تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833600404
پاپ كورن و دیگر هیچ!
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: دون شك محبوبیت و مقبولیت زاك افرون مدیون حضورش در مجموعه تلویزیونی «موزیكال دبیرستان» است. او 19ساله بود كه جلوی دوربین كنی اورتگا رفت و از آن پس به ستاره... هالیوود بهعنوان كارخانه رویاپردازی، از همان گذشتههای دور كه شاهكاری چون «جادوگر شهر اُز» ساخته میشد، تا سالهای بعد به یمن تكنولوژی، انبوهی از آثار فانتزی جلوی دوربین برده و همواره دریچههای تخیل را گشوده نگاه داشته است. سینمای فانتزی با حضور خلاقانه سینماگرانی چون استیون اسپیلبرگ (بزرگترین رویاپرداز سینما در 3دهه اخیر) و رابرت زمكیس (خالق «بازگشت به آینده»)، در دهه 80 كه دوران افول سینما بود، اوج گرفت و در این سالها نیز شاهد ساختهشدن آثاری بودهایم كه در آنها پرواز ذهن خیالپرداز و متخیل كارگردان، به زیبایی اوج میگرفت. «دوباره 17 سالگی» با خط داستانی هرچندآشنا اما جذابش نیز میتوانست اثری موفق در اینزمینه باشد ولی نه فیلمنامه كه پرداخت ضعیفی دارد چنین اجازهای میدهد و نه كارگردان برای روایت چنین داستانی به اندازه كافی خلاقیت بهخرجمیدهد. فیلم نه با تم غمخواری برای گذشته از دست رفته خوب كار میكند و نه میتواند این گذشته پرشكوه را به زیبایی و فصاحت به تصویر بكشد.كارگردان «دوباره17سالگی» هم بالهای تخیل خود را میچیند و هم در رویكرد نوستالژیك، سهلانگارانه و سطحی برخورد میكند تا فیلمش صرفاً یك اثر پاپكورنی باشد كه بیمنطقیهایش شاید تنها بتواند تماشاگر تینایجری را تا اندازهای متقاعد كند. بارا استیزر سینماگر جوان و تازهكاری است كه 7سال پیش با طنز سیاه «ایگبی سقوط میكند» خود را به سینمای جهان معرفی كرد. آن روزها همه ناكامی فیلمش را حاصل خامی و ناآشنایی او به اصول حرفهای میدانستند و بسیاری از منتقدان از او با عبارت «دانشجوی مارگزیده» یاد كردند. زمزمه بازگشت استیزر با «دوباره 17سالگی» بسیاری را مشتاق تماشای این فیلم كرده بود چون عملا این ذهنیت وجود داشت كه او پس از گذشت بیش از نیم دهه با كولهباری از تجربه آمده تا شایستگیهایش را به منتقدانش ثابت كند اما نمایش فیلم تازه او نشان داد كه فقط یك داستان جالب و یك ستاره پرطرفدار تضمینكننده موفقیت یك اثر سینمایی نیست بلكه خلاقیت، تسلط، دانش كارگردانی و آشنایی با فوت وفنها و تكنیكهای حرفهای از مولفههای اصلی توفیق هر فیلمساز تازهكار در این بازار پرطرفدار است. «دوباره 17سالگی» در اكران خصوصی با اقبال تحلیلگران مواجه نشد و در میان كف و هورای هواداران تك ستارهاش زاك افرون، تنها به منزله سكوی پرتاب این هنرپیشه محبوب نوجوانان آمریكایی به سینمای جدی هالیوود عمل كرد. این فانتزی خوش رنگ وآب تینایجری كه عنوان كمدی را نیز یدك میكشد با حقهای جالب اما قدیمی، پدر 37ساله 2 نوجوان دبیرستانی را در اوج سرخوردگی و دلتنگی برای روزهای از دست رفته به 17سالگیاش باز میگرداند تا به بهانه اصلاح یك