واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: طلبه شهید عزتالله جمالي
آمده بودم به تماشا، آمده بودم تا بر ضريح چشمانت دخيل عشق ببندم. آمده بودم با وسعت عشق و نشان جنون تا تربتت را معراج عروج قرار دهم. آمده بودم تا از جويبار صفايت وضو گيرم و رنگ ريا از رخسار درونم بزدايم. آمده بودم تا فرياد بزنم، بگويم براي گوشهايي كه هرگز نشنيدهاند. آمده ام تا بشناسم، براستي تو چه كسي هستي؟ هنوز هم در تحيّر عقل و عشق ماندهام، امّا آن روز در اين مرداب واژهها كه جا ماندهاند از معناي عشق كسي مرا خواند! گفت: بيا، رفتم. با پاي دل، خود را بالاتر از آسمانها ديدم، ميان نوري تا آن سوي افلاك، نزديكترين جا به خدا، تو آنجا بودي. همان جايي كه تو چون شمع فرشتگان بر گرداگردت پر ميكشيدند. در آينة چشمانت بهشت را ديدم. با هم رفتيم تا حوض كوثر. آنجا بود كه از معرفتت سيراب شدم. داستان زندگيات حديث آشنايي بود كه من هر روز با خود تكرار ميكردم. يادم آمد كه تو در سال 1341 در آمل به دنيا آمدي. پدر سرشار از احساس شبنم بود، پر از صداقت، لبريز از صفا. نامت را«عزتالله» نهادند. هفت ساله كه شدي كودكانهترين خاطراتت از مدرسه بهانهاي بود تا در آغوش گرم پدر جاي گيري. كمي كه در نگاه مادر قد كشيدي، خود را ديدي كه نوجواني سرشار از شور و شعور شدهاي. در اين دوران بود كه بلوغ انديشهاي سرخ تو را به خيابانها كشاند تا با شعار كوبندهات رژيم طاغوت را در هم شكني. بعد از مدتي وارد حوزة علميه قم شدي. درسهاي مقدمات و ادبيات عرب را فراگرفتي، امّا صفاي علم در عمل است و تو مرد عمل بودي. مردي مناجاتي كه در شبانگاه نيازش راه به سوي معبود يافتي. دوباره همان صدا كه از ديار آشنايي بود تو را به خود خواند. تو را خواند تا راه فنا را نشانت بدهد و تو چه عاشقانه آموختي درس فنا را. عاشقانه به جبهه رفتي، وقتي كه همه ميدانستند در تكرارش، بازگشتي نيست. تن خاكي را به جبهه ميبردي و بهشتگون به خانه باز ميگشتي. اما آخرين بار در تاريخ 10/12/1361 در عمليات بيتالمقدس بر اثر تركش خمپاره خورشيد وجودت در بهشت طلوع ابدي كرد. مزارت در شهرستان نور دارالشفاي دل سوختگاني است كه از قافلة شهادت جاي ماندهاند. «روانش غريق رحمت جاودانه انوار خدايي بادبخش هایی از وصیت نامه شهیدبرخي از مؤمنان بزرگمرداني هستند كه به عهدي كه با خدا بستند كاملا وفا كردند يعني به راه خدا شهيد شدند و برخي بهانتظار شهادت مقاومت میکنند ای برادران و خواهران حزب اللهي تا كي ما بايد سكوت را اختيار كنيم و در بيخيالي خود غوطهور باشيم براستي بدانيد كه هرگاه من در لحاف گرم و با خيال راحت ميخوابيدم به خودم ميگفتم چرا ساكت و آرام در بستر استراحت خوابيدي وليمستضعفين و مظلومين و محرومين جهان در زير يوغ استعمار و استبداد گران شكنجه ميشوند و به خود ميگفتم مگرنشنيدي كه: «من اصبح فلم يحتم بالاامور المسلمين فليس بمسلم» يعني كسي كه شب را صبح كند و به امور مسلمين بي توجه باشد از مسلمين نيست. مگر نشنيدي كه خداوند در قرآن كريم فرمود: «و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريهالظالم اهلها.» چرا در راه خدا جهاد نميكنيد در صورتي كه جمعي ضعيف و ناتوان از مرد و زن و كودك شما در اسارت و ظلم كفارند و آنها دائم ميگويند بار خدايا ما را از شهري كه مردمش ستمكارند بيرون آوردر آخر تأكيد ميكنم مطيع ولايت فقيه اين ناجيان بر حق امام زمان(عجلاللهتعاليفرجه) باشيدت كرده و هيچ عهد خود را تغيير ندادند.
نوشته شده توسط حسن رضایی منبع پرونده شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 318]