار پسربچهای است كه دارد آرتیستبازی میكند؛ چنان كه گدار خود بعدها درباره فیلمش گفت: من «از نفس افتاده» را خیلی دوست دارم، ولی تازه حالا متوجه میشوم كه در چه مقولهای میگنجد: در مقوله «آلیس در سرزمین عجایب»؛ قبلا فكر میكردم كاری است در ردیف «صورت زخمی». گدار از همان فیلم اولش خود را مقید به رعایت قواعد نمیكند. او قوانین دكوپاژ در سینما را زیر پا میگذارد، خط فرضی را بارها و بارها میشكند. برشهایی نامنظم و به ظاهر غلط میزند و در واقع در صدد كشف ابزارهای بیانی تازهای برمیآید. «جامپ كات» و دوربین روی دست، نه اینكه قبلا توسط فیلمسازان دیگری تجربه نشده باشد ولی اولینبار با گدار و «از نفس افتاده»اش، جدی گرفته شد. موج نوی سینمای فرانسه توسط منتقدان جوان كایه كه حالا پشت دوربین ایستاده بودند، شكل گرفت و جهان را تحت تاثیر خود قرار داد. در میان موجنوییها، گدار از همان ابتدا قاعدهشكنتر، عاصیتر و انقلابیتر بود. بداعتهای فرمی آثار گدار، او را به بحثانگیزترین كارگردان موج نو تبدیل كرد و نظریاتش شهرت و آوازهای جهانی یافتند. مثل این یكی: «هر فیلمی باید اول، وسط و آخر داشته باشد ولی نه الزاما به همین ترتیب». اینگونه بود كه او پس از روایت تكخطی آثار اولیه به سمت فیلمهایی با ساختاری تعمدا چندپاره گام برداشت.«فیلمهای گدار پرسشهایی بنیادین درباره روایت مطرح میكنند. فیلمهای اولیه او مانند «از نفس افتاده» و «زن، زن است»، طرح قصه بسیار روشنی دارند، اما او بهتدریج بهسوی ساختارهای روایی تكهپارهتر و كولاژگونه حركت كرد. البته در این فیلمها هم میتوان داستانی را تشخیص داد اما این داستان در مسیرهای گوناگونی منكسر شده است. گدار صحنههای چیدهشده را در كنار بخشهای مستندی (آگهیهای تجاری، تصویری از داستانهای مصور، مردمانی كه از خیابان میگذرند) میگذارد كه معمولا ارتباط چندانی به روایت فیلم ندارند. گدار بیش از همه دوستان موجنویی خود، قراردادهای برگرفته از فرهنگ عامهپسند مانند داستانهای كارآگاهی و فیلمهای هالیوودی را با ارجاعاتی به فلسفه یا هنر آوانگارد میآمیزد. تناقضات، انحرافها و فقدان وحدت در فیلمهای گدار به اندازهای است كه در مقایسه با آنها بسیاری از فیلمهای موج نویی بسیار سنتی به نظر میرسند.» (تاریخ سینمای دیوید بوردول، كریستین تامسون) گدار در دهه 1960، پرحاصلترین دوران فعالیت هنریاش را پشتسر گذاشت. «زن، زن است» (1961) ادای دین عاشقانه گدار به موزیكالهای آمریكایی است با بداههها و قاعدهشكنیهایی كه خیلی زود به مولفههای آثار او تبدیل شدهاند. «گذران زندگی» (1962) در 12قسمت برشهایی از زندگی یك زن را به تصویر میكشد. «تحقیر» (1963) به بنبست رسیدن زندگی یك زوج را با اندوهی شاعرانه روایت میكند. «تفنگداران» (1963) پس از تجربه خامدستانه «سرباز كوچولو» (1960) در قالب اثری درباره جنگ، با همان فاصلهگذاریهای آشنایش، اولین گام جدی او در حوزه سیاست نیز محسوب میشود. در «دسته جداگانه» (1964) بدون آنكه مفسر رویدادها باشد، آنها را بیواسطه به تماشا میگذارد و البته با ماجراجوییهای كاراكترهایش همراه میشود. با «آلفاویل» (1965)، هجویهای كه در «دسته جداگانه» به چشم میخورد را با خودآگاهی و قوام یافتگی بیشتری دنبال میكند؛ اثری كه هنوز هم یكی از بدیعترین فیلمهای ژانر علمی- تخیلی به شمار میآید كه ادی كنستانتین و آناكارینا در آن فوقالعادهاند. «پی یروخله» (1965) كه شاید بهترین فیلمش باشد، سبك رها و قاعدهشكن گدار و ارجاعهای تمام نشدنیاش به متون ادبی- فلسفی در كنار حس سرزندگی و پویایی، مرز میان هنر عامهپسند و هنر متعالی را برمیدارد. ژانپل بلموندو پس از تجربه موفق «از نفس افتاده»، در همكاری پرثمر دیگری با گدار، بهترین حضور سینماییاش را به ثبت رسانده است. سیر حوادث و اتفاقها، بداعت در روایت داستان و آن رودست زدنهای گدار به تماشاگر اینبار با خلاقیتی سرشار همراه شده است. تغییر لحن مكرر فیلم و پرداختی غیر قراردادی از موقعیتی قراردادی، هنوز پرطراوت به نظر میرسد. در «مذكر- مونث) (1966)، آشفتگی نه عارضه فیلم كه انتخاب فیلمساز است تا التهابات سیاسی- اجتماعی فرانسه در آن مقطع زمانی را به تصویر بكشد. «تعطیلی آخر هفته» (1967) آخرین فیلم درخشان گدار در مرحله اول فیلمسازیاش است؛ فیلمی كه به سیاقگدار هم تغییر لحن میدهد و هم تغییر ژانر؛ زوج جوان بورژوامسلكی كه مدتی است قصد دارند یكدیگر را بكشند و بعد تصمیم میگیرند در تعطیلات آخر هفته، از نیتشان منصرف شده و به سفر بروند. گدار سویه هولناك زندگی مدرن را با لحنی كنایی به تصویر میكشد و تقریبا هر غیرممكنی را ممكن میسازد. گرایش و علاقه او به سیاست در اواخر دهه 60 به اوج خود رسید. هنگام وقایع ماه مه 1968 در پاریس، او به همراه دوستش تروفو، لیدر سینماگران معترض و خشمگینی بود كه با ممانعت از نمایش فیلم، جشنواره كن را تعطیل كردند؛ اعتراضهای گسترده دانشجویی كه گدار قبلا در آثارش پیشبینیاش را كرده بود. در «باد شرق» (1970) و كلا مجموعه فیلمهایی كه گدار در گروه فیلمسازی ژیگا ور توف كارگردانی كرد، باز با ساختارشكنیهایی بیپرواتر مواجهیم. گدار در این دوران دیگر هیچ پیوندی با سینمای تجاری ندارد و بیشتر مقالههایی تصویری میسازد و حتی ابایی از این ندارد كه بخش قابل توجهی از فیلمش را به خواندهشدن یك بیانیه یا فصلهایی از یك كتاب اختصاص دهد. جالب اینكه گدار در سیمای فیلمسازی انقلابی و در زمانی كه به انتقال پیام سیاسی مورد نظرش میاندیشد، بازهم همچنان فرمگراست؛ هرچند در فیلمهای این دورانش جز در «همه چیز روبراهه» (1973) خبری از خودانگیختگی دوره اول فیلمسازیاش نیست. حتی سینمای كلاسیك آمریكا عشق دیرین گدار هم در این دوران به عنوان یكی از ابزارهای بورژوازی طرد میشود. گدار ایدئولوژیك و سیاسی دهه 70 فیلمسازی نیست كه بتوان فیلمهایش را دوست داشت. كشف ویدئو به عنوان امكانی تازه برای بداعتهای فرمی، گدار را همچنان به عنوان كارگردانی پویا و خلاق حفظ میكند؛ كارگردانی كه البته تجربههایش دیگر برای اكران گسترده ساخته نمیشوند. در دهه 80 گدار وارد مرحله سوم فیلمسازیاش میشود. «حركت آهسته (1980) و «اشتیاق» (1981) گدار را همچنان فیلمسازی غیرقابل پیشبینی نشان میدهند و «سلام بر مریم» (1983) نام او را پس از سالها رسانهای میكند. ولی بیشك بهترین ساخته این دورانش «نام كوچك: كار من» (1982) است؛ بازگشت به سینمای شهودی و خود انگیخته گدار با انبوهی از ارجاعات، كنایهها، مسیر عوض كردنها، حوادث باورنكردنی و بداههپردازیها كه در آن گدار نقش خودش را به عنوان كارگردانی رادیكال بازی میكند. «كارآگاه» (1985) كه به جان كاساوتیس، ادگاراولمر و كلینت ایستوود تقدیم شد، مانند تقدیم نامهاش نامتجانس، عجیب و غریب و به شكلی ناامیدكننده آشفته است. «موج نو» كه در ابتدای دهه 90 و با بازی آلن دلون ساخته شد، از ضعیفترین فیلمهای كارنامه گدار است؛ همچنان كه «شاهلیر» (1987)، «آلمان نه صفر» (1991)، «افسوس بر من» (1993) و «همیشه موتسارت» (1996) نتوانستند دوستداران گدار را راضی كنند و بیشتر، آثاری پیچیدهگو، متصنع و پرتكلف به نظر رسیدند. «تاریخ سینما»های گدار هم كه در 3قسمت ساخته شدند، دیدگاههای تازه او را نمایان ساختند و البته واكنش چندانی را برنینگیختند. در فیلمهای این سالهای گدار، «در ستایش عشق» (2000)، بیشتر مورد توجه قرار گرفت كه فیلمی است بسیار پیچیده و دشواریاب كه هم بارقههای خلاقیت سازندهاش را نمایان میكند، هم بر شیوههای تازه او در ارجاع به آنچه دوست دارد و آنچه دلخواهش نیست و هم در روایت دلالت دارد و هم اینكه مثل اغلب ساختههای گدار در این سالها، درباره سینماست. گدار متاخر فیلمسازی است كه ارتباط برقرار كردن با فیلمهایش بسیار دشوار (اگر نخواهیم بگوییم غیرممكن) است و جالب اینكه او همچنان پركار است و با آنكه سالهاست ندای «پایان سینما» را سر داده، همچنان دلبسته دیالكتیك پیچیده و چند وجهی تصویر و صداست و هنوز هم فیلمهایش خوب یا بد، نشانی از سنوسالش ندارند. حتی اگر با این گفته رابینوود كه او را با قاطعیت مهمترین فیلمساز جهان در 3 دهه اخیر خوانده همداستان نباشیم، نمیتوانیم انكار كنیم كه دستكم لقب رادیكالترین فیلمساز تاریخ سینما برازنده اوست.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 390]