تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شوخى مى‏كردند ولى جز حقّ چيزى نمى‏گفتند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803831268




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نظريه هاي روان شناختي دين و نقد آن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نظريه هاي روان شناختي دين و نقد آن ( 1)
نظريه هاي روان شناختي دين و نقد آن نويسنده : بيت هالامي و آرگيل مترجم : مجتبي حيدري چکيده يکي از مباحث مورد بحث در روان شناسي دين ، بررسي خاستگاه هاي روان شناختي دين و دين داري است . وراي حقيقت داشتن يا پوچ و موهوم بودن دين ، چه انگيزه ها و عواملي در طول تاريخ و در حال حاضر ، انسان ها را به سوي پذيرش يک دين و التزام به تعاليم و دستورات آن ، سوق داده است ؟ اين مقاله ، که ترجمه ي بخشي از فصل دوم کتاب روان شناسي رفتار ، اعتقاد، و تجربه ي ديني ( 2 ) نوشته ي بيت هالامي( Beit -hallahmi,B ) و آرگيل ( Argyle , M) است ، به اين موضوع اختصاص دارد . در اين فصل ، فرضيه هاي روان شناختي دين در سه مقوله طبقه بندي شده اند : فرضيه هاي مربوط به خاستگاه ، فرضيه هاي مربوط به تداوم ، و فرضيه هاي مربوط به پيامد . در اين نوشتار ، تنها فرضيه هاي دسته اول ، ترجمه شده اند . جامعيت اين مقاله در ارائه ي همه ي نظريات روان شناختي درباره ي دين ، مطالعه ي آن را براي علاقه مندان به اين موضوع ، سودمند مي گرداند . در پايان مقاله ، نقدي کوتاه بر اين ديدگاه ها نگاشته شده که توجه به آن مي تواند خوانندگان را با اشکالات اساسي اين نظريه ها آشنا گرداند . کليد واژه ها : دين ، اعتقاد ، روان شناسي رفتار ، تجربه ي ديني ، انسان شناسي . تبيين ها و فرضيه هاي پژوهشي درباره ي دين معتقدان به اديان ادعا مي کنند : دين به عنوان يک فعاليت انساني ، واکنش طبيعي انسان به واقعيت دنياي ماوراي طبيعي و واقعيت وحي الهي است . پژوهشگراني که از موضعي نظري دين را مورد بحث و بررسي قرار مي دهند ، آن را به عنوان بخشي از تحول فرهنگي بشر قلمداد مي کنند . ما روان شناسان دين را يک واکنش بشري مي دانيم ، اما محرک هايي را که به آنها مي پردازيم همگي در دنياي طبيعي و اجتماعي ، اعم از بيروني و دروني، قرار دارند . نگاه يک پژوهشگر همواره در تقابل با تجربه ي مستقيم عمل کنندگان است ؛ بين زبان مشاهده کننده و زبان عمل کننده ، فاصله ي زيادي وجود دارد . در جايي که عمل کنندگان ، پارسا بي مي بينند ، پژوهشگر به دنبال انگيزه ها و علل زير بنايي از قبيل علل اقتصادي ، سياسي ، يا شخصي است . پژوهشگران معتقدند : عمل کنندگان ، ضرورتاً از نيروهاي واقعي ، که منجر به رفتارهايشان مي شوند ، آگاه نيستند . وقتي شاهد وقوع تحولات و تغييرات در آداب و رسوم ديني ، خواه آيين « راستافاري » ( Rastafarian) ، « شينتو » ( shinto ) ، يا « هندو » ( Hindu ) هستيم ، ناگزيريم از گزارش هاي شخصي عمل کنندگان فراتر رويم . از سوي ديگر ، ما با تجارب شخصي صرف و ادعاهاي متضاد مواجهيم . تصورات آگاهانه ي عمل کنندگان از رفتارهايشان و علل آن مطمئناً حايز اهميت هستند ، اما آنها ناقص بوده و گاهي ـ اگر به دنبال انگيزه هاي کاملاً مشخص باشيم ـ بسيار گمراه کننده اند . اين مطلب در پژوهش ها ي تاريخي و نيز در جامعه شناسي و انسان شناسي ، امري مسلم تلقي مي شود . از اين لحاظ ، همه ي تحقيقات اجتماعي و تاريخي با انگيزه هاي ناهشيار سر و کار دارند . تاريخ نگاران نهضت « اصلاح ديني پروتستان » يا جنگ هاي صليبي اروپايي را از طريق توجه به نيازهاي بشر توجيه مي نمايند . برخي از اين تبيين ها ، اگرچه به طور کامل مبتني بر انگيزه هاي ناهشيار ـ به معناي روان شناختي ـ نيستند ، اما از سوي عاملان ، مورد بي اعتنايي و حتي انکار قرار گرفته اند . دانشمندان براي باورهاي عمومي و تغييرات عقيدتي ، که در سنت هاي ديني گوناگون به وقوع مي پيوندند ، تبيين هايي غير ديني ارائه کرده اند . بر اين اساس ، دارين ( 1977 ؛ Darian,J,G ) ، گسترش آيين بودايي در هند در 2500 سال قبل را از طريق توانايي اين آيين ( در مقايسه با آيين هندو ) در ارضاي بهتر نيازهاي سياسي و اقتصادي حاکمان و بازرگانان توجيه مي کند . ( قس . هاوتارت ، 1977 ؛ Houtart , F ). بدين سان ، هاينس ( 1989 ؛ Hynes , E ) اظهار مي دارد که همخواني علايق روحانيان و کشاورزان اجاره کار ، به گسترش فرقه ي کاتوليک در ايرلند کمک کرد و بدين روي ، تلاش مي کند آن را به هويت ملي مرتبط سازد . اُ.ک.وايت (White,o.k ) و د.وايت ( 1980 ؛ White , D ) نيازها و فشارهاي مادي را به عنوان تبييني براي يک « وحي الهي » معاصر ، که آموزه هاي« مورمون ها » ( mormon ) را تحت تأثير قرار داد ، مطرح مي کنند . به آساني ، مي توان مثال هاي بيشتري از اين دست ارائه نمود . ( ويلکاکس (3) وجلن ، (4) 1993 ) : تبيين نظري پيشنهادي فرضيه هاي مربوط به خاستگاه : 1( ـ عوامل عصبي ،2 ـ نياز شناختي ، 3 ـ سبک هاي شناختي : خوش بيني تکاملي ، 4 ـ سبک هاي شناختي : دين به عنوان يک هنر ، 5 ـ سازگاري با اضطراب ، 6 ـ ترس از مرگ ، 7 ـ تأثيرات کودکي نخستين ، 8 ـ فرافکني و باورهاي ديني ، 9 ـ فرافکني فرامن و احساس گناه ، 10 ـ انگيزه ي جنسي ) فرضيه هاي مربوط به تداوم ( 1 ـ يادگيري اجتماعي ، 2 ـ هويت و عزت نفس ، 3 ـ تبيين هاي مربوط به محروميت ، 4 ـ عوامل شخصيتي ) فرضيه هاي مربوط به پيامد ( 1 ـ تماميت شخصي ، 2 ـ تماميت اجتماعي ) در الگوي پيشنهادي ما ( جدول شماره 1) انگيزه هاي متعدد و ارضاهاي متعدد ، در مورد افراد و فرهنگ هاي مختلف ، دخيلند . در طول چند قرن گذشته ، سنت هاي توصيفي و تحليلي مطالعه ي دين ، تفسيرها و طرح هاي پژوهش پذير بسياري ارائه کرده اند . تبيين هاي مربوط به رفتار مذهبي را مي توان به سه مقوله طبقه بندي نمود : 1 ـ فرضيه هاي مربوط به خاستگاه که تلاش مي کنند ريشه هاي روان شناختي دين را بيان کنند . 2 ـ تبيين هاي مربوط به تداوم (5) که سعي دارند علت پذيرش نظام هاي عقيدتي خاص از سوي برخي افراد يا برخي جوامع را بيان نمايند . 3 ـ فرضيه هاي مربوط به پيامد ( 6 ) که تأثيرات رفتار ديني را در افراد يا گروه هاي اجتماعي مورد بحث قرار مي دهند . فرضيه هاي مربوط به « خاستگاه » بر اهميت عقايد خاصي تأکيد مي ورزند ، اما ممکن است که اين عقايد خاستگاهي در قرون گذشته مطرح شده و در نتيجه ، امروزه از اهميت کمتري برخوردار باشند ، در حالي که نيروهاي مربوط به حفظ و تداوم اجتماعي هنوز هم يک نظام فعال به شمار مي روند . فرضيه هاي مربوط به خاستگاه 1 ـ عوامل عصبي : اين رويکرد در وهله ي اول ، انسان ها را به عنوان دارندگان يک استعداد زيست شناختي و پيش فرهنگي نظامدار در نظر مي گيرد . تبيين هاي مربوط به شالوده ي عصبي اين فرض را مسلم مي گيرند که قابليت هاي عمومي در سطح انواع و نيز تفاوت هاي فردي در ساختار و کارکرد مغز ، به رفتارهاي فوق العاده و استثنايي مي انجامند . همه ي انسان ها همانند ساير حيوانات، به محرک هاي خاص ، پاسخ هاي عصبي خودکاري مي دهند که ـ براي مثال ـ تأثيرات موسيقي در افراد را تبيين مي نمايند . بر اساس تبيين هايي که ساختار و کارکرد نظام عصبي را شالوده ي زيست شناختي دين مي دانند ، انسان ها به طور سرشتي ، مستعد برخورداري از تجارب غير عقلاني به عنوان سنگ بناي دين هستند . به نظر مي رسد عوامل عصبي ، وراي نامعقولي « بهنجار » ، مسئول رفتارهاي ديني استثنايي ، مانند خلسه ها و مکاشفه ها نيز هستند . قطعه ي گيجگاهي ( 7) مغز به عنوان محل ساز وکارهاي عصب شناختي مسبب تجارب ديني معرفي شده است . ( پرسينجر (8) 1987 )2 ـ تبيين هاي مربوط به نيازهاي شناختي : (9) نوع بشر به عنوان « حيوان جست وجوگر » توصيف شده و همواره در جست و جوي پاسخ هايي براي پرسش هاي دشوار ـ و شايد بدون پاسخ ـ است . انسان ها علاوه بر جست و جوگري ، با ميل به باور کردن و ترجيح زودباوري بر شک و ترديد ، مشخص مي شوند . ( گيلبرت ، (10) 1991) همه ي نظام هاي اعتقادي درصددند «جهان را تا حد امکان بشناسند و تا جايي که لازم است از خود در برابر تهديدات آن دفاع کنند » ( روکيچ، (11) 1960 ، ص 400 ) انديشه پردازي بشر نظم را بر بي نظمي و آشفتگي موجود در تجارب حسي مستقيم انسان حاکم مي کند . انسان ها به وضوح ، تحميل نظم بر محيط پيچيده ي خود را امري انطباقي يافته اند . تمايل به سازمان دهي دنياي خود بر طبق ساختارهاي شناختي ساده در ما وجود دارد . ( فيسک (12 ) و تايلور (13 ) 1991، مارکوس (14) و زايونک ، (15) 1985 ) نياز به تکامل يافتگي شناختي در انسان ها ، به صورت فرضيه مطرح شده است . اين نياز به تکامل يافتگي به عنوان « تمايل به ارائه ي يک پاسخ مشخص براي برخي از مسايل ، و برطرف کردن آشفتگي و ابهام » توصيف شده است . ( کروگلنسکي ، (16) 1989 ، ص 14 ) اين نياز آشکار به انسجام يا تصور انسجام ، که براي تفکر و تجربه امري حياتي به نظر مي رسد ، حالت تحميل رابطه ي علت و معلولي و هدفمندي به عنوان بخشي از ادراک انساني را به خودمي گيرد . ( هايدر ، (17) 1958 ) مشاهدات مستقيم کودکان خردسال نشان دهنده ي يک تمايل عمومي به « خود ميان بيني» ، (18) عليت ، و جاندار پنداري (19) در تلاش براي شناخت جهان است . ( اينهلدر (20) و پياژه ، (21) 1958 ؛ پياژه ، 1962 ، 1967 ) در مواجهه با پوچي و بي معنايي ، خطر نوميدي و از هم پاشيدن قرار دارد . خودداري از پذيرش بي معنايي به جست و جوي يک نظام معنايي و ارزشي مي انجامد که يک احساس کلي از جهان را به دست مي دهد . دين نياز انسان را به دنياي بامعنا و تجربه ي انساني معنادار برآورده مي کند ؛ همان گونه که همه ي اديان مدعي اند تبييني جامع از جهان و جايگاه انسان در آن به دست مي دهند . و بر ( Weber , M )(1922) معتقد بود : دين به جنبه هاي نامعقول زندگي ـ مصيبت ، رنج و مرگ ـ که از طريق علم قابل حل شدن نيستند ، مي پردازد . دين مجموعه اي از شناخت ها را براي افراد جامعه فراهم مي کند که تفسيري از واقعيت ، تعريفي از خود و مرجعي براي دستورالعمل هاي رفتاري در اختيار مي گذارند . ( برگر (22) و لوکمن ، (23) 1967 ) زيربناي برخي از نظريه هاي روان شناختي مهم درباره ي باورهاي ديني ، در اينجاست .( اسپيرو ، (24) 1966) دين در صدد است « معناي رنج کشيدن ، يا به تعبير دقيق تر ، تفاوت بين رنج معنادار و رنج بي معنا را » در اختيار ما بگذارد . ( کاستلر ، (25) 1940 ، ص 224) بنابراين ، فرهنگ هاي بومي آمريکايي « سو » ( Sioux) « ناواهو ( Navaho) و « هوپي » ( Hopi) از يک باور درباره ي عدالت فطري برخوردارند . جهان ذاتاً درست و عاقلانه است ، اما بيماري و بدبختي به کيفر عدم وفاداري به اوامر ديني رخ مي دهند . ( تامپسون ، (26) 1948) باورهايي از قبيل اينکه « رنج عمومي در دنيايي با محوريت انسان ، معنادار است ، در بيشتر فرهنگ ها يافت مي شوند . ( فيشر (27) و فيشر ، (28) 1993) يکي از محدوديت هاي تبيين هاي مربوط به نياز شناختي اين است که اين تبيين ها نياز عمومي به پاسخ را توجيه مي کنند ، اما سبک و محتواي منحصر به فرد پاسخ هاي ديني را ، که در همه ي اديان و سرزمين ها ، بر اساس مفروضات فراطبيعي ، مشابه به نظر مي رسند ، تبيين نمي کنند . ما هنوز هم با مسئله ي تبيين محتواي باورهاي ديني مواجهيم . مشکل ديگر اين است که تبيين هاي مبتني بر نياز شناختي ، « عقل گرايانه » هستند . ( قس . اسکوروپسکي ، (29) 1976) و حکايت از آن دارند که اديان از طريق يک فرآيند عقلاني يا فلسفي پديد آمده اند . هيچ ديني چنين ادعايي ندارد ؛ چون مرجعيت ديني تنها بر وحي متکي است . به ظاهر دلايل عقلي يا منطقي مدت ها بعد مطرح شده اند . آيا معقول تر نيست فرآيندي را که دين ابتدا از طريق آن شکل گرفته است ، امري احساسي و ناشي از اضطراب تصور کنيم که به يقين کامل مي انجامد . به نظر مي رسد يقين به خودي خود ، نشان دهنده ي احساسي بودن دين است . 