تصمیم مهم و به عقیده خودش سرنوشتساز در گذشته، بحرانهای دوران نوجوانی را از دریچه چشم شخصیتی هم سن و سال خودشان مورد بررسی قرار دهد. طرح داستان بسیار جالب و هوشمندانه به نظر میآید اما در عمل سناریوی آشفته جیسون فیلاردی كه خط اصلی قصهاش را بیتوجه به جزئیات و بدون لحظهای درنگ تا پایان ادامه میدهد، پاسخ تمام علامت سوالهای ذهن تماشاگر را در هالهای از ابهام نگه میدارد، پای تكتك شخصیتها را بهنوعی دربند كرده و به ذهن خیالپرداز استیزر مجال پركشیدن نمیدهد، هرچند در مواردی انگشت شمار با الهام از «آدم بزرگ» پنی مارشال (1988) و «زندگی شگفتانگیزی است» اثر فرانك كاپرا (1946) تك لحظههایی تاثیرگذار میآفریند. دوربین نهچندان خلاق او در نخستین نماهای فیلم در تصویر خاطرهای از گذشته، سراسیمه به دنبال پسربچه تیزپا و خوش سیمایی میدود كه سرمست از تشویق حضار در زمین بسكتبال میخرامد و با هر شلیك به حلقه، سالن ورزشی كالج را میلرزاند. مایك اودونل نوجوانی پرحرارت و شوخ و شنگ است كه چون بسیاری از هم سن و سالانش به عشق مبتلا میشود و در اوج شهرت و محبوبیت به بورس تحصیلی و آینده روشنی كه انتظارش را میكشد پشت پا میزند و با اسكارلت ازدواج میكند. فیلم در یك جهش غیرمنتظره گذر اوج و افول شخصیت محوریاش را به سرعت نور میپیماید و مایك میانسال را پس از 20سال زندگی تلخ و شیرین در كنار دختر رویاهایش، فردی سرخورده و به بنبست رسیده تصویر میكند كه حتی خود را با خانوادهاش بیگانه مییابد و قادر به برقراری ارتباط عمیق با آنها نیست. ستاره پاشنه طلای میادین ورزشی كه میتوانست افتخارآفرین باشد با خود فكر میكند كه اگر در آن لحظه حساس و كلیدی تصمیم دیگری گرفته بود اكنون به یك دلال ناموفق در داروخانه تبدیل نشده بود. او به شدت دلتنگ روزهای طلایی گذشته است و آرزو میكند یك بار دیگر به آن روزها بازگردد. یك شب بهدنبال اتفاقی عجیب برای نجات یك پیرمرد(راهنمای جادوییاش بریان دویل موری) از پل پرتاب میشود و صبح همان روز خود را پسر17سالهای در كتو شلوار گشاد اداریاش میبیند. او نزد دوست عجیبوغریبش، ند میرود و در دبیرستان دختر و پسرش ثبت نام میكند. اما آیا همه میتوانند در گرداب كامپیوتری استیزر در ناكامیها و آرزویشان غرق شوند و گذشته را جبران كنند؟ كارگردان در این كمدی پیاممحور میكوشد تا روی این تیم نخنما مانور دهد و البته در این فرایند مهندسی شده این اصل را نیز در نظر دارد كه وظیفه خطیر پیامرسانی را از پشت تریبون انجام ندهد تا راه را بر خردهگیری منتقدان ببندد.فیلمنامهنویس معتقد است كه میزان خشونت و سركشی در دبیرستان به قدر نامحسوسی كمتر از درجه خشونت در «سالار مگسها»ست و براساس همین منطق میكوشد تا بحرانهای دوره نوجوانی، نوسانات روحی و فشارهای اجتماعی كه آرامش او را تهدید میكنند را در محوریت خود داشته باشد و برای این منظور به ابزاری از قصهگویی متوسل میشود كه اساسا پذیرفتنی است اما شیوه نادرست استفاده از آن عملا این دغدغه سینماگران- توجه این برهه حساس از زندگی انسان- را دستمایه یك فیلم نه چندان ارزشمند از نگاه منتقدان قرار داده است؛ بازگشت به گذشته برای اصلاح اشتباهاتی در گذشته كه آنها را ریشه سرخوردگیها و مشكلات حال خود میداند! مایك در اوج شهرت و موفقیت به یك بورس تحصیلی سرنوشتساز پشت پا میزند و در یك اقدام احساسی تصمیم به ازدواج با دختر مورد علاقهاش اسكارلت میگیرد. از نظر نویسنده سرسپردن كوركورانه به عشق در عین شور و حرارت خوشایندش، میتواند به پاشنه آشیل انسان خصوصا در دوران نوجوانی تبدیل شود و چه بسا پیامدهای جبرانناپذیری را در آینده او داشته باشد. مایك در اوج تنهاییهایش گذشتهها را مرور میكند و بهشدت احساس میكند كه برای آن روزها دلتنگ است و اگر در آن موقعیت تصمیم دیگری گرفته بود شاید مسیر متفاوتی در زندگی، او را به جایگاه بهتر و پرنشاطتری رسانده بود. «دوباره 17 سالگی» تا حد زیادی متأثر از «آدمبزرگ» است و چه بسا همان قصه آنها را به زبانی تازه بازمیگوید. اما تفاوت برجسته آن با این دست آثار مشابه این است كه برخلاف آنچه در نگاه اول به نظر میآید شخصیت محوری از فرایند صوری بازگشت به گذشته و جوانشدن تمثیلیاش برای تأثیرگذاری درزندگی نزدیكانش استفاده میكند. دنیا با 17ساله شدن مایك به عقب برنمیگردد و نوجوانی دوباره او با بزرگسالیاش همزمان میشود و این شانس دوم برای زندگی در آن برهه فرصت مغتنمی است تا از زاویهای دیگر، یعنی از دید مایك نوجوان به همسر و فرزندانش نگاه كند. زندگی برای مایكی كه تنها راه رهایی را در گذشتهاش جستوجو میكرد و همهچیز و همهكس در نظرش رنگ باخته بود، مفهوم تازهای میگیرد، آگاهتر قضاوت میكند و به سبك و سنت كاپرا آن را پاس میدارد. مایك 17ساله به همان دبیرستانی میرود كه دختر و پسر نوجوانش در آن درس میخوانند و با قرارگرفتن در دنیای آنها احساس میكند میتواند خلأیی را كه همواره در روابطش با آنها احساس میكرد را پر كند. تازه در این شرایط است كه متوجه میشود پسرش الكس بهلحاظ اجتماعی سرخورده است و دخترش فردی سرسخت و دیرجوش است. او میكوشد تا در جایگاه دوست و همكلاسی الكس به او درس شجاعت و اعتمادبهنفس بیاموزد و مگی را متوجه افراد سودجوی اطرافش سازد و او را از معاشرت با دوستان نااهل بازدارد اما گاهی نیز با دخترش (میشل تراچتنبرگ) در موقعیتهایی شبیه به شخصیتهای «بازگشت به آینده» رابرت زمكیس (1985) قرار میگیرد؛ موقعیتهایی كه تحتتأثیر دلواپسیهای اودیپی آنها را چون لیتامپسن و مایكل ج. فاكس در معذورات قرار میدهد و نمونههایش در «دوباره 17سالگی» كه بیشتر صحنههایش را از دیگر فیلمهای موفق كپیبرداری كرده، زیاد یافت میشود. با وجود آنكه بهانه استیزر برای بازگرداندن شخصیت اصلی به گذشته اصلاح تصمیم كلیدی ازدواج با اسكارلت است اما در نهایت مایك متوجه میشود كه اشتباهی در كار نبوده و آن عشق پرشور نیاز به مراقبت و تازهنگاهداشتن دارد. حتی در سن 37 سالگی هم نیازمند همان محبتی است كه روز اول اسیرش ساخته بود. مشكل او غباری است كه به دلیل نرسیدن به بلوغ روانی و سرزنشكردن خودش بهواسطه آنچه اشتباه گذشته میپنداشته، جلوی چشمانش را گرفته بود. اینچنین است كه از نگاه نوجوانانه یعنی نگاه پرشور و بیپیرایه خویش بهیاد میآورد كه چرا همسرش در آن روزها تا این حد او را تحتتأثیر قرار داده بود؛ همان دلیل علاقهای كه میبایست دلیل ادامهدادن و پروبال دادن احساسشان میشد. این بهاصل بازگشتن است كه اسكارلت را هم بهطرز شگفتآوری تحتتأثیر كاریزمای همكلاسی جدید فرزندانش- كه نمیداند همان همسر خود اوست- قرار میدهد. بازگشت به گذشته برای اصلاح اشتباهات سرنوشتساز و رهاشدن از پیله بالغبودن موضوعی است كه سینماییكردن آن نیازمند شكستن قوانین حاكم بر طبیعت است و به همین دلیل تنها از كانال یك فانتزی ممكن است. «دوباره 17سالگی»از سوی كمپانی سازندهاش یك كمدی فانتزی معرفیشده كه حضور ستاره محبوب نوجوانان و موضوع نوجوان محورش آن را در ردیف فیلمهای تینایجری قرار داده است اما رویكرد عملاً ناموفق كارگردان و سناریست، عدمتوجه آنها به جزئیات و نگاه سطحی آنها به مفاهیم كلی سبب شده فقط به سندیت نام ژانری كه بر آن نهادهاند، كمدیاش بخوانیم؛ چون عملاً بدون توجه به قواعد اینگونه با اغراق در صحنههای كمیك- خصوصاً صحنههایی كه حضور افزون در آنها پرررنگ است- سعی شده كه فیلم را برای نوجوانان هواخواه او سرگرمكنندهتر سازند. بدونشك اگر فیلم از مبانی فانتزیهای ماشین زمانی یا حتی كلیشههای فیلمهای تخیلی هم بهرهگرفته بود میتوانست موقعیتهای كمیك به مراتب بیشتر و جالبتری را خلق كند. فیلم در محدوده كلیشههای معمول ژانرش مانور میدهد و با جایگزینسازی ایماژهای خوب و بد، ریسك تفسیر و تقویت استعارات مختلف از بحران نوجوانی را به خرج میدهد؛ استعاره از تجربیاتی كه باید در این دوره اندوخته شود و به لحاظ مفهومی و ارزشی از اهمیت ویژهای برخوردارند... . در نهایت نیز معتقد است كه همیشه و در هر سنی باید شادابی و كنجكاوی و عشق را حفظ كرد و چون یك نوجوان به آینده امیدوار بود. مایك نمونه فردی است كه در اوج موفقیت و شهرت جوانی، خامی كرده و آینده را آن طور كه شایستهاش بود رقم نزده و اكنون در میانسالی كه در فرازونشیب زندگی با ناكامیهایی مواجه شده و در عمق اندوه تقلا میكند تا با پس زدن بلوغ جسمانی به آگاهی لازم و بلوغ روانی برسد. بارا استیزر كه تجربه كارگردانی محدود نمایشهای تلویزیونی را دارد، با تندتركردن ریتم رویدادهای قصه و سرعتبخشیدن به روند ردوبدل دیالوگها و كنش و واكنشهای شخصیتها مجال تفكر و تأمل در جزئیات را از مخاطب میگیرد تا جایی كه تماشاگر زمانی به خود میآید كه فیلم تمامشده و علامت سؤال بزرگی در ذهنش نقش بسته كه اساسا چرا فیلم، این داستان پوچ را برگزیده یا از آن درونمایه قوی، چنین فیلم ضعیفی را كارگردانی كرده است؟استیزر هم با این فیلم به جرگه تمام فیلمسازان زیركی كه به داشتن كامپین تبلیغاتی متهم میشوند میپیوندد چون كالای اصلیاش، زاك افرون را همواره چندگام نزدیكتر به دوربین نگه میدارد و با پروبال دادن به او علاوه بر جلای شخصیتاش او را در بستهبندی شكیلتری عرضه میكند تا او را از تیپ خاص كاراكترهای معمولش در بیاورد و به این وسیله بنای استفاده از او در تنشهای جدیتر را بگذارد و بدینترتیب تهیهكنندگان را از نعمت یك چهره پولساز دیگر برخوردار كند. بدون شك محبوبیت و مقبولیت زاك افرون مدیون حضورش در مجموعه تلویزیونی «موزیكال دبیرستان» است. او 19ساله بود كه جلوی دوربین كنی اورتگا رفت و از آن پس به ستاره بیچون و چرای تینایجرهای آمریكایی بدل شد و چندی بعد نیز از كانال دیزنی به عنوان میزبان برنامه پرطرفدار «برنامه زنده شنبهشب» در تلویزیون ظاهر شد.با این وجود حضور در فیلم استیزر اتفاق مهمی در زندگی حرفهای او محسوب میشود چون نخستین فیلم جدیای است كه نقش تك ستاره را به او محول كرده و سرنوشت فیلم را به محبوبیت او سپرده است؛ محبوبیتی كه نه صرفا بهواسطه استعداد و قدرت بازیگری كه به واسطه چهره قابل قبول و خوشسیمای اوست! هر چه باشد نقش اول فیلم متوسطی چون «دوباره 17سالگی» از نمره قبولی تئاتر برای چنین بازیگر متوسطی بهتر است. با وجود آنكه سناریو دركنترل و هدایت شخصیتهایش سردرگم به نظر میرسد اما مایك تنها كاراكتر خوب پرداخته شده و درخور جایگیری در متن یك داستان است. افرون نماد یك نوجوان مورد تایید جامعه است كه البته عقاید و طرزفكر محافظهكارانه یك مرد میانسال را دارد. بهنظر میرسد كه به خدمتگرفتن این مهره جذاب، خونسرد و پرطرفدار برای این فیلم كفایت میكند تا همه كاستیها و توقعات از این فانتزی نیمهجان كه به واسطه حضور او تا پایان به زور روی پایش میایستد، پشت چشمان آبی و صورت تراشیده او سنگر بگیرند.به واسطه حضور اوست كه صدای هیچ منتقدی از میان هیاهو و كفزدنهای هواداران به گوش نمیرسد؛ كسانی كه میپرسند چرا با این ضرباهنگ تند مجالی برای عمیقتر نگریستن به قصه و تأمل در منطق سناریو و چیدمان موقعیتها به مخاطب داده نشد؟ چرا این هنرپیشه محبوب محكوم است در میزانسنی شبیه به دوران اوج سی توماسهاول دهه 80 سرما بزند؟ مگر نه آنكه همه از او انتظار اوجگرفتن دارند نه سقوط با طناب استیزر به قعر شكستی سنگینتر از «موزیكال دبیرستان»؟!آزاردهندهترین ویژگی افرون این است كه سعی میكند با خودنمایی و حركات اغراق شده نمایشی همه فیلم را تحتالشعاع حضور خود قرار دهد. حتی تخصیص مونولوگهای متعدد به او براین فرضیه صحه میگذارد كه فیلم جز او نقطه اتكای دیگر و عملا چیزی را عرضه ندارد و به همین خاطر به واسطه روند رویدادهای باورپذیر، تضادها و تناقضات و تمایل كارگردان برای كمرنگ نگهداشتن فرزندان مایك در نهایت دچار ناكامی محسوسی میشود. به هر ترتیب به نظر میرسد كه بهرغم محبوبیت زیاد افرون، بازیگران مناسبتر و خوش فكرتری میتوانستند در این نقش بازی كنند؛ كسانی كه بیش از تكیه بر ظاهر و شهرت به خاطر دغدغههای فرهنگی و اجتماعی خود میتوانستد «دوباره 17سالگی» را از یك كمدی صرفا نوجوانانه به یك فیلم جدی و قابل قبول تبدیل كنند. البته دلایل دیگری هم برای زیر سؤال بردن حضور او در نقش اصلی فیلم وجود دارد. پیشینه تم اصلی داستان فیلم در سینمای جریان اصلی به «Freaky Friday» باز میگردد؛ وقتی جودی فاستر در نقش دختری ظاهر شد كه در قالب بدن مادرش قرار گرفت و پس از آن سال 2003 خانم لوهن در نسخه بازسازی شده آن، این شخصیت را بازی كرد. صدای خشك و خشن و بلوغ فوقطبیعی آنها سبب شد باور كنیم افراد مسنتر در كالبد افراد جوانتر از خودشان گرفتار و محصور شدهاند. البته استعداد ذاتی این دو هنرپیشه توانا تا حد زیادی به باورپذیری شخصیتهایشان كمك كرد. در مقایسه باید گفت كه افرون تنها به لحاظ فیزیكی اعتماد به نفس دارد و تا مرز پختگی هنری فاصله زیادی دارد. هرچند میكوشد تا تمام نكات احساسی صحنهها را در نظر بگیرد و اجرا كند اما همواره در پشت بازی او نوعی حسابگری و خودآگاهی وجود دارد كه تماشاگر را میآزارد.انتخاب لسلیمان در نقش همسر فراموششده مایك تنها موفقیت استیزر در گزینش بازیگران فیلم به شمار میرود؛ كسی كه با سردشدن عشقشان در طول زندگی دچار سرخوردگی شده و احساساتش جریحهدار شده است. توماس لنون در نقش دوست عجیب و غریب مایك، شخصیت متفاوت، پیچیده و ناآرام «ند» را بازی میكند؛ او به زبان توكلین صحبت میكند و خانهاش را پر از یادبودهای «جنگ ستارگان» كرده است و به نظر میرسد كه به عنوان بازوی كمیك فیلم درنظر گرفته شده اما عملا جز چند صحنه از نمایش بذلهگویی و خندههای نمادین كاربردی ندارد. درواقع او به دلیل ضعف در كارگردانی عملا رسالت خود را در فیلم انجام نمیدهد و به یك موجود منزوی و سرخورده تبدیل میشود كه خیلی زود فیلم را ترك میكند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 684]
صفحات پیشنهادی
پاپ كورن و دیگر هیچ!
پاپ كورن و دیگر هیچ! دون شك محبوبیت و مقبولیت زاك افرون مدیون حضورش در مجموعه تلویزیونی «موزیكال دبیرستان» است. او 19ساله بود كه جلوی دوربین كنی اورتگا رفت ...
پاپ كورن و دیگر هیچ! دون شك محبوبیت و مقبولیت زاك افرون مدیون حضورش در مجموعه تلویزیونی «موزیكال دبیرستان» است. او 19ساله بود كه جلوی دوربین كنی اورتگا رفت ...
نادران: تحقق درآمد 40هزارمیلیارد مستلزم افزایش قیمت انرژی است
پاپ كورن و دیگر هیچ! طنز/نشان دادن در شرایط کنونی · حسین رضازاده: احمدی نژاد را می شناختم و می دانستم شجاع است · پريا دارشان فيلم ترسناك «گر» را ميسازد ...
پاپ كورن و دیگر هیچ! طنز/نشان دادن در شرایط کنونی · حسین رضازاده: احمدی نژاد را می شناختم و می دانستم شجاع است · پريا دارشان فيلم ترسناك «گر» را ميسازد ...
خدمت به خانواده شهدا و ايثارگران برگي زرين و افتخاري ...
پاپ كورن و دیگر هیچ! علت خروپف چیست وراه درمانش چیست · يه سايت ايراني تماما فلش - · نگاهى به كنسرت هاى فصل تابستان · گزارشی از عملكرد دوساله ستاد بازسازی ...
پاپ كورن و دیگر هیچ! علت خروپف چیست وراه درمانش چیست · يه سايت ايراني تماما فلش - · نگاهى به كنسرت هاى فصل تابستان · گزارشی از عملكرد دوساله ستاد بازسازی ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها