واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: اما یک بار که کاریکاتور معلم فیزیکمان را روی تخته کشیده بودم، او خیلی ناراحت شد و از من خواست با... از جوانهای تنبل بدم میآید* «طراح صحنه و مدیر هنری: مجید میرفخرایی»؛ اگر اهل خواندن تیتراژ پایانی فیلمها و سریالها باشید، حتما ً این عبارت را زیاد دیده اید. مجید میرفخرایی 57 ساله از آن طراحان پر کار سینما و تئاتر است که به غیر از 26 فیلم سینمایی و 13 سریال مهم تلویزیونی، کارهای ریز و درشت زیادی انجام داده. کارنامه اش پر است از فیلمهای تاریخی، معاصر، مذهبی، جنگی و حتی محصول مشترک با خارج از کشور هم دارد. «روز واقعه»، «آخرین پرواز»، «امام علی علیه السلام»، «مردان آنجلس» و روی بورسترین آنها «یوسف پیامبر». اگر به کارهای ماندگاری که تا به حال انجام داده و جوایزی که گرفته، روحیه جوان و خوش صحبتی را هم اضافه کنید(!) شخصیت جذابی از کار در میآید که گفت و گو با او حتما ً خواندنی است.ذاتا ً هنرمند بودید یا به مرور باهنر آشنا شدید؟من از دوران کودکی نقاشی میکردم، مادرم برای این که من را آرام کند، برایم کبوتر و دانه میکشید، ماشین میکشید، پارچ میکشید تا از روی آنها نقاشی کنم. 3 _2 ساله که بودم، برایم عروسکهای قرمز شیشه ای میخرید و با نخ آنها را از دیوار اتاق آویزان میکرد. اینها که تکان میخورند، من خندهام میگرفت.مگر 3 _ 2 سالگی را یادتان است!؟بله، من 2 سالگی ام را یادم میآید. وقتی بزرگتر شده بودم، بعضی وقتها خاطراتی را از آن زمان یادم میآمد و برای مادرم تعریف میکردم. مادرم فکر میکرد خودش برایم تعریف کرده اما من خودم آنها را به خاطر داشتم.پس، از نقاشی شروع کردید؟بله، دبیرستان هم که میرفتم، کاریکاتور میکشیدم، کاریکاتور همه معلمهایم را میکشیدم. آنها هم خوششان میآمد. اما یک بار که کاریکاتور معلم فیزیکمان را روی تخته کشیده بودم، او خیلی ناراحت شد و از من خواست با کت نویی که تنم بود، تخته را پاک کنم. من هم این کار را کردم اما خیلی بهام برخورد. به مدیران شکایت کردم و با وساطت مدیر، او از من معذرت خواهی کرد. خودش هم از برخوردی که با من داشت، ناراحت شده بود.چطور با این همه ذوق نقاشی، طراحی صحنه را انتخاب کردید؟اواخر سال 1349، قبل از کنکور به کلاسهای معماری میرفتم. میخواستم معماری بخوانم. یکی از دوستانم به من گفت چرا به جای معماری، رشته طراحی صحنه شرکت نمیکنی؟ هم جدیدتر است، هم رشته خوبی است. این شد که من طراحی صحنه را انتخاب کردم و در دانشکده هنرهای دراماتیک قبول شدم.درس را تا کجا ادامه دادید؟تا فوق لیسانس اما این جریان دارد.چه جریانی؟سال اول که بودم، روی تابلوی اعلانات دانشکده اطلاعیه زدند کارگردانی انگلیسی به نام دیوید پری قرار است برای اجرای یکی از کارهای ژان آنوی به دانشکده بیاید. دانشجوهایی هم که دوست داشتند با این کارگردان تئاتر همکاری کنند، میتوانستند برای کار ثبت نام کنند. من هم ثبت نام کردم.دیوید پری باعث ادامه تحصیلتان شد؟دیوید پری آمد و کار شروع شد. من خیلی ذوق داشتم. شبها تا ساعت 3 _2 نیمه شب کار میکردم. یک شب حدود ساعت 12 _11 کار تمام شده بود. روی صحنه خردههای چوب ریخته بود و من داشتم صحنه را جارو میزدم که برای فردا تمیز باشد. دیوید که میخواست برود، من را دید. یکی دو بار دیگر هم من را در حال تر و تمیز کردن صحنه دید. بالأخره یک روز صدایم کرد و پرسید کارت چیست؟ گفتم دانشجو هستم. گفت میخواهی بیایی رویال آکادمی ادامه تحصیل بدهی؟ دیوید مدرس آنجا بود و میتوانست مرا معرفی کند. من هم گفتم حتما ً دوست دارم. به انگلستان رفتید؟نه، آن زمان به خاطر این که سربازی نرفته بودم، نتوانستم بروم انگلستان. دیوید روز خداحافظی گفت که به خاطر این مسأله نتوانسته کاری بکند. اما بعد از گرفتن لیسانس و اتمام سربازی، برای ادامه تحصیل در رویال آکادمی تقاضا دادم. من را به صورت مشروط پذیرفتند؛ قرار شد 6 ماه موقت آنجا باشم و اگر از وضع تحصیل و زبانم راضی بودند، بمانم.توانستید از آن کارگردان خبری پیدا کنید؟بله، اوایل ورودم به آکادمی، دانشجوها را گروه بندی کرده بودند تا هر گروه با یک کارگردان کار کند. از قضا «باغ آلبالو»ی چخوف با کارگردانی دیوید پری برای گروه ما بود. روز معرفی، وقتی دیوید من را دید، اشک در چشمانش جمع شد و من را بغل کرد. گفت: «پس بالأخره آمدی». 6 ماه شب و روز کار کردم تا بتوانم در رویال آکادمی بمانم. 4 سال در انگلستان بودم و موفق شدم فوق لیسانس را بگیرم. در این مدت طراحی صحنه 8 _7 تئاتر را انجام دادم، از جمله «رویای شب نیمه تابستان» و «پرواز بر آشیانه فاخته».جوانی هم میکردید؟آن موقع که من جوان بودم، تفریح کردن به این آسانیها نبود. ما 3 روز کار میکردیم تا بتوانیم یک بار برویم سینما یا تئاتر. جوانی کردن من هم توام با کارم بود؛ مثلا ً با همان تیمی که به هم کار میکردیم؛ قرار میگذاشتیم میرفتیم رستوران.فقط از سینما رفتن و تئاتر دیدن لذت میبردید؟نه فقط. تفریح دیگرم رفتن به طبیعت بود. وقتی ایران بودم، یکی دو روز در هفته با بچهها میرفتیم کوه. انگلستان هم چون کوهستانی نبود، میرفتم قایقرانی. الأن هم خیلی طبیعت گردی را دوست دارم.به نظرتان دوره و زمانه عوض شده؟خب، الأن خیلی راحت تر شده. جوانها نسبت به زمان ما خیلی امکانات دارند. آن زمان باید کلی کار میکردیم تا پول بلیت سینما را در بیاوریم و اگر میخواستیم 2 بار یک فیلم را ببینیم، خیلی امکانش فراهم نبود. اما الأن سینما رفتن آسان است. سی دی و دی وی دی فیلمها در دسترس است و خیلی راحت میشود یک فیلم را چندین بار دید. در شغل ما لازم است یک فیلم را چندین بار ببینی. خود فیلم را یک بار برای فهمیدن داستان میبینیم، یک بار برای درک نوع بازی بازیگران و یک بار هم برای این که به طراحی صحنه و لباس آن توجه کنم.جوانها چطور؟ آنها هم عوض شده اند؟جوانها به خاطر امکاناتی که راحت در اختیارشان است، آسان گیر شده اند. چون همیشه فرصت دوباره برای انجام یک کار دارند، خیلی قدر کارشان را نمیدانند.جوانهای زمان شما فرصت تکرار نداشتند؟نه به کل امروز، خود من وقتی میخواستم عکاسی کنم، خیلی دقت میکردم؛ چون باید فیلم میخریدم. ماده ای که برای ظهور عکس استفاده میکردم و همچنین کاغذ عکس گران بود. به خاطر همین وقتی میخواستم عکس بگیرم، کلی دقت میکردم که کارم خراب نشود. اما الأن دوربین دیجیتال هست؛ در یک لحظه میشود کلی عکس انداخت که حالا یکی این وسط از همه بهتر شود. پس امکانات زیاد هم خوب نیست.نه، این امکانات بد نیست. خب الأن شتاب بیشتر شده، تنوع و کثرت کار هم بیشتر شده. در عوض، وقت بیشتری هم برای جوان باقی میماند. جوانها باید آسان پسندی را کنار بگذارند و از وقتی که دارند فکر کردن بیشتر روی کارشان استفاده کنند. شرایط کاری الأن سخت تر شده؛ اگر نتوانی درست کار کنی، خیلی طول نمیکشد که کنار میروی. طراحی صحنه چقدر بین جوانها طرفدار دارد؟من در 5 دانشگاه تدریس میکردم. گاهی در یک کلاس 20 یا 25 نفره، فقط 3 نفر بودند که معلوم بود میتوانند در رشته خود موفق شوند. باقی بچهها تلاش و خلاقیتی از خودشان نشان نمیدادند. خیلیهایشان در رشته خودشان نمیماندند و جذب کارهای دیگر میشدند.به نظرتان انگیزهها کمتر شده؟این بی انگیزگی دلایل دیگری دارد. الأن ما در شهر تهران کلا ً 4 سالن تئاتر کلاسیک و استاندارد داریم. بقیه سالنها در حد یک زیرزمین ساده هستند. با این تعداد فارغ التحصیلی که فقط در رشته طراحی صحنه وجود دارد، تعداد سالنها پاسخگوی تأمین شغل این جوانها نیستند.چقدر مثل جوانها هستید؟من با جوانها زندگی میکنم. تا چند سال پیش که در دانشگاههای مختلف تدریس میکردم و مرتب با دانشجوها در ارتباط بودم، الأن هم که با جوانها کار میکنم.به آنها اعتماد دارید؟بله، من همیشه اول اعتماد میکنم، مگر این که خلافش ثابت شود. طرف را آزاد میگذارم تا کارش را انجام دهد، اگر خوب بود و قابلیت اعتماد را داست، کار را به او میسپارم. اما از جوانهای تنبل بدم میآید؛ آنهایی که صبح دیر از خواب بیدار میشوند. از سیگار کشیدن هم بدم میآید. اگر بفهمم که یکی از بچهها در کارگاه برای سیگار کشیدن بیرون رفته، خیلی مؤدبانه عذرش را میخواهم.در پروژههای بزرگ مثل «یوسف پیامبر» چقدر به جوانترها میدان دادید؟در آن کار، بیشتر همکاران و دستیاران من جوان بودند. پسرم بهرام هم در سریال یوسف پیامبر دستیارم بود. جالب است بدانید که تمام ریزه کاریهای طراحی لباس را به جوانهای دانشجو سپرده بودم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]