3 ـ سبک هاي شناختي : خوش بيني تکاملي : (30) : دين ، که در همه ي فرهنگ ها يافت مي شود ، مي تواند يک انطباق تکاملي موفقيت آميز باشد ، و گرنه بايد مدت ها قبل از بين مي رفت . « روان شناسي تکاملي » ( 31) پيش بيني مي کند که اين انطباق يک امر جهاني است ؛ چون همه ي انسان ها همواره با مشکلات سازگاري مشابهي مواجه بوده اند . ميراث تکاملي انسان شامل اعمال و مراسمي مي شود که پرخاشگري را کاهش داده و ترس و فرمان برداري را ، که در ميان حيوانات مشاهده مي شود ، موجب مي شوند . ( لورنز ، (32) 1966) اين آيين ها ممکن است در رشد و تحول دين نقش داشته باشند . مالينوفسکي (1935، ص 238) ( Malinowski,B ) جادوگري را به « ابراز نهادينه شده ي خوش بيني انسان و اميدهاي سازنده اي که بر ترديد و بدبيني غلبه مي کنند » تعريف کرد . در مقابل بسياري از مسايل مربوط به مرگ و زندگي ، بشر بايد از يک خوش بيني اساسي و يک اميد پايدار ، که براي بقاي بشر اهميتي اساسي دارد ، برخوردار باشد . ( تيگر ، (33) 1979 ) اين خوش بيني تکاملي از طريق تجارب دوران نوباوگي تقويت مي شود . تجربه ي چند قرن گذشته نشان داده است که يک جهان بيني بسيار خوش بينانه ممکن است در يک چارچوب ملحدانه شکل گيرد ؛ اما از لحاظ تاريخي، دين نهادي فرهنگي بوده است که گرايش به اميدوار بودن را ، که توسط فشارهاي تکاملي انتخاب شده ، بروز داده است . ( گريلي ، (34) 1981) هب ( Hebb,D.o) (1955) اين فرضيه را مطرح کرد که پستان داران سطح بالاتر نسبت به فروپاشي هيجاني (35) آسيب پذيرند . هر قدر رشد هوش بيشتر باشد ، تأثيرپذيري از خطرات خيالي و سوء ظن هاي غير عقلاني بيشتر خواهد بود . افراد بشر توسط يک پوشش فرهنگي محافظت مي شوند . باورهاي موهوم ، اعمال و مراسم ، و هنر در بدو امر ، فاقد ارزش براي بقا به نظر مي رسند ، اما با تأمل ، متوجه مي شويم که آنها مي توانند نقش مهمي در کاهش اضطراب و حفظ فرهنگ ايفا نمايند . خوش بيني تکاملي کجا به غير منطقي بودن و خيالات خام (36) تبديل مي شود ؟ محتواي عقايد ديني ممکن است به يک غير منطقي بودن بنيادين مرتبط باشد که توسط انسان ها در بسياري از موقعيت ها ـ که غالباً غير ديني هستند ـ ابراز مي شود . گرايش انسان به تفکر جادويي ، خطاي قضاوتي و تحريف واقعيت ، غالباً به اثبات رسيده است . مشاهده ي تفکر کودکان ( پياژه ، 1962 و 1967 ) ، تسلط عقايد جادويي ، خطا در اسناد علي ، خود محوري ، و جاندار پنداري را در آنها نشان داده است . روان تحليلگري و روان شناسي شناختي هر دو در زمينه ي ناتواني بنيادين انسان در کشف واقعيت ، آن گونه که شايسته است ، متفق القول اند . ( تورسکي (37) و کانمان ، (38) 1973) . در اين باره ، راهبردهاي ارثي مقابله ممکن است زيان بخش و اشتباه باشند . اگر ماهيت انسان همان گونه که زيست شناسان اجتماعي (39) ادعا مي کنند ، ملغمه اي از سازگاري هاي خاص با محيطي باشد که کاملاً نابود شده است ـ يعني شرايط عصر يخبندان ـ ( ويلسون ، (40) 1978 ، ص 196 ) ، بخشي از اين اضافه بار مي تواند واکنش به شدت جادويي ما به محيط باشد . تاريخ برخي از مواردي را که در آنها ايمان مذهبي به رفتارهاي بسيار غير انطباقي انجاميده است ، در اختيار ما مي گذارد . در عين حال ، مشاهدات افراد و جوامع مذهبي نشان مي دهد که سازگاري آنان با واقعيت ، در غالب موارد ، صرفاً از طريق ايمان بي خردانه هدايت نمي شود . يک توجيه اين است که عقايد ديني به صورت گزينشي مورد استفاده قرار مي گيرند و در زندگي روزمره در حاشيه نگه داشته مي شوند و معتقدان به خوبي از محدوديت هاي عمل بر طبق ايمان آگاهي دارند . اين امکان وجود دارد که دين داري « واپس روي در خدمت من » در نظر گرفته شود . ( بيت هالامي ، 1989 ) . آزمون رابطه ي فرضي بين دين داري و غير منطقي بودن از طريق بررسي يافته هاي مربوط به روابط احتمالي بين جزمي نگري ، تلقين پذيري ، و دين داري امکان پذير خواهد بود . 4 ـ سبک هاي شناختي : دين به عنوان يک هنر : مقايسه ي بين هنر و دين بر مشاهده ي فرآيندهاي روان شناختي اساسي مشترک بين آنها مبتني است . هنر موجب آرامش هيجاني مستقيم و نيز ايجاد نوعي معناي شناختي مي شود . دين به عنوان شکلي از هنر ، محصول نمادين اضطراب ، ميل و تخيل انسان است که در محيط اجتماعي ابراز مي گردند . اين مطلب با ديدگاه « روان تحليلگري » راجع به دين به عنوان ارضاي آرزو ارتباط پيدا مي کند . دين مانند هر هنري محصول اصطکاک بين فرد و جامعه ، ميل به ارضا و بقا ، و تشخيص اجتناب ناپذيري رنج و مرگ ، است . چشمگيرترين نمودهاي دين همانند هر هنري ، از طريق تلا ش هاي خلاقانه ي فردي ايجاد شده اند ، اما اين نمودها بيش از هنرهاي ديگر ، به سنت و عضويت در يک فرقه ي مذهبي و ابسته اند . ( فرث ، (41) 1981 ، ص 584 ) . تفکر ديني را مي توان با تفکر هنري از اين نظر مقايسه کرد که نشان دهنده ي « واپس روي در کارکرد من » ( کريس ، (42) 1952 ) است . همه ي انسان ها آمادگي واپس روي از واقعيت به سود راه حل هاي موهوم را دارند . فرآيند آفرينش هنري الگويي براي شناخت فرآيند آفرينش ديني است . در تفکر رؤيايي پيامبر و هنرمند ، همه ي امور امکان پذير مي گردند و راه حل هاي هنري برا ي اينکه واقعيت با تلاش بسيار تغيير يابد ، ارجحيت مي يابند . ( بيت هالامي ، 1989 ) هر اعتقاد ديني نوعي خيال پردازي است که براي ارضاي نيازهاي هنرمند خلاق و مخاطب ايجاد شده است . اعتقاد ديني براي آنکه براي افراد قابل پذيرش باشد ، لازم است تنها از ديدگاه روان شناختي قابل اعتماد باشد . اين ويژگي حقيقت هنري روان شناختي دين را نشان مي دهد . تمام مخاطبان از طريق همانند سازي ، که براي هنر بسيار اساسي است ، در پديدار شدن نمايش بر روي صحنه شرکت دارند . در مورد دين ، هر يک از افراد مي تواند در نمايشي که بر روي صحنه اي بسيار عظيم اجرا مي شود ، شرکت کند . پيش گويي هاي نشأت گرفته از اين تبيين ، حاکي از آنند که « 1 » شرکت کنندگان در هنر قصد دارند شبيه شرکت کنندگان در دين باشند ، و «2 » مشارکت هيجاني در دين ، از طريق فرآيندهاي « زيبايي شناختي » صورت مي گيرد . 5 ـ سازگاري با اضطراب و ناامني : به نظر نمي رسد که فرآيند فرضي سازنده ي نظام هاي اعتقادي ديني يک جست و جوي شناختي صرف براي معنا باشد ، بلکه بيشتر شبيه واکنش سازگارانه در برابر اضطراب ناشي از فشارهاي بيروني و دروني است . تصوير دين به عنوان يک دفاع در مقابل اضطراب ، از طريق ماهيت دو سوگرايانه و دفاعي فعاليت هاي مذهبي تقويت مي گردد . ( فرويد ، ( 43) 1907 ) و لمرهاوسن (44) (1965) دين را به عنوان يک واکنش نوروتيک توصيف مي کند که در نتيجه ي ناتواني و اضطراب اساسي کودک ايجاد مي شود . ( هورناي ، (45) 1964) گيرتز ( Geertz,C) بر اين عقيده است که دين تلاش دارد بر نيروهاي غير قابل کنترل موجود در تجارب انساني ، يعني جهل ، درد و بي عدالتي ، غلبه نمايد . ناپايداري زندگي ، خود غالباً به احساس هاي پوچي و نوميدي منجر مي شود . انسان ها در معرض « اضطراب هاي وجودي » ( 46) درباره ي مرگ ، رنج بردن در زندگي ، و بي معنايي قرار دارند ( فرويد ، 1927 ) لابار ( La Barre , W.) ( 1970) اظهار مي دارد که رفتار مذهبي ، واکنشي نوروتيک به لحظات تنش زاست . واکنش نسبت به اضطراب ممکن است تخيلات خاص يا انکار نگراني هاي وجودي باشد . تأمل چنداني لازم نيست که ببينيم تنها امرثابت در طول زندگي ، ترديد و دو دلي نسبت به هر يک از جنبه هاي وجود است . ما فراموش مي کنيم که هنوز هم ترس ، هيجاني است که بيش از هر هيجان ديگري توسط انسان ها تجربه مي شود . ناامني وجودي نه يک انتزاع عقلي ، بلکه واقعيت زندگي روزمره است . زندگي انسان مملو از هيجانات پايه و تجربه ي نخستين ترس ، اعم از ترس واقعي ، واقع گرايانه ، و موجه است . اغلب انسان ها از زندگي کوتاه ،نامطمئن ، ناخوشايند و حيواني ، برخوردار بوده و هنوز هم برخوردارند . هم اکنون انسان هاي بي شماري در سراسر جهان ، هر شب با گرسنگي و سرما به رخت خواب مي روند و در مورد اغلب افراد بشر ، رنج و درد جسماني، با جهالت بسيار نسبت به دنياي پيرامون آنها همراه است که تنها نتيجه ي آن افزايش احساس موجه درماندگي است . اين واقعيت ، عنصري اساسي در ايجاد و حفظ دين است . اما ريشه هاي فشار فقط از خارج نيامده اند ، بلکه تکانه هاي دروني نيز مي توانند باعث اضطراب هشيارانه و ناهشيارانه گردند . آستو ( Ostow,M.) ( 1958 ) دين را مجموعه ي پيچيده اي از کنترل هاي غريزي توصيف کرد . سازوکار « واپس روي در کارکرد من » ، برا ي دست يابي به کنترل ، به طور مؤثري مورد استفاده قرار مي گيرد . کنترل هاي غريزي ، که از سوي دين تحميل مي شوند ، به دليل قدرت غرايز تنها از ارزش نسبي برخوردارند و کاملاً مؤثر نيستند . اين مطلب را مي توان از طريق بررسي يافته هاي مربوط به دين و دين داري در موقعيت هاي تنش زا آزمود . 6 ـ ترس از مرگ : اگر دين واکنشي است به رنج ها و اضطراب هاي زندگي ، ترس از مرگ بايد بيش از هر چيز مورد توجه قرار گيرد . آخرين مرحله ي زندگي چالش اصلي دين به عنوان يک نظام معنايي است . دين ، خواه آيين « شمني » ( 47 ) يا آيين پروتستان ، از نگراني ما نسبت به مرگ نشأت مي گيرد . « معنادهي به بي معنايي » مقصود هميشگي دين است ... اگر ما در صدديم فناپذيري خود را پنهان کنيم ، بدون ترديد به دين روي مي آوريم ... هنگامي که مرگ مطرح مي شود ، در آن هنگام دين آغاز مي گردد . ( بلوم، (48) 1992 ، ص 29 ) آنچه در کنار جسد محبوب به وجود آمد ، نه فقط آموزه ي روح ، اعتقاد به جاودانگي و يک منبع قدرتمند براي احساس گناه انسان ، بلکه همچنين اعتقاد به اولين فرامين اخلاقي خدا نيز بود . ( فرويد ، 1915 ، ص 295 ) از ديدگاه فرويد ، مواجهه با مرگ نه تنها ريشه ي باورهاي ديني ، بلکه منبع همه ي اصول اخلاقي انسان است . والاس ( Wallace , A.F.C ) ( 1966) همچنين معتقد است : خاستگاه هاي دين را بايد در آيين هاي تدفين ماقبل تاريخ ، که در آنها اولين مراسم ، واکنش به اضطراب مرگ بود ، جست و جو کرد . گرينبرگ ( Greenberg,J) و ديگران ( 1986 ) اظهار مي دارند : مرگ موجب وحشت در اذهان ما مي شود و دين در ميان نظام هاي فرهنگي ديگر ، فرا رفتن از مرگ را به ارمغان مي آورد . انکار مرگ به عنوان يک نقطه ي پايان ، يکي از قوي ترين « جبران کننده ها » (49) در دين است . ( مالينوفسکي ، 1925 ؛ استارک (50) و بينبريج ، (51) 1987 ) پاسخ ديني به واقعيت مرگ عجيب ترين پيام آن و ضمناً جالب ترين امر براي معتقدان به نظر مي رسد . ( بکر ، ( 52) 1973) همه ي اديان مي گويند : مرگ تنها يک پل و يک مرحله ي گذار در حيات روح به محض خروج آن از بدن است . البته اديان مختلف گزارش هاي متفاوتي از گزاره هاي ديگر روح ارائه مي کنند ، اعم از عروج به بهشت ( يا سقوط در دوزخ ) ، يا حلول در بدن يک انسان ، غير انسان ، يا در جسمي غير جاندار ، و امثال آن . غالب اديان وعده ي بازگشت يک روح خاص ( يا حتي يک بدن خاص ) به وجود مادي و بسيار تکامل يافته را مي دهند . اعتقاد به جاودانگي و نويد پاداش هاي پس از مرگ ، پيامد ديگر انکار يا کاستن از اهميت و اثر زندگي زميني را بر روي زمين به ارمغان مي آورد . اگر اين زندگي در قياس با جهان ديگر از اهميت کمتري برخوردار است ، و اگر زندگي در اين دنيا فقط به منظور آمادگي براي زندگي پس از مرگ است ، در اين صورت ،مي توانيم با آرامش بيشتري به رنج و موفقيت نگاه کنيم و در برابر اضطراب هاي رايج از خود دفاع نماييم . آيا هيچ ايدئولوژي ديگري مي تواند انسان ها را قادر سازد با مرگ رو به رو شوند ؟ برخي از ايدئولوژي ها مانند « ملي گرايي » آشکارا اين وظيفه را انجام مي دهند ؛ اما آنها هيچ گاه قيامت را به قهرمانان شهيد وعده نمي دهند . دين غلبه ي فردي و نيز جمعي بر مرگ را به ارمغان مي آورد . پيروزي فردي با بقاي روح به دنبال مرگ جسماني مرتبط است ، و پيروزي جمعي با رستگاري بزرگ ، معاد ، ظهور مسيح ، و پايان حضور انسان در اين چاه ويل همراه خواهد بود . اين تبيين را چگونه مي توان آزمود ؟ روشن نيست که آيا افراد مذهبي بايد بيشتر از مرگ هراس داشته باشند ، و بدين سان ، مذهبي تر باشند ، يا اينکه بايد از مرگ کمتر بترسند ؛ چون ايمان مذهبي ترس آنان را کاهش داده است ؟ احتمال دارد که انکار مرگ براي افراد سال خورده بيشتر اهميت داشته باشد تا جوانان ؛ اما اين امر مي تواند براي کل جامعه نيز از اهميت برخوردار باشد . نظريه ي « مديريت وحشت » ( 53) ( گرينبرگ و ديگران ، 1989 ) پيش بيني مي کند که هر امر يادآوري کننده ي فناپذيري تهديدي براي دين بوده و به پاسخي شديد و غالباً خصمانه منجر مي شود . ( گرينبرگ و ديگران ، 1990) . 7 ـ تأثيرات کودکي نخستين : مراقبت شديد و وابستگي ، که مشخصه هاي خانواده ي آدمي هستند ، در برخي از تبيين هاي نظري نسبت به دين ، تأثيرگذارند . به ويژه ، آنها مي توانند خوش بيني ( يا توهم ؟ )را تشويق کنند ، مواد لازم براي فرافکني ها را فراهم سازند ، و زمينه را براي يادگيري اجتماعي ، هويت و اقتدارگرايي مهيا نمايند . کودکان مطالب بسياري را از والدين خود ياد مي گيرند ، اما اين يادگيري به شيوه اي خاص ، که انديشه ها را به هيجان ها پيوند مي دهد ، انجام مي گيرد . لابار ( 1991) معتقد است : دوران کودکي طولاني انسان ، هر چند از جهات بسياري سازگارانه است ، با اين حال ، به دليلي وابستگي کودک به موجودات به ظاهر قدرتمند ، به تشکيل عقايد موهوم منجر مي شود . اريکسون ( Erikson,E.H) ( 1963) نظريه اي ارائه کرد که بر اساس آن ، دين به اعتماد پايه (54) و نقش مادر در ايجاد ( يا عدم ايجاد ) آن احساس مربوط مي شود . اخراج شدن از باغ عدن (55) در افسانه پيداش ،(56) بازتابي از اولين فاجعه ي مربوط به پديدآيي فردي (57) است که همزمان با دندان درآوردن و جدايي متعاقب آن از مادر ، رخ مي دهد و تعارضي اساسي بين احساس اعتماد و بدبختي مي آفريند . نهادهاي ديني آن احساس اعتماد پايه را تثبيت مي کنند . « همه ي اديان در اعتقاد به وجود نيروهايي که در دوره ي کودکي سعادت دنيوي و روحاني آنها را فراهم مي کنند ، اشتراک دارند. » (اريکسون ، 1963، ص 225) اديان ايمان را ، که بزرگ سالان براي پرورش اعتماد پايه در کودکانشان به آن نيازمندند ، مي سازند . کلابر ( Klauber,J) (1974) نيز معتقد است : خاستگاه هاي ايمان مذهبي در تخيلاتي قرار دارند که کودک نوباوه براي توجيه اعتماد خود به اينکه مادر به حفظ و اداره ي دنياي او ادامه خواهد داد ، مي سازد و بعداً با ابزار نمادين مورد تأييد قرار مي گيرند . نمادها بايد به عنوان حقايقي محض تلقي شوند ؛ زيرا اين راه تنها ابزار بيان حقيقت تجارب است . فرنزي ( Ferenczi,S) (1926) اظهار مي دارد : تجربه ي طبيعي هر کودکي آن است که قدرت مطلق را به افراد ديگري که در اطراف او هستند ، نسبت مي دهد . بعدها فرافکني اين تجربه ، بنيان ايمان را در فرد تشکيل مي دهد . هاچ ( Hutch , R.A.) (1990) مي گويد : تجربه ي امر مقدس در ته نشست (58) ريشه دارد . « ته نشست » مجموع نشان ها يا تصويرهاي نمونه و عاطفي است که از دوران نوباوگي سرچشمه مي گيرد و نوع فرافکني فرد را بر جهان و انسان هاي ديگر حفظ مي کند . اين ته نشست، « خاستگاه روان شناختي همه ي افسانه ها ، مراسم ، عقايد ، اجتماعات ، و اصول اخلاقي ديني است » . لوتزکي ( Lutzky, H ) (1997) بر اين عقيده است که تجربه ي « روحاني » (59) از روابط موضوعي نخستين سرچشمه مي گيرد . دنياي موضوعي دروني نوباوه به عنوان نمونه ي نخستين امر مقدس ، در نظر گرفته مي شود . وراي اين سنت نظريه پردازي ، يک فرضيه ي مهم اين است که رابطه ي کودک با والدين ، به ويژه با پدر خود ، خواه ناخواه ، نقش مهمي در اعتقادات و اعمال ديني ايفا مي کند . روابط والديني خوب يا بد ، يا از دست دادن يکي از والدين به سطوح و انواع گوناگوني از دين داري مي انجامد . نوع رابطه با والدين با اقتدارگرايي ، اعم از افراطي يا بهنجار آن ، که با پذيرش سنت ، اقتدار ، و رسوم ، بدون تفکر انتقادي از هر نوع آن مشخص مي شود ، ارتباط دارد . ( فروم (60) 1941؛ آدورنو (61) و ديگران ، 1950) 8 ـ فرافکني و باورهاي ديني : فرضيه هاي « فرافکني »رويکردهايي هستند که تلاش دارند محتواي ويژه ي هر نظام اعتقاد ديني ( و نه نياز به معنا را ) تبيين کنند . اگر خدايان ، شياطين و ارواح يا ساير عقايد مربوط به ايمان ، محصول ذهن بشر هستند ، چگونه به ذهن افراد خطور مي کنند و ساخته مي شوند ؟ چگونه مفاهيم ، تصورات و باورهاي ديني خاص شکل مي گيرند ؟ تعداد محدودي از موضوعات و باورهاي تکراري در طول زمان و مکان ، در طول تاريخ و در همه ي فرهنگ ها يافت مي شوند . اين عقايد توسط يک فرد خاص ابداع نشده اند ، بلکه از يک منبع دريافت شده اند و افراد آنها را باور کرده ، پذيرفته و به معتقدان ديگر منتقل کرده اند . به طور کلي ، فرضيه هاي « فرافکني » محتواي عقايد ديني را منعکس کننده ي تجارب و تخيلات انساني خاص ،که به منزله ي اموري خارجي ادراک مي شوند ، تبيين مي کنند . اما محتواي مفروض هر چند نمادين اين عقايد ، که عناصر اصلي دين را تشکيل مي دهند ، در واقع کدامند ؟ ايده ي « همخواني تجانس » يا تطابق بين نظام هاي نمادين از يک سو، و نظام هاي اجتماعي يا ساختارهاي روان شناختي از سوي ديگر ، غالبا در نوشته هاي علوم اجتماعي درباره ي دين يافت مي شود . مفهوم « فرافکني انعکاسي » ، ( 62) عقايد و مراسم ديني را به عنوان قانون گذاري هاي نمادين حالات روان شناختي ، يا تصوير « تقليدي ـ همريخت » (63) يک موقعيت اجتماعي تلقي مي کند . مفاهيم « همبستگي » ، « انعکاس » ، يا « فرافکني » از لحاظ تأکيد بر شخصي بودن ، فرهنگي ( اجتماعي ) بودن ، همريخت ( انعکاسي ) بودن ، يا جبراني بودن با هم تفاوت دارند . بحث درباره ي منبع قدرت استثنايي افسانه ها و عقايد است . روان شناسان به صورت طبيعي ، بر چشم انداز دروني رواني به عنوان منبع عقايد ديني تأکيد مي کنند ، در حالي که جامعه شناسان و انسان شناسان اوضاع و احوال اجتماعي را به عنوان خاستگاه احتمالي آنها مورد تأکيد قرار مي دهند . خاستگاه ها و کارکردهاي احتمالي عقايد ديني ، مطابق فرضيه هاي فرافکني ، مي توانند آن گونه که در جدول ذيل ارائه شده است ، هم ريخت يا جبراني ، و شخصي يا اجتماعي باشند . : سنخ هاي فرافکني سنخ همريخت : شخصي : فرآيندها و ساختارهاي دروني ، تجارب شخصي دروني ، اجتماعي : فرافکني واقعيات و ترتيبات اجتماعي جبراني : شخصي : تجربه ي دروني همگاني ـ پدر آرماني ، راه حل هاي اديپي، اجتماعي : ( دنياي جديد آتي ـ بهشت و دوزخ ) تبيين هاي مبتني بر همريختي حاکي از آن هستند که انديشه پردازي ديني برابر يا منعکس کننده ي رفتارهاي فرهنگي ( فورتس ، (64) 1959 ) ساختارهاي اجتماعي ، پويايي هاي خانواده ( جونز ، (65) 1951) يا پويايي هاي شخصيت ( نظريه ي روابط موضوعي ) هستند . جامعه شناسان گاهي باورهاي ديني را به « فرافکني هاي نظام هاي اجتماعي » تفسير مي کنند ( وينتر ، (66) 1973) تأملات همريخت و متوازي ، که در قالب آيين ها يا اعتقادات ابراز مي شوند ، مي توانند يک منبع موجه سازي باشند . در نظر گرفتن دين به عنوان يک تصوير همريخت واقعيت اجتماعي با تلقي دورکيم (Durkheim.E.) نسبت به خدا به منزله ي فرافکني گروه مرتبط است . بر اساس ديدگاه همريخت ـ توازي گرا ، « دين ، نه يک جبران ، بلکه يک تصوير خوب از واقعيت اجتماعي است » و « اشکال ديني و نيز اشکال اجتماعي با تجاربي در ابعاد مشابه خلق مي شوند » ( داگلاس ، (67) 1973 ، ص 34 و 110 ) گفته مي شود : موقعيت هاي اجتماعي متفاوت ، با سبک هاي ديني گوناگون همخواني دارند . بنابراين ، « هنگامي که گروه اجتماعي اعضاي خود را از طريق علقه هاي اجتماعي محکمي به هم پيوند مي دهد ، دين شعائرگرا مي شود . هنگامي که اين پيوند سست مي شود ، شعائرگرايي نيز رو به ضعف مي گذارد. » ( همان ، ص 32) فردي که شأن و رتبه اش بالا رفته است نمادهاي رتبه ي بالاي خود را جست و جو مي کند ؛ و در مقابل ، کسي که تنزل رتبه يافته است به دنبال نمادهاي رتبه ي تنزل يافته ي خود مي گردد ... بنابراين ، ما بايد انتظار داشته باشيم کساني که بدون تعلق به طبقه اي معنادار ، احساس سرزندگي مي کنند ، و نيز کساني که با آنها به عنوان جماعت نامتمايز و بي اهميت برخورد مي شود ، به دنبال ابراز خود از طريق نمادهاي مبهم و نامتمايز باشند . ( همان ، ص 3-182). براساس پژوهش هايي که درباره ي جنبش هاي ديني معاصر انجام گرفته ، چنين ادعا شده است که انسان به موازات فردگرايي افراطي جامعه ي مدرن ، تقدس يافته است . ( وستلي ، (68) 1983) حتي اگر انگاره هاي همريخت را به عنوان يک تبيين بپذيريم ، سؤال از « انگيزه » به جاي خود باقي است . آيا يک انگيزه بنيادي براي نمودهاي همريخت منزلت اجتماعي و وضعيت روان شناختي وجود دارد ؟ نظريات مبتني بر همريختي نياز به فرافکني را تبيين نمي کنند ، مگر اينکه فرض کنيم : فرافکني صرفاً تجليلي از خود و جامعه است . نظريه پردازان جبران معتقدند : هر گونه تخيل جبراني ، يک تبيين شخصي ، و واکنشي در برابر واقعيات تلخ است . عقايد ديني سازوکارهاي واپس گرايانه اي هستند که در واکنش به مشکلات دنياي سکولار طراحي شده اند . رؤياهاي رستگاري ، که در هر ديني وجود دارد ، وقوع يک تغيير تمام عيار را وعده مي دهند . بنابراين ، هر مفهوم مربوط به فرافکني جبراني با محروميت به عنوان يک وضعيت ابتدايي ارتباط دارد . روان تحليلگري سازوکار روان شناختي دخيل در تحول عقايد ديني را مشخص مي کند . در نوشته هاي روان تحليلگري ، « فرافکني » يک سازوکار دفاعي است که يک تهديد دروني را بروني سازي مي کند ؛ و يا يک شيوه ي ادراکي عمومي است که فرايندها يا نيازهاي دروني را که براي ظاهر شدن فشار مي آورد ، بيروني سازي مي نمايد . در هر دو مورد ، نتيجه تحريف ادراکي است . ( گاتري ، (69) 1993) « فرافکني » به عنوان يک شيوه ي ادراکي عمومي ، که نيازهاي دروني را آشکار کرده است و به تحريف مي انجامد ، در مطالعات آزمايشگاهي متعددي در روان شناسي نشان داده شده است . يک استعداد همگاني براي فرافکني وجود دارد که ابتدا در قالب جاندارپنداري در کودکان بروز يافته و بر همه ي جهان فرافکني مي شود . ريشه ي استعاره ي جاندارپنداري ، همان گونه که پپر ( Pepper , S.C.) (1942) مي گويد ، انسان است . تفکر انسان انگارانه تنها تبييني است که براي آن ارائه شده است . هر حادثه اي در طبيعت ، درست همان گونه که ما در مورد رفتار خود احساس مي کنيم ، به منزله ي نتيجه ي آرزوها يا مقاصد آگاهانه است . اين يک فرافکني