تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834996714
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: مرضیه احساس میکند همسرش ، وحید ، جذابیتهای خود را از دست داده و به شدت خسته کننده شده است در حالیکه وحیدمعتقد است مرضیه خوبیهای او را نمیبیند... مرضیه احساس میکند همسرش ، وحید ، جذابیتهای خود را از دست داده و به شدت خسته کننده شده است در حالیکه وحید معتقد است مرضیه خوبیهای او را نمیبیند. آیا این زندگی دوام خواهد داشت؟ زن : مرضیه ، 36 ساله- معلم کلاس پنجم ابتدایی و مادر دو فرزند به نامهای مانا 9 ساله و ماهک 6 ساله، میگوید : " از زندگی مشترکمان به شدت خسته شده ام. وقتی 15 سال پیش با وحید ازدواج کردم، او مردی خوش صحبت، پرشور با علایق متعدد مثل عکاسی،تماشای فیلمهای سینمایی روز و ...بود. او خیلی جذاب و عاشق پیشه بود. همیشه با خریدن گلهای زیبا و مسافرتهای آخر هفتهها مرا غافلگیر میکرد. اما حالا آنقدر خود را با کار سرگرم و گرفتار کرده که دیگر فرصتی برای تفریح ندارد—حداقل با من که ندارد! هر وقت به او پیشنهاد میکنم که دو نفری شام را بیرون بخوریم یا به سینما برویم میگوید که ترجیح میدهد در خانه و در کنار بچهها باشد. کدام با بچهها بودن؟! همۀ مسئولیت بچهها با من است. تمام وقت وحید به کار خودش اختصاص دارد بنابراین هرگز فرصتی ندارد که مانا را به کلاس برساند یا حداقل هرازگاهی ماهک را به دندانپزشکی ببرد. چرا من همیشه باید کسی باشم که وقتی یکی اشان بیمار میشود از او پرستاری میکند و همۀ روز خود را صرف امور بچه ها میکند؟" " از لحاظ رابطه زناشویی هیچ جذابیتی برای هم نداریم و فقط ادای زوج های موفق را در میآوریم او به شدت چاق شده و لباسهای از مد افتاده و قدیمی میپوشد. اینطوری او چندین سال بزرگتر از سنش به نظر میرسد." " حدود یک سال پیش با خانمی به نام روح انگیز دوست شدم که برای سخنرانی به مدرسۀ ما آمده بود. موضوع سخنرانی او در مورد تحصیلات هنری بود. روحانگیز نقاش است و روح آزاد و جیب پر پولی دارد. او به همۀ دنیا سفر کرده است. همین هفتۀ پیش بود که بروشوری در مورد سفر با قایقهای کوچک به من نشان داد و گفت که میخواهد با این قایقها گشتی بزند. من خیلی حسرت شرایط او را خوردم. او بچه ندارد و از همسر دومش هم جدا شده است بنابراین به هر جایی که روحش او را بکشاند میرود و نقاشی میکند. هر قدر بیشتر با او مراوده میکنم، بیشتر احساس محدودیت و افسردگی میکنم. وقتی قضیۀ طلاق او کاملا" تمام شود، به اصفهان میرود و در آنجا یک گالری هنری تاسیس میکند. " وحید اولین و آخرین کسی بود که با او آشنا شدم و .... گاهی ، روزهایی که حال خوشی ندارم، فکر میکنم شاید ازدواج من با وحید در سن 21 سالگی اساسا" راه فراری برای خلاص شدن از دست پدر و مادرم بوده. پدر و مادر ایده آل گرایی که استانداردهای فوق العاده بالای آنها از نظر من دست نیافتنی بود. اگر موهایم را با یک مدل جدید کوتاه میکردم، میگفتند این مدل گوشتالو بودن صورتت را بیشتر جلوه گر میکند. در حقیقت پدرم آنقدر نسبت به تناسب اندام من حساس بود که در سن 16 سالگی مرا پیش متخصصین تغذیه میبرد و از آنها برای تناسب اندام من مشاوره میخواست او به طرز عجیبی روز ظاهر من حساس بود و دوست داشت من از هز نظر عالی باشم. در عوض برادر کوچکم، تام، فرزند ایده آل و محبوب پدر و مادرم بود. من مجبور بودم کارهای خسته کنندۀ روزانه ام را شخصا" انجام دهم در حالی که مادرم بعد از رفتن تام به مدرسه تخت او را مرتب میکرد." " اولین ملاقات من و وحید در محفل دوستانمان انجام گرفت. ما قبلا" هرگز همدیگر را ندیده بودیم. من دانشجوی سال اول بودم و او دانشجوی سال دوم بود. من خیلی زود جذب صورت مردانه و زیبای او شدم، شاید به خاطر اینکه او بزرگتر از پسرهایی بود که اطراف من بودند. مکالمات میان ما خیلی زود به حالت صمیمانه در آمد . و زن ادامه میدهد : " وحید، همۀ خصوصیات مردانه ای که من دوست داشتم را داشت __ مهربان، باهوش، جاه طلب __ ضمن آنکه اهدافمان هم در زندگی مشترک بود. من احساس میکردم نیمۀ گمشده ام را پیدا کرده ام. در طول دوران تحصیل با هم ارتباط داشتیم و بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی من، ازدواج کردیم. " " روزهای اول ازدواجمان هر دو بسیار خوشحال و بیقرار هم بودیم. من در یک دبستان درس میدادم – این شغلی بود که والدین من اصرار به انتخاب آن داشتند در حالی که من خودم ترجیح میدادم رشتۀ کتابداری بخوانم و با توجه به اینکه وحید در رشتۀ بیمه تحصیل میکرد میخواستیم روزی با هم یک شرکت تاسیس کنیم. ما تفریحات مفرحی با هم داشتیم، بدمینتون بازی میکردیم ، به سفر میرفتیم و...آخر هفتهها هم اغلب به مجالس هنری میرفتیم چون من شعر میگفتم و وحید به عکاسی علاقمند بود." " اختلافات و مشاجرات ما تنها به رفتار والدین من مربوط میشد که به شدت تحکم آمیز بوده و هست. آنها اصرار داشتند که ما همۀ تعطیلاتمان را با آنها بگذرانیم و ما را از بچه دار شدن منع میکردند به این بهانه که هنوز زود است، یا مثلا" دیگر از اجاره نشینی دست بردارید و باید خانه بخرید. وحید میگوید من بیش از حد به خانواده ام وابسته ام و باید روابطم را با آنها محدودتر کنم. اما من نمیتوانم مقابل آنها بایستم. حداقل هنوز نمیتوانم." " وقتی مانا بدنیا آمد، شش سال از ازدواج ما میگذشت. ما تازه توانسته بودیم خانه ای بخریم و وحید کار در دفتر نمایندگی خودش را شروع کرده بود. 3 سال بعد زندگی ما منحصرا" به بچه و کارهای روزمره برای امرار معاش اختصاص داشت. دیگر همۀ تفریحات ما خانوادگی بود. وحید با وسواس به کار خود و آنچه که او آن را اموالمان مینامید، مشغول بود. بنابراین همۀ اوقات او متعلق به کارش بود و وقتی خانه بود هم خودش را با باغچۀ جلوی خانه مشغول میکرد." بالاخره به اینجا رسیدیم که در یک خانۀ مشترک هر کدام زندگی خودمان را داریم و تنها ارتباط ما زمانی است که با بچهها سر میز شام مینشینیم. وقتی بچهها میخوابند من در تخت خواب کتاب میخوانم و او یا تلویزیون تماشا میکند و یا روی پروژههایی که از محل کار به خانه میآورد کار میکند. دیگر واقعا" نا امید شده ام و احساس میکنم وحید دیگر هیچ جذابیتی برای من ندارد؛ فکر میکنم وحید دیگر هرگز نمیتواند مرا خوشحال کند." " هفتۀ پیش بی اختیار به این فکر کردم که چقدر دوستم روح انگیز زندگی راحتی دارد و به حالش غبطه خوردم و همانجا بود که فهمیدم به آخر خط رسیده ام. به وحید گفتم :" این دقیقا" یعنی تیره بختی. حال یا بیا باهم نزد یک مشاور برویم و یا بدان که در غیر اینصورت من از تو جدا خواهم شد و درخواست طلاق خواهم داد." مرد: وحید ، 40 ساله ، آهی از ته دل میکشد و میگوید: " پس مرضیه فکر میکند که من دیگر برای او جذابیتی ندارم! این خیلی بی انصافی است. ممکن است من فرد ایده آلی نباشم ، ولی یک شوهر عاشق، یک پدر فداکار و یک نان آور فوق العاده برای خانواده هستم. مثل اینکه اینها همه برای او کافی نیست." " درسته که من همۀ تفریحاتم را کنار گذاشته ام، اما من در مورد کار و خانواده ام حرف دارم. از کی تا حالا خوشبختی مرضیه به عکس گرفتن وبدمینتون بازی کردن من وابسته شده است؟ ضمن آنکه منهم میتوانم همین حرفها را در مورد مرضیه بزنم. آخرین باری که او شعر گفته یا در مورد موضوع یک کتاب جالب با من صحبت کرده است کی بوده؟ " " مرضیه نمیتواند باور کند که ما دیگر جوانان پر هیجان و مجرد و سبک سر نیستیم. ما حالا دیگر باید به بزرگ کردن بچهها، مدیریت کار و ادارۀ خانه و زندگی مان بپردازیم. ما به اهدافمان رسیده ایم، اما مرضیه هنوز هم مسحور و مجذوب آزادیها و لذات تجردی دوستش میشود. او افکار مغشوشی در مورد ازدواج و وظایف مادری در سر مرضیه فرو کرده است. میگوید اختصاص وقت به انجام وظایف مادری و ادارۀ زندگی مشترک یعنی سوزاندن آن وقت و هدر دادن فرصتها. تا جایی که من میدانم روح انگیز یک محرک منفی در زندگی ما است و اوست که تاثیر بدی روی مرضیه و زندگی ما میگذارد. " " بعد از سالها، حالا احساس میکنم زیر پایم خالی شده است. همیشه باید نگران از عصبانیتهای مرضیه و حرفهای نیشدار او باشم. روابط زناشویی ما دیگر تقریبا" متوقف شده؛ آنقدر مرضیه مرا از خودش رانده که دیگر سراغش نمیروم. او دائما" مرا آزار میدهد. اگر من خودم را با باغچۀ خانه هم مشغول کنم میگوید تو به گیاهان بیشتر از من اهمیت میدهی. به شدت دمدمیمزاج شده، راستش را بخواهید من ترجیح میدهم با باغچۀ خانه سرگرم باشم تا با او باشم." " من در اراک بزرگ شده ام. مادر و پدرم قوانین اخلاقی سخت و شدیدی برای من و خواهرم تعیین کرده بودند. من در کنار پدرم کار میکردم . امروز من به همۀ اموال و داراییهایی که بدست آورده ایم افتخار میکنم. بنابراین امروز میخواهم کاری که از دست خودم بر میآید را به دیگری واگذار کنم. حال مرضیه به جای قدردانی از زحمات و تلاشهای من برای تامین رفاهیات زندگی امان، این رفتار زننده را انجام میدهد." " الآن که فکر میکنم از اینکه چطور به سادگی عاشق مرضیه شدم تعجب میکنم. مرضیه از همۀ دخترانی که من با آنها ارتباط داشتم کوچکتر بود ولی در عین حال باهوش تر، بشاش تر و خالصتر هم بود. من از صورت زیبای او هم خیلی خوشم میآید – او یک خانم بلوند زیبا است _ و ویژگیهای شخصیتی مشابهی با هم داریم. والدین او همیشه او را تحت فشار میگذارند و این مشکل خیلی خیلی بزرگتر از مشکلاتی است که مرضیه به آنها اشاره میکند. او میخواسته که یک کتابدار بشود اما برای رضایت پدر و مادرش معلم شده است. مادرش _ خودخواه ترین و مغرورترین فردی که من در زندگی ام دیده ام _ روزی هشت بار به او زنگ میزند و مدام در مورد همه چیز به او هشدار میدهد و از همه چیز زندگی ما ایراد میگیرد. اگر مرضیه فراموش کند برای یکی از بستگانش کارت تبریک تولد بفرستد، باید به مادرش پاسخگو باشد. پدر مرضیه نیز همانقدر بد رفتار میکند. او هم بر حرفهای خودش پافشاری میکند و اصرار دارد که حق با اوست و بس. روی هر نکته ای آنقدر توضیح و استدلال میکند که مخاطب را وادار میکند که تسلیم شود و دهانش را ببندد. من دیگر نمیتوانم آنها را تحمل کنم و به همین دلیل هم از مرضیه خواسته ام که روابطمان را با آنها محدود کند. اما حتی اگر آنها در مورد من بد و بیراه و ناسزا هم بگویند، او حاضر نمیشود هیچ قدمیبرای تغییر این شرایط بردارد." " در مورد وظایف نگهداری از بچهها هم مرضیه خیلی بی انصافی میکند. کار او ساعت سه بعدازظهر تمام میشود، یعنی بعد از تعطیلی مدرسه او دیگر کاری ندارد درحالی که آن ساعت بحبوحۀ شلوغی کار من است. من نمیتوانم وسط روز کارم را رها کنم و رانندۀ بچهها بشوم و به این کلاس و آن کلاس ببرمشان. وقتی سر کار نیستم میتوانم هرکجا که مانا یا ماهک بخواهند ببرمشان، در کارهای خانه به مرضیه کمک کنم، آنها را به پارک ببرم؛ ولی از مرضیه بپرسید آیا او اجازۀ این کارها را به من میدهد؟" " و اما در مورد ظاهر و قیافه و طرز لباس پوشیدن ...این حرفها را اولین بار است که میشنوم. او هرگز به من نگفته بود که از قیافه، لباسها و اضافه وزن من متنفر است. ضمن آنکه او بیشتر اوقات خودش لباسهای مرا میخرد و همیشه هر چه خریده است مطابق روز بوده." " علی رغم همۀ این حرفها، من عاشق همسرم هستم و ابدا" طاقت دوری یا از دست دادن او را ندارم. از اینکه مرضیه دیگر مرا دوست ندارد عصبانی نیستم... ولی به شدت دلم شکست از اینکه فهمیدم چه احساسی نسبت به من دارد. من به نوبۀ خودم حاضرم هر کاری که میتوانم برای ترمیم این رابطه انجام دهم؛ اما نیمی از این کار به عهدۀ اوست و او هم باید بخواهد که مشکلاتمان حل شوند و برای این کار باید حاضر به اصلاح رفتار خود نیز باشد." مشاور : مشاور میگوید: " یکی از مشکلات مشترک زوجهایی که به مراکز مشاوره مراجعه میکنند این است که یکی ار آنها یا هر دو از دخالتهای والدینشا ن به ستوه آمده اند. در مورد این دو نفر، من هر قدر بیشتر به گلایههای مرضیه از کوتاهیهای شوهرش گوش میدادم بیشتر مطمئن میشدم که ریشۀ مشکلات او عمدتا" به خودش برمیگردد تا به همسرش. او برای تشریح و اثبات بدبختی اش مدام به اشکالات جزیی در رفتار و ظاهر وحید میپرداخت، مثل کمربند سایز بزرگ او و لباسهای از مد افتاده اش و کار کردنهای او. به نظر من اگر مرضیه احساس بهتری نسبت به خودش داشت، میتوانست رفتار ملایمتری با همسرش داشته باشد و حس بهتری نسبت به زندگی ای که میتوانست به زیبایی ادامه پیدا کند، داشته باشد." " ابتدا تاثیر دوران کودکی مرضیه در رفتار امروز او را مورد بررسی قرار دادم. بعد از اینکه صحبتهای او را در مورد پدر و مادرش شنیدم، به این نتیجه رسیدم که هر دو آدمهای خودخواه و خود محوری بوده اند و میل به دخالت و به کرسی نشاندن حرف خودشان در هر دوی آنها شدیدا" نمود دارد؛ در عین حال هیچ یک هم هرگز قبول نخواهند کرد که گاه ممکن است اشتباه کنند. بچههای پدر و مادرهای خودخواه اغلب در بزرگسالی احساس ناامنی و افسردگی دارند ؛ از تلاش در جهت راضی کردن والدین سخت گیر خود خسته اند ؛ رضایتی که بسیار کوتاه مدت است و این چرخه مدام تکرار میشود. مرضیه نمونۀ بارز این ادعا است. او هر آنچه را که والدینش از او خواسته اند را انجام داده است؛ از معلم شدن گرفته تا ارسال کارت تبریک تولد برای اقوام دور و نزدیک. اما هیچ کدام از آنها هیچ وقت کافی نبوده و همین مسئله او را عصبی کرده و به بن بست رسانده است. او بیش از حد از خود توقع دارد. راضی نگه داشتن پدر و مادر، بچه داری، رسیدگی به خانه، شوهرداری و کار در بیرون از خانه... بدون یک برنامه ریزی اصولی و صحیح. آنگاه وقتی زندگی اجازۀ تحقق همۀ این اهداف را به او نمیدهد، نا امید میشود و احساس تیره بختی میکند." من به او گفتم: " افراد خودخواه هرگز مسئولیت رفتار خود را به عهده نمیگیرند. بنابراین هرگز هم تغییر نمیکنند. پس هر چه زودتر روابط خود را با والدینت محدود کنی، زودتر به نتیجه خواهی رسید. " به این ترتیب مرضیه شروع کرد به رد بعضی از دعوتهای آنها، تلفنهایش را به آنان کمتر کرد، و وقتی موضوع بحران سازی را مطرح میکردند سعی میکرد موضوع بحث را عوض کند. در میان راه جلسات مشاوره، والدین مرضیه بازنشسته شدند و به شهرستان نقل مکان کردند و اینگونه کار برای ما راحت تر شد. مرضیه میگوید:" من هرگز ارتباطم را با آنها قطع نکردم، ولی حالا دیگر یاد گرفته ام که چگونه از دخالتهای آنها جلوگیری کنم." " همچنین به نظر من ارتباط داشتن با روح انگیز، که مرضیه حسرت زندگی پرهیجان و آزاد او را میخورد، یکی دیگر از مسببهای نارضایتیهای مرضیه است. بنابراین از مرضیه خواستم که فعلا" اصلا" به او فکر نکند. این کار هم به سادگی امکان پذیر بود چون دوستش به شدت مشغول رتق و فتق پروژۀ طلاق خود بود و قصد عزیمت به شهری دیگر را داشت. با رفتن او مرضیه دیگر تحت تاثیر و مورد بازجوییهای او نیز نبود." و مشاور ادامه میدهد: " بعد از آن، مرضیه به لفظ به پشیمانی خود در مورد اینکه یک کتابدار نشده، اعتراف کرد. من به او پیشنهاد کردم که در یک کلاس آموزش کتابداری شرکت کند. بلافاصله بعد از اتمام این دوره او به عنوان کتابدار در یک مدرسه استخدام شد و این مسئله موجب رضایت و بازسازی شخصیتی در او شد که قبلا" هرگز تجربه نکرده بود. به این ترتیب او با خوشبینی و اشتیاق در ادامۀ مسیر مصمم تر شد." " و اما در مورد وحید : او نیز به انگیزه سازی نیاز داشت. او واقعا" به کار خود و به باغبانی علاقه داشت، ولی افراط در هر دو مورد او را از توجه به مرضیه باز داشته بود. من او را متقاعد کردم کهکمی از حجم کاریش کم کند و باغبانی را نیز کاهش دهد. او با یک رژیم مناسب و برنامۀ پیاده روی فشرده به همراه مرضیه حدود 10 کیلو وزن کم کرد و با مرضیه رفتند و چند دست لباس جدید انتخاب کردند و خریدند. این تغییر قیافۀ ظاهری هر دوی آنها را سر شوق آورده بود و حالت هر دو را عوض کرد." " علاوه بر همۀ اینها به هردویشان پیشنهاد کردم برای دو روز در ماه برای بچهها پرستار بگیرند و دو نفری با هم بیرون بروند و به لذات و تفریحات مورد علاقه اشان بپردازند. مرضیه میگوید: " ما باهم به سینما میرویم، بیرون شام میخوریم و با خیال راحت و بدون مزاحمت در مورد همه چیز با هم حرف میزنیم. درست مثل وقتی که تازه ازدواج کرده بودیم." به این شکل ارتباط عاطفی میان آن دو محکم تر شد و ارتباط زناشویی میان آنها از سر گرفته شد. همچنین آنها کارهای هنری خود را نیز دوباره شروع کردند و حتی توانستند چند عکس و چند قطعه از اشعارشان را نیز در نمایشگاههای هنری به فروش برسانند. وحید میگوید: " از بین رفتن حالتهای عصبی و مشکلات ، باعث شده تا خلاقیت بیشتری در کارهای هنری از خود نشان دهیم." مرضیه با حسی مملو از رضایت میگوید: " عشق قدیمی من نسبت به وحید دوباره شکوفا شده و اکنون میفهمم که در آن زمانها مرضیه در یافتن نیمۀ گمشدۀ خود اشتباه نکرده بوده!"تهیه و ترجمه:گروه سبک زندگی /lifestyle اختصاصی مطالب پیشنهادی: معجزه بازگشت به دوران پر شور نامزدی!؟ تجربه های بینظیر 7 زوج از رموز عاشق ماندنشان در زندگی ! 12 راز مهم روابط زوجهای شاد و موفق دلخورم، اما دوستت دارم!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 701]
صفحات پیشنهادی
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است. مرضیه احساس میکند همسرش ، وحید ، جذابیتهای خود را از دست داده و به شدت خسته کننده شده است در حالیکه وحیدمعتقد است ...
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است. مرضیه احساس میکند همسرش ، وحید ، جذابیتهای خود را از دست داده و به شدت خسته کننده شده است در حالیکه وحیدمعتقد است ...
با توصیههای بهترین مشاوران ، چگونه زندگی مشترکتان را متحول ...
تهیه و ترجمه:گروه سبک زندگی /lifestyle اختصاصی مطالب پیشنهادی: عشق از زندگی آنها رخت بر بسته است شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است برای شیرین تر شدن ...
تهیه و ترجمه:گروه سبک زندگی /lifestyle اختصاصی مطالب پیشنهادی: عشق از زندگی آنها رخت بر بسته است شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است برای شیرین تر شدن ...
چه مسائلی را نباید به همسرتان بگویید ؟!
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است عشق از زندگی آنها رخت بر بسته است با توصیههای بهترین مشاوران ، چگونه زندگی مشترکتان را متحول کنید! ...
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است عشق از زندگی آنها رخت بر بسته است با توصیههای بهترین مشاوران ، چگونه زندگی مشترکتان را متحول کنید! ...
همسرم از من به خاطر چاق بودنم، بدش میآید !
تهیه و تدوین:گروه سبک زندگی /lifestyle اختصاصی مطالب پیشنهادی: شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است در سر مردان چه می گذرد؟ چگونه به مردان ،این بی احساس ...
تهیه و تدوین:گروه سبک زندگی /lifestyle اختصاصی مطالب پیشنهادی: شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است در سر مردان چه می گذرد؟ چگونه به مردان ،این بی احساس ...
در شروع مشکلات زناشویی چه نکاتی را باید رعایت کنید؟!
همسر خیالی ،همسر واقعی عشق از زندگی آنها رخت بر بسته است شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است چالشهای زناشویی در میانسالی شما هم رأی بدید ...
همسر خیالی ،همسر واقعی عشق از زندگی آنها رخت بر بسته است شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است چالشهای زناشویی در میانسالی شما هم رأی بدید ...
نرم افزار حذف کامل برنامه های نصب شده در ویندوز Your ...
نرم افزار حذف کامل برنامه های نصب شده در ویندوز Your Uninstaller 2010 Pro v7.0.2010.13 · چگونه تنش را مهندسی كنیم؟ شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است . ...
نرم افزار حذف کامل برنامه های نصب شده در ویندوز Your Uninstaller 2010 Pro v7.0.2010.13 · چگونه تنش را مهندسی كنیم؟ شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است . ...
راههاي تداوم زندگي زن و شوهر - اضافه به علاقمنديها
اصولاً در هر زندگي عشق و محبت از ستونهاي اصلي نظام خانواده است كه در بعضي خانواده ها بعد از مدتي از زمان ازدواج .... شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است ...
اصولاً در هر زندگي عشق و محبت از ستونهاي اصلي نظام خانواده است كه در بعضي خانواده ها بعد از مدتي از زمان ازدواج .... شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است ...
براي زنده ماندن عشق بجنگ - اضافه به علاقمنديها
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است · معاونت سینمایی 100 میلیون تومان به خانه سینما پرداخت میکند · توصیه هایی برای زندگی زناشویی شاد ...
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است · معاونت سینمایی 100 میلیون تومان به خانه سینما پرداخت میکند · توصیه هایی برای زندگی زناشویی شاد ...
پایگاه جامع ایرانیان :: چرا شاد نیستیم؟ - اضافه به علاقمنديها
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است · تینا پاكروان «جرم» را به جشنواره فيلم فجر برسانيماعلام کرد · زن و شوهری که در همه چیز شریک هستند!! (طنز) ...
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است · تینا پاكروان «جرم» را به جشنواره فيلم فجر برسانيماعلام کرد · زن و شوهری که در همه چیز شریک هستند!! (طنز) ...
"در شهر خبری نیست، هست"... - اضافه به علاقمنديها
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است · دانلود مجله Mac Life March 2011 · چهار وزیر دولت بحرین استعفا کردند · ثمره هاشمي: آمريکا عذرخواهي کند ...
شوهرم به یک آدم کسل کننده تبدیل شده است · دانلود مجله Mac Life March 2011 · چهار وزیر دولت بحرین استعفا کردند · ثمره هاشمي: آمريکا عذرخواهي کند ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها