واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: دست به یقه شدن "جهان آرا" با بنی صدر پشت خانه را گودبرداري كرده بودند و سقف ريخت روي سر بچههايم. رفتيم بيمارستان، وقتي برگشتيم ديديم دزد تمام وسايلي كه تهيه كرده بوديم را برده. بعد توي بلوار كشاورز در مجتمع سامان به ما آپارتماني دادند كه آنجا هم دوام نياورديم. جهان: «ممد نيست» اما سيد هدايتالله جهانآرا كت و شلوارش را مرتب ميكند و در خانه خيابان گرگان كه با دستهاي خودش ساخته چاي و نبات خوزستاني هم ميزند آن هم زير نگاههاي سنگين «ممد» كه بارها و بارها روي ديوار خانه كلنگي تكرار ميشوند.از راديو جوان زنگ ميزنند و پدر قهرمان بسمالله ميگويد و براي جوانهايي كه جهانآرا را نميشناسند از پسرش ميگويد.: لهجه گرم جنوب توي اتاق پرسه ميزند: «محمد فرمانده سپاه خرمشهر بود. صدام با 400 تانك و چند لشكر مسلح قرار بود تا يك هفته به تهران برسد.به خبرنگارها گفته بود كه يك هفته بعد با شما در تهران مصاحبه ميكنم اما پسر من محمد با يك عده جوان فداكار 45 روز مقاومت كردند و جلوي سربازهاي عراقي را گرفتند.» سيد هدايتالله جوانها را هم نصيحت ميكند: «اطاعت از پدر و مادر را فراموش نكنيد، مبادا كه به پدر و مادر اف بگوييد.» حالا مصاحبه تمام شده. دور تا دور اتاق پر از توپهاي پارچه چادر سياه است: «توي زيرزمين خانه پارچهفروشي داريم. اينها هم چادر مشكي اعلا است، دست بزنيد جنسش خيلي عالي است.»سيد هدايتالله حالا چادرهاي نماز دوخته شده را از نايلوني بزرگ بيرون ميآورد و تند و تند با لهجه گرم جنوبياش در هيات يك فروشنده پرتجربه، چادرها را تبليغ ميكند؛ «ما با دو تا زخمي آمديم تهران. سال 60 خيابان ري منزلي اجاره كرديم. از خرمشهر هيچ وسيلهاي نياورده بوديم، هيچ كس نميتوانست چيزي بياورد.من البته ميتوانستم با كمك محمد كه فرمانده سپاه خرمشهر بود، بياورم اما نياوردم تا من هم مثل بقيه جنگزدهها باشم. مدتي بعد بنياد شهيد توي خيابان اسلامبولي خيابان دهم به ما خانهاي داد. يك روز نشسته بوديم ديديم خانه روي سرمان خراب شد.پشت خانه را گودبرداري كرده بودند و سقف ريخت روي سر بچههايم. رفتيم بيمارستان، وقتي برگشتيم ديديم دزد تمام وسايلي كه تهيه كرده بوديم را برده. بعد توي بلوار كشاورز در مجتمع سامان به ما آپارتماني دادند كه آنجا هم دوام نياورديم.ساكنان مجتمع خيلي مبادي اخلاق اسلامي نبودند. عطايش را به لقايش بخشيديم. بعد زمين همين خانه را دادند و من خودم آن را ساختم. زمين 84 هزار تومان بود كه گفتند لازم نيست پولش را بدهيد. قبول نكردم. البته يك مدتي هم گفتند كه بروم در يكي از خانههاي مصادرهاي زندگي كنم.آن را هم قبول نكردم گفتم من در خانه مردم نمينشينم. سيد هدايتالله مهربان توي ذهنش افتاده انگار ميخواهد چيزي را كه گم كرده پيدا كند: «محمد برايم تعريف كرد كه رفته بودند با بنيصدر پيش امام، محمد به امام گفته بود كه اين آقا امكانات لازم را به ما نميدهد و دست دست ميكند، امام توپيده بود به بنيصدر. بعد از جلسه بنيصدر، محمد را دعوا كرده بود كه چرا جلوي آقا اين حرفها را زده البته باز هم اين دو نفر درگيري پيدا كردندبنيصدر رفته بود خرمشهر، محمد يقهاش را گرفته بود و همديگر را زده بودند. محمد ميگفت بنيصدر جلو نيروها را گرفته بود. پسرم از هيچكس نميترسيد.» سيد هدايتالله پدر 13 فرزند، شش دختر و هشت پسر ميگويد: «محمد دو سال زندگي مخفي داشت توي كورهپزخانهها ميرفت و با دهن روزه آجر خالي ميكرد به خاطر همين بدن قوي و محكمي داشت. خسته نميشد.راستي يك خاطره دارم كه تا حالا هيچجا تعريف نكردهام: «شبهفت محمد كه تمام شد، خانمي آمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر كاري داشتم چون حجاب مناسبي نداشتم نميگذاشتن با جهانآرا صحبت كنم. وقتي ايشان متوجه شد آمد و سلام و عليك كرد و كارم را راه انداخت. آمدهام بگويم كه اين كار پسر تو باعث شد كه من براي هميشه حجابم را به خوبي رعايت كنم.»پيرمرد صاحب قرضالحسنهاي است كه با كمك آن براي دخترهاي بيبضاعت خرمشهري جهاز تهيه ميكند: «با 600 هزار تومان جهاز ميخرم برايشان، ميروم سراغ مديران كارخانهها و همهچيز را ارزان و مناسب به حرمت جهانآرا به من ميفروشند.» حياط خانه جهانآرا پر از پيچكهايي است كه سيد هدايتالله آنها را با نخي بلند به پشت بام وصل كرده و ميگويد: «اينها گل كه بدهند خانهام غرق گل ميشود.» سيد هدايتالله اشاره ميكند به مقنعه و با متانت و نگاه ميفهماند كه بايد آنها را جلوتر بكشيم؛ «نميخواهم روز قيامت به خاطر اين عذاب بكشيد.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 269]