واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: آهنگران: به لقب «بلبل خمینی» افتخار می کنم حاج صادق این نوید را می دهد که خاطراتش به زودی چاپ می شود.
در زمان جنگ، رادیوی عراق به او لقب "بلبل خمینی" داده بود، لقبی که حاج صادق نه تنها از آن شرمش نمی آید بلکه به آن افتخار می کند. صدای زنگ دار و آسمانی حاج صادق آهنگران، بی شک یکی از خاطرات جاودانی دفاع مقدس است. آهنگران در گفتگو با مهر در معرفی خود می گوید :" اول بگویم که فامیل من برخلاف آنچه که همه فکر می کنند، آهنگران نیست، من محمد صادق آهنگرانی هستم که به آهنگران معروف شدم، من بچه اهواز هستم و فعالیت های سیاسی و فرهنگی ام را از اواخر دوران طاغوت از مسجد محل مان با دوستانم، مثل علی شمخانی و حسین علم الهدی و ... آغاز کردم ". حاج صادق این نوید را می دهد که خاطراتش به زودی چاپ می شود. آهنگران بعد از جنگ چه می کند؟ حاج صادق در پاسخ می گوید که سعی می کند همچنان عطر و یاد شهداء و شهادت را در جامعه ترویج کند، وی در قالب "هیات رزمندگان اسلام" به اقصی نقاط کشور سفر می کند و با برپایی مراسم دعا یا اقامه عزا فضای خاطره انگیز سالهای جنگ را زنده می کند، آخرین سفر آهنگران حضور در یادواره روستای زنجیرکلاه آمل است، روستایی کوچک که شانزده شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است. "آقا" گفته بودند"تفریح ، مثل یک فریضه واجب است "واقعا تفریح سالم و تفریح با خانواده یک مساله فراموش شده در جامعه و به خصوص بین اقشار مذهبی ماست. وقتی صحبت از زندگی بعد از جنگ و لزوم روحیه سازندگی و شادابی می شود، "حاجی" یک گلایه از بچه های مذهبی بیان می کند : " من یک بار به مجتمع فرهنگی - تفریحی محمود آباد در شمال رفته بودم ، یک دست خط مقام معظم رهبری آنجا بود، خود ایشان تا به حال سه بار به اینجا تشریف آورده بودند، وقتی این دست خط را خواندم دیدم چقدر ما گرفتار افراط و تفریط هستیم، ایشان گفته بودند "تفریح ، مثل یک فریضه واجب است "، دقت کنید نه حتی مستحب بلکه واجب؛ واقعا تفریح سالم و تفریح با خانواده یک مساله فراموش شده در جامعه و به خصوص بین اقشار مذهبی ماست. صحبت از خاطره جنگ می شود، و "حاج صادق" تازه ترین خاطره اش را روایت می کند : " همین چند دقیقه قبل، یک همسر جانبازی آمد و گفت من همیشه در خانه و بین اقوام و خانه و... شما - آهنگران - را به اسم کوچکتان، صادق صدا می زنم، اینکه این توفیق را داشته ام که خانواده های معظم شهدا و ایثارگران مرا از خودشان می دانند و نسبت به بنده این محبت را دارند و مرا منسوب به عزیزان شهیدشان می دانند، خیلی برایم ارزشمند است و شاید هیچ چیز دنیا برایم این قدر شیرین نباشد. آهنگران در مورد واکنش های مردم نسبت به خودش می گوید : " می توانم بگویم تقریبا نود و نه درصد عکس العمل های مردم مثبت است و توام با ابراز لطف و علاقه، حتی تیپ های مختلف جامعه که گاها برای خودم هم عجیب است به من اظهار لطف می کنند. نکته جالب این است که خیلی ها شاید گله هایی هم از برخی مسائل داشته باشند اما نسبت به جنگ و شهدا احترام و قداست خاصی قائل هستند ". حتی تیپ های مختلف جامعه که گاها برای خودم هم عجیب است به من اظهار لطف می کنند،نکته جالب این است که خیلی ها شاید گله هایی هم از برخی مسائل داشته باشند اما نسبت به جنگ و شهدا احترام و قداست خاصی قائل هستند. حماسه سرای دوران دفاع مقدس در پاسخ به این سوال که آیا شاهد عکس العمل منفی از سوی مردم بوده اید، پاسخ داد : "موارد منفی خیلی کم بود، مثلا چندی قبل در فرودگاه مهرآباد ، یک دختر خانمی آمد و گفت دختر شهید هستم و تو را یکی از مقصرین شهید شدن پدرم می دانم، چون شما با نوحه خواندن او را تحریک کردید که جبهه برود و شهید شود، من به این دخترخانم گفتم سطح بابای شما خیلی بالاتر از این بود که با صدا و نوحه من تحریک شود، شهدا اسلام و انقلاب و امام را شناخته بودند و توفیق شهادت نصیب شان شده است ". به گزارش مهر حاج صادق می افزاید : " سطح بچه های جنگ این نبود که با یک صدا تحریک شوند، البته این جور حرفها و گله ها ناشی از فشارهای زندگی و مشکلاتی است که مردم دارند، نباید ناراحت شد و موضع گرفت، باید اجازه داد مردم سفره دلشان را باز کنند و حرفهایشان را بزنند و بعد با آنها حرف زد و توجیه شان کرد ". آهنگران درباره این سوال کرد که بعضی ها می گویند آن فضای معنوی که در اوایل جنگ در جبهه ها حاکم بود در اواخر جنگ چندان وجود نداشت چنین پاسخ داد : " سالهای اول جنگ دست ها خالی بود به همین خاطر همه امیدها به خدا بود و همین بود که معنویت خیلی بالا بود، بچه ها به هیچ جا امید نداشتند، همه امیدها به خدا بود اما خوب کم کم که حساب جنگ، دوتا دوتا چهارتا شد، اوضاع فرق کرد، البته باز هم روح جبهه های ما تفاوتی نکرد، همان نماز شب خوانها و بسیجی های مخلص بودند ". حاج صادق این گفتگو را با ذکر خاطره ای از دوران دفاع مقدس به پایان می برد : " شب عملیات فتح المبین، روبروی سنگر فرماندهی با یکی از دوستانم به نام سعید درفشان صحبت می کردم، سعید یک فشنگ دستش بود و موقع حرف زدن با آن فشنگ بازی می کرد، داشتیم در مورد رفقایی که شهید شده بودند، حرف می زدیم، سعید ناگهان ساکت شد و رو کرد به من و گفت اگر این فشنگ موقع سجده بخورد توی پیشانی ادم، این شهادت خیلی به آدم مزه می دهد، صبح فردا به من خبر دادند که سعید شهید شده است، رفتم سردخانه شوش، پیکر سعید روی تخت بود، دیدم سعید فقط یک زخم داشت، آن هم وسط پیشانی اش ... شب آرزو کرد، صبح به وصال رسید، خوش به حالش ".
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 569]