واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: از انتخاب نام "یحیی" برای شخصیت بیماری که در نهایت می میرد تا جشن تولد کسی که فاصله ای تا مرگ ندارد تا همنام بودن آن دو نفری که همزمان به دنیا می آیند و از دنیا می روند، همگی حکایت از... شاید از معدود فیلم های ایرانی که بتوان نقد تماتیک بر آن نوشت و از این زاویه بررسی کرد، امشب شب مهتابه باشد، فیلمیکه علیرغم تعدد خطوط داستانی جذاب آن، از یک درونمایه واحد که خود را فربه تر از خطوط داستان نشان میدهد برخوردار است. مرگ را نه تنها یک عنصر تعیین کننده در درام "امشب شب مهتابه" باید دانست بلکه اصلیترین درونمایه آن را نیز سخت تحت تأثیر خود قرار داده است. شاید در نگاه اول این موضوع به این صراحتی که بدان اشاره کردم در ظاهر فیلم جلوه گر نباشد و یا به پایان فیلم که مرگ قهرمان داستان رقم میخورد خلاصه شود اما "مرگ" در اینجا، عنصری است که به مفهومیضد خود تبدیل میشود و از این رو حتی در هیبتی متضاد خود نیز، حضورش را یادآور میشود. از همان ابتدای فیلم، مرگ با زندگی همراه میشود، قرار است کسی بیاید و کسی برود، پسری بیاید و پدری برود. نسلی بیاید و نسلی برود، مرگی در پی زندگی یا زندگی از پی مرگی، این تقارن تا پایان فیلم در بزنگاه های مختلفی به نمایش در میآید و توأم بودن این دو عنصر را به عنوان در مؤلفة اصلی اثر یادآور میشود. از انتخاب نام "یحیی" برای شخصیت بیماری که در نهایت میمیرد تا جشن تولد کسی که فاصله ای تا مرگ ندارد تا همنام بودن آن دو نفری که همزمان به دنیا میآیند و از دنیا میروند، همگی حکایت از نگاه واحد به دو روی یک سکّه دارد. حتی در فلاش بک روزگار نه چندان دوری که لبریز از عواطف عاشقانه است و قرار است این نوع احساسات بشکفد، باز اشاره ای به مرگ داریم. سحر به مجسمة مرغ دریایی که با خمیر نان ساندویچ قبلاً درست کرده اشاره دارد و میگوید وقتی پیام را دیده چیزی در ذهنش شکل گرفته به خلق آن مجسمه منجر شده است و پیام در جواب میگوید ولی قرار نیست او همانند آن مرغ دریایی پرواز کند و برود، اتفاقی که با توجه به فلاش بک بودن صحنه، بیننده میداند اتفاقاً او هم پرواز خواهد کرد و خواهد رفت. و اتفاقاً در اولین نمایی که به فصل مرگ قهرمان داستان وارد میشویم، تصویری از این نماد دیده میشود. مرغ دریایی بر روی پیانو در سکوت و بعد لحظة مرگ که آن هم چون لحظة پرواز و اوج گرفتن دیده میشود، یا لحظة خروج از پیله ای که کرمیرا به بلوغ یک پروانه رسانده است.تا اینجا از اشاراتی که به مرگ و همراهیاش با زندگی کردم میتوان این ایراد را به گفته هایم وارد کرد که توأمانی این دو روی سکه میتواند با محوریت زندگی هم باشد و اگر زندگی، مرگ را به یاد میآورد، مرگ هم یادآور زندگی میتواند باشد. اگر لحظة مرگ را داریم اما در پی آن زایشی است و هر جا لحظه ای تیرگی مرگ خود را مینماید، بلافاصله اثری از شادی و حیات دیده میشود اما همین جاست که چیرگی و تفوق مرگ را میتوان با کاربرد کلیدی آن به عنوان راه اصلاح جهانی که آکنده از سوءتفاهم ها و سوء رفتارهاست از سوی نویسنده با ظرافت و در لایه دوم اثر به نمایش در میآید. نویسنده شاید تحت تأثیر اسطورة ققنوس بوده است، منهای حماسی بودن این اسطوره که البته در اینجا بدین شکل نمودی حماسی ندارد، هر آنچه را که در جهان موجود با کسری ها و کاستی ها همراه است، به دالان مرگ میفرستد و معدوم میکند، دالانی که در سوی دیگر آن زایشی صورت میگیرد اما انگار تا این مرگ نباشد زایشی نیست. درست مثل شخصیت پدر که باروری مادر و زایش فرزند به حضور او متکی است اما همین شخص خود در آستانه مرگ و زوال است. و نکته اینجاست که اگرچه منتقدین "مرگ را در این فیلم عرفانی و لطیف و معادباورانه و... توصیف کرده اند، به طور نمادین میتوان آن را اولین گام بهروزی این جهانی نیز توصیف کرد، تا مرگی نباشد، زایشی نیست و در اینجا مرگ مقدم بر تولد است. گویا باید "یحیی" جوانی که به خاطر تأثیرات سوء رفتار مستبدانه پدر دچار تعارضات روحی شده و در برزخ آنچه از پدر رسیده و آنچه خود به آن رسیده، مانده است باید بمیرد و از پی او یحیی دیگری بیاید که هیچ پیشداوری و قضاوت از قبل بر دوش او سنگینی نمیکند پدرسالاری مستبدانه باید بمیرد تا زایش رهائی ها صورت گیرد و جالب آنکه این زایش نیز مطابق آنچه از فرم بصری فیلم میتوان به آن رسید گویا از طریق پدر صورت میگیرد. جسد پدر فید میشود و تنها یک پارچة سبز بر جای میماند لحظه ای که درست بر روی آن پارچة سبز، نوزاد تازه به دنیا آمده قرار میگیرد. اگرچه نگاهی که تلخی ها و سیاهی و غم های دنیا برای هر فردی که کمترین دغدغه ای دارد به دنبال میآورد، نگاهی معطوف به مرگ است و نابود بادها و آرزوی مرگ تباهی ها از اینجا بر دلها و زبانها جاری میشود امری است که شاید از فرط تکرار چندان بدیع جلوه نکند اما آن نگاه زایشگر بعدی، نگاهی که تولد آرمانها و مطلوب ها و موعودها را پس از مرگ وضعیت موجود به نمایش میگذارد یک نقطة تمایز و برتری است، همان نقطه ای که این اثر را متفاوت از هر آنچه در ظاهر با آن مشترک است مینماید. همان بداعت و طراوتی که در اندیشه شکل گیری این اثر نهفته است و زاویة دیدی کاملاً متفاوت را برای بازگویی قصه ای با لحنی نو و غیر تکراری فراهم میآورد. امشب شب مهتابه یادآور این نکته فراموش شده است که قبل از زایش عشق نوبت مرگ کینه ها است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 660]