مستقيم تجربه ي هشيارانه ي انسان است . اين فرضيه ي جاندار پندارانه ي جهاني ، آن چيزي است که همه ي اديان در آن مشترکند . روان تحليلگري حاکي از يک « رابطه ي تصويري» (70) بين دنياي دروني و عقايد ديني است، به گونه اي که اين عقايد بازتابي از وضعيت رواني دروني هستند . نظريه پردازان « روان تحليلگري » فرضيه هاي متعددي درباره ي محتوا در اختيار ما مي گذارند که مشخص مي کنند چه چيزي فرافکني مي شود . روان تحليلگري همچنين متضمن يک سازوکار جمع بندي است که از طريق آن ، تجارب نخستين خانواده به عنوان محصولات فرهنگي بازآفريني مي شوند . افراد فرافکني شده قاعدتاً « ديگران مهم » هستند : پدر ، مادر ، روابط و پويايي هاي خانوادگي . ساختارهاي فرضي روان شناختي ، که احتمالاً فرافکني مي شوند ، شامل موضوعات به اصطلاح دروني فرامن و خود هستند . فرضيه هاي مربوط به فرافکني پدر : در ميان فرضيه هاي گوناگون فرويد درباره ي ريشه ها و کارکردهاي دين ، يکي از آنها ، که ارتباط بين پدر زميني شخص و اعتقاد به يک پدر الهي را مطرح مي کند ، آزمون پذيرترين آنها بوده و بيشتر از بقيه مورد آزمون قرار گرفته است . در « توتم و تابو » (Totem and Taboo) (1913) ، که اين مسئله براي اولين بار در آنجا مطرح شد ، فرويد کمابيش با قاطعيت اظهار مي دارد : « خدا در همه ي موارد ، از روي الگوي پدر ساخته مي شود ، و رابطه ي شخصي ما با خدا به رابطه ي ما با پدر زميني مان بستگي دارد ، و خدا در اصل ، چيزي غير از يک پدر گران قدر نيست. » (ص 244) اين ديدگاه در نوشته هاي مهم ديگر فرويد درباره ي دين بروز يافته است . ( 1927 - 1939 ) . فرضيه هاي مربوط به فرافکني مادر : نظريه ي روابط موضوعي در « روان تحليلگري » ، به مطرح شدن انديشه هايي درباره ي فرافکني تجارب نخستين در روابط پيچيده ي مادر ـ کودک انجاميد که الگوي روابط انساني دوران بزرگ سالي ، اعم از واقعي و خيالي را مشخص مي کند . در مقابل فرضيه ي فرويد درباره ي فرافکني پدر ، ديگر نظريه پردازان روان تحليلگري بر نقش مهم مادر در دوران نوباوگي و نفش احتمالي او در فرافکني تأکيد ورزيده اند . ( ويگرت ـ واوينکل ، (71) 1938) شونفيلد ( Schoenfeld , C.G) (1962) اظهار داشت که مفهوم « خدا » احتمالاً نه فقط فرافکني پدر ، بلکه بر اساس تجارب دوران کودکي نخستين ، و به ويژه بر مبناي اهميتي که مادر در کاهش اضطراب دارد ، فرافکني مادر نيز هست . کودک خردسال در لحظات اضطراب شديد ، احتمالاً دچار توهم حضور مادر مي شود . اين شکل ابتدايي « تجربه ي ديني » است . هاچ ( 1990) بر اين عقيده است که محور اقتدار مقدس در زندگي، يک تصوير آرماني دوران خردسالي از « مادر » نيرومند است . اوبيسکر ( Obeyesekere , G.) (1984) افسانه ي نافذ « مادر ـ الهه » ( که هنوز هم دوشيزه است ) و مرگ و تجديد حيات پسر ( غالباً علاقه مند ) او را به عنوان بيان کننده ي آرزوي همانندسازي با مادر ، تعبير و تفسير مي کند . اگر به راستي تصوير مادر از چنين مرکزيتي برخوردار است ، ما بايد انتظار داشته باشيم ، هم در سنت هاي ديني و هم در پژوهش هاي روان شناختي ، بالاتر از تصوير پدر ظاهر شود . نظريه ي « دل بستگي » کرکپاتريک ( Kirkpatrick.L.A.) ما را به اين سمت سوق مي دهد که همه ي موضوعات ديني را به عنوان فرافکني هاي يک موضوع دروني تعميم يافته تلقي کنيم که يا براي جبران شکست اوليه در ايجاد دل بستگي هاي ايمن ، و يا تداوم بخشي به الگوي نخستين ، همواره جست و جو مي شوند . بنابراين ، تصاوير فرهنگي خاص در مقايسه با اشتياق مداوم به برقراري رابطه ، از اهميت کمتري برخوردارند . فرافکني روابط و پويايي هاي خانواده : به دليل مرکزيت پويايي هاي خانواده در دوران کودکي نخستين ،« روان تحليلگري » بر اين عقيده است که همه ي سنت هاي ديني دربردارنده ي تخيلات فرافکنانه هستند که « محيط نامتناهي » (72) را در قالب نمايش خانواده توضيح مي دهند . يک نسخه ي کلي از اين ديدگاه متوسط جونز ( 1951) ارائه شده است ، « زندگي مذهبي ، هيجانات ، ترس ها و اشتياق هايي را که در رابطه ي کودک با والدينش پديد آمده اند ، در ضمن يک نقشه بسيار کلان به تصوير مي کشد . » ( ص 195 ) لابار ( 1970 ) اظهار مي دارد : اعتقاد به خداي يگانه ( واحد و جاويد ) انکار اميال اديپي است ؛ چون کسي نمي تواند او را به قتل برساند و همسري نيز ندارد که کسي به او به چشم طمع بنگرد . از نظر اسپيرو ( 1968 ) ، اعتقاد اهالي جزاير « تروبرياند » ( Trobriand lslands) به ورود روح کودک به رحم و حاملگي مادر و اعتقاد مسيحيان به « زايش عذرايي » ، (73) هر دو تلاش هايي براي حل عقده ي « اديپ » هستند که در آن ، خيال پردازي فرد به ساختارهاي فرهنگي تبديل مي شود . تلقي دين به عنوان يک نظام فرافکني ( کاردينر (74) و لينتون ، (75) 1939 ) بايد نسبي گرايي فرهنگي را مورد توجه قرار دهد . به دليل آنکه مراقبت والديني در فرهنگ هاي گوناگون تفاوت مي کند ، تصور کودک از والدين و به دنبال آن ، تصور او درباره ي خدا نيز تفاوت خواهد کرد . نه تنها تصورات مربوط به خدا بر حسب تصورات پيشين راجع به والدين تفاوت مي کند ، بلکه ابزارهاي برقراري ارتباط با والدين و درخواست کمک از آنها نيز متفاوت مي شود . برداشت نسبي گرا از فرضيه ي « فرافکني والديني » بر اين عقيده است که در هر جامعه اي بين تجارب اوليه ي اجتماعي شدن و باورهاي مربوط به موجودات ماوراي طبيعي ، هماهنگي وجود دارد . ( اسپيرو و دي آندريد ، (76) 1958 ) . فرافکني ثانوي : يک ديدگاه پيچيده تر درباره ي فرايند فرافکني ، خاطرنشان مي کند که مفاهيم ديني در ابتدا به عنوان بخشي از يادگيري اجتماعي براي ما مطرح مي شوند ، اما بعداً ما تجارب شخصي و منحصر به فرد خود را بر آن فرافکني مي کنيم . آنچه يک سنت ديني به ما مي آموزد يک محرک مبهم است و ما آن را با تصويري که در طول تاريخچه ي شخصي خود به دست آورده ايم ، توسعه مي دهيم . ( ريزوتو ، (77) 1984؛ اسپيرو ، 1978) فرافکني خود : « اولين موجودي که ما نسبت به آن آگاه مي شويم ، خودمان هستيم ... در عشق ورزي نسبت به خدا ، ما به خود عشق مي ورزيم ، و با عشق ورزي نسبت به خود ... ما کرنش و احترام مقتضي را نسبت به خدا به جا مي آوريم . » ( لاکان ، (78) 1982، ص 142) . بدين سان ،لابار ( 1970) اظهار داشت : اعتقاد به خدا ، فرافکني کودک قدرتمند است . شواهد براي آزمون فرضيه هاي متعدد فرافکني از بررسي عقايد ديني در ارتباط با ساختارهاي اجتماعي و نيز در ارتباط با تصورات افراد از والدين ، خانواده ، و خود نشأت مي گيرند . تفاوت هاي فردي در زمينه ي تصورات مربوط به موضوعات ديني بايد با تفاوت هاي شخصيتي ديگر مرتبط شوند . 9 ـ نظريه ي فرافکني فرامن و کاهش احساس گناه : مطابق نظريه ي « روان تحليلگري » ، نظريه ي بنيادين تحول فرامن را مي توان در يک کلام خلاصه کرد . کودک به دليل تساهل نسبت به رفتار خاصي ، از سوي والدين خود به صورت بدني يا از طريق محروميت از عشق ، مورد تنبيه قرار مي گيرد، و بعداً هنگام انجام مجدد آن عمل ، به خاطر انتظار تنبيه ، اضطراب را تجربه مي کند . کودک با والدين خود همانندسازي مي کند و آرزو دارد مانند آنها شود و خود را با مطالباتشان منطبق سازد . خواسته هاي والديني ، « دروني » مي شوند و کودک حتي در غيبت والدين نيز احساس گناه مي کند .ساخت روان شناختي ، که خواسته هاي والدين را نشان مي دهد ، « فرامن » نام دارد . « فرامن » ، خشک و غير عقلاني است؛ چون پرخاشگري نسبت به والدين به سوي خود جهت داده مي شود . اين امر به ويژه زماني اتفاق مي افتد که والدين ، مهربان ، اما به صورتي نامحسوس ، آزار دهنده باشند . اگر والدين از تنبيه بدني استفاده کنند کودکان احساس مي کنند در ابراز رنجش خود در قالب پرخاشگري آشکار ، تواناتر هستند . از ميان ديگران ، فلوگل ( Flugel , J.C ) ( 1945 ) اين فرض را مطرح کرد که « فرامن » بر خدا فرافکني مي شود . يک فرمول بعدي از فرضيه فرافکني فرامن اظهار مي دارد که « ما يک موجود ( خدا ) و يک نهاد ( دين ) داريم که براي بزرگ سالان به عنوان والدين بزرگ نمايي شده عمل مي کنند که وارد وجدان مي شوند و مجازات مي کنند يا پاداش مي دهند و بزرگ سالان را در حفظ تعادل نوعي بين اميال ، اخلاق ، و عمل ، کمک مي کنند . » ( آستو و شرفستين ، (79 ) 1954 ، ص 76 ) بيت هالامي ( 1973 ) بر اين عقيده بود که دروني سازي و تشکيل وجدان زماني رخ مي دهد که تصوير ذهني خدا به عنوان يک « تنيبه گر قابل انتقال » (80) عمل کند ، در حالي که اسکينر (81) ( 1971) اعتقاد داشت که يک « خداي شاهد همه چيز » به خصوص مؤثر است ؛ چون در اين حالت فرار از تنبيه گر غير مکن است . در تلاش براي رسيدن به خود مهارگري ، غالباً حمايت هاي خارجي مورد استفاده قرار مي گيرند . اين واقعيت روان شناختي در بحث هاي فلسفي مشهور راجع به اينکه آيا اخلاق بدون اعتقاد به خدا ، اصلاً امکان پذير است يا نه ، منعکس شده است ، و در بسياري از فرهنگ ها ، دين با حقوق و اخلاق يکسان دانسته مي شود . « فرامن » ممکن است با اميال غريزي ، به ويزه اميال جنسي و پرخاشگري ، تعارض پيدا کند . در نظريه ي فلوگل ( 1945) ، اين تعارض مي تواند از طريق فرافکني فرامن ، که اکنون به عنوان خدا جلوه مي کند ، کاهش يابد . براي مثال ، « فرامن » مي تواند بر يک پزشک ، استاد ، رهبر ، يا کشيش ، فرافکني شود . بنابراين ، خواسته هاي سرکوبگرانه ي « فرامن » ممنوعيت هايي به نظر مي آيند که توسط شخص مزبور تحميل مي شوند . در فرمول بندي فلوگل ، نوعي فرافکني افراطي تر ديده مي شود که در آن « فرامن » به عنوان خدا و اميال غريزي به عنوان شيطان، در جهان فرافکني مي شوند .( فلوگل ، 1945 ؛ فنيچل ، (82) 1945 ) از سوي ديگر ، اميال غريزي مي توانند بر گروه هاي خارجي مانند يهوديان و آفريقايي ها ، که به شدت شهوتگرا و پرخاشگر تصور مي شوند ، فرافکني شوند . فايده اي که از قبال فرافکني متوجه افراد مي شود اين است که تعارض دروني به بيرون منتقل مي شود ، و شخص احساس مي کند مي تواند از طريق رفتار آشکار ـ و نه از طريق تغيير دادن خود ـ با موقعيت مواجه شود . ( قس . آدورنو و ديگران ؛ هورناي ، 1946) نقش دين در کنترل تکانه ، براي آزمون اين فرضيه بسيار مناسب است. يافته هاي مربوط به تأثيرات دين در کنترل پرخاشگري ، شهوت گرايي و مصرف مواد مخدر و نيز در افزايش رفتارهاي جامعه پسند ، براي آزمون اين فرضيه مناسب هستند . چند تن از نويسندگان « روان تحليلگري » ، کارکرد دين را در کاهش احساس گناه يادآور شده اند . احساس گناه غالباً به عنوان هدايت پرخاشگري به سمت خود ، تعبير و تفسير مي شوند و شواهدي وجود دارد مبني بر اينکه احساس گناه با تعارض بين خود و « منِ » آرماني رابطه دارد . ( فلوگل ، 1945، روسنزويگ (83) 1945) ما مي خواهيم ببينيم آيا افراد مذهبي بيشتر خود سرزنشگر هستند يا خير . در غالب اوقات ، احساس گناه در دعاها و مواعظ برانگيخته مي شود . آستو و شرفستين ( 1954 ) معتقدند : گروه هاي مذهبي احساس گناه را به عنوان ابزار کنترل افراد ، در قبال دين و کنترل اجتماعي به کار مي گيرند . داده هاي مربوط به شيوع احساس گناه در ميان افراد مذهبي تر يا کمتر مذهبي ، مي تواند براي آزمون اين تبيين مناسب باشد . 10 ـ انگيزش جنسي : نظريه ي « سرکوب جنسي » ( يا ناکامي جنسي ) درباره ي خاستگاه دين ، چنين فرض مي کند �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2746]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن