واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رویای شیرینبررسی کتاب رویای آهوان اثر محمد حنیف
این اثر در 260 صفحه مشتمل بر هشت فصل تدوین شده، قصه برگرفته از مقطع سالهای 1340 و اقلیم داستان روستایی مرزی و دور افتاده در جنوب ایران است. قهرمان داستان كاظم نام دارد و برخاسته از طبقه متوسط جامعه و حرفهاش معلم مقطع ابتدایی است. آغاز داستان با ورود كاظم معلم مدرسه به روستا آغاز میشود كه قبل از ورودش با صحنهای مواجه میشود و داستان با این عبارات آغاز میشود: «بالای گردنه دره باغ نرسیده بودم كه جیغ زنی آوازهای درونم را خاموش كرد، ناخواسته سرجایم میخكوب شدم و گوش سپردم به سمت پایین دره، صدای وزش باد بود و خش خش خار و قار قار كلاغی در دور دست. اما این بار نعره مردی در آوای دلنشین طبیعت خراش انداخت. » نویسنده قلم توانایی دارد و داستان بسیار جذاب آغاز میشود، كمی هم با تم رمانهای جنایی - پلیسی ولی همینطور كه داستان پیش میرود، ماجرای جنایی پلیس تبدیل به ماجرای عاشقانه بین معلم تازه از راه رسیده مدرسه و دختر خان كه جانش را مدیون اوست میشود. با عمل قهرمانانه معلم كه در ابتدای ورودش به ده انجام میدهد ولی برای بازگویی این حوادث و تا به آخر كتاب، نویسنده گاهی بهقدری حاشیه میرود و از مطلب دور میشود كه مخاطب را خسته میكند و رشته كلام در گیر و دار تعریفها و آب و تاب دادنهای زاید گم میشود: «از پنجره نیم طاقی را نگاه میكردم كه شاخههای تمشك، جلوی دیوار باغ ساخته بودند كه توله سگ زردنبویی خودش را پای دیوار دفتر رساند، نشست و پوزهاش را روی پنجههایش خواباند، زبانش را بیرون آورده بود و از خستگی له له میزد. برایش سوت كشیدم، بلند شد و هراسان از پای دیوار دور شد «بیا! بیا!» صدایم را كه شنید، برگشت. » به هر حال داستان كه پیش میرود، تم عاشقانهاش را هم از دست داده و تبدیل به داستانی انقلابی - سیاسی میشود و شروع به تعریف ماجرای مبارزانی كه به مبارزه با خانسالاری و فئودالیسم در زمان سلطنت پهلوی مشغول بودند، میكنند و شخصیت داستان همان كاظم كه معلم مدرسه ابتدایی است و گاهی هم مینویسد و اهل قلم است به ناگهان تبدیل به آدمی انقلابی میشود. خلاصه همه اینها دور از انتظار خواننده و بهطور ناگهانی و بدون هیچ زمینه قبلی اتفاق میافتد و در خاتمه بین عشق و مبارزات سیاسی مجبور به انتخاب میشود و دچار تضاد میگردد ولی بالاخره بعد از چند خط كه حاكی از جدالهای درونی او با خودش است و با به یاد آوردن چشم و ابروی یار و كشمكشهای بسیار به این نتیجه میرسد كه مبارزه را انتخاب كند و از عشقش صرفنظر كند. تعدد شخصیتها در آخر رمان و اسامیای كه اصلا به آنها پرداخته نشده و تا صفحه آخر خواننده برایش روشن نیست كه كیستند چه ربطی به ماجرا داشتهاند، رمان را تضعیف كرده و خواننده گاهی گیج از این همه نام، نمیداند چگونه ماجرا را به هم پیوند دهد: «نگاه آساره از رد خونآلود پاهای برهنه غفار به شب ماهرخ رفت، به شبی كه سوارهای پدرش ماهرخ و پسرش را به طرف تل خاروخاشاك میكشاندند. بوی نفت دوباره مشامش را پر كرد. همهمه سربازها خوابیده، همهمه درهباغیها بلند شد. سوارها منتظر فرمان آتش بودند. حسین خان پنجه راستش را روی شانه زخمیاش گذاشت. خون از لای انگشتان بیرن زد.» به هر حال اگرچه سوژه، سوژه جذاب و قابل توجهی است ولی این عدم شفافیتها و حاشیه رفتنها و توضیحات بیش از حد با آبوتاب چند سطری غیرلازم، از جذابیت رمان كاسته و آن را تا حدی قابل قیاس با رمانهای رایج و در دسترس عمومی كه این روزها در بازار فراوان است، پایین آورده است.رمان در صورتی میتوانست جذابتر و گیراتر باشد كه نویسنده از توصیفات بیش از حد هوا و شب و سرما و گرما و سگ و چیزهایی زاید و دیگر كه هیچ كمكی به جلو بردن داستان نمیكردند دست برمیداشت و از تعدد شخصیتهایی كه بعضیهاشان در صفحات آخر كتاب اسمی از آنها برده شده، جلوگیری میكرد. مثل همین سطرهای قبلی در مورد ماهرخ و پرسش كه هیچ زمینه قبلی ندارند و وجودشان هیچ تغییری در كل اثر نمیگذارد و از گیجی مخاطب هم جلوگیری میكرد.از طرفی معلوم نیست كه چرا نویسنده مخصوصا با كارهایی كه در بالا گفته شد یعنی تعدد شخصیتهای پرداخت نشده و آبوتابهای اضافی، سعی در پیچیده نشان دادن قضایا دارد، با از این موضوع به آن موضوع پریدنهای پی در پی بدون آنكه بگوید شخصیت داستان دارد خواب میبیند یا بیدار است یا در رویاست و خود مخاطب باید حدس بزند، مثلا در صفحههای پایانی كتاب (از صفحه 225 تا 227) كه آساره دختر خان راه میافتد تا معلوم نیست به جستوجوی كاظم برود یا به دیدن غفار (همان گردنهگیر و یاغیای كه قصد تجاوز به او را داشته در ابتدای داستان) و به چه قصدی اینكار را انجام میدهد و این ماجرا بسیار تراژیك نقل شده و معلوم نیست آساره هذیان میگوید یا در واقعیت برایش این اتفاقها رخ میدهد و برخوردش با غفار، آیا واقعیت است یا در رویاست!! باید دید كه آیا نویسنده مخصوصا این عدم وضوح و شفافیت را بهوجود آورده و قضاوت را بهعهده خواننده گذاشته یا آگاهانه نبوده و كلا این مسئله را به عنوان نكتهای منفی نگاه نمیكند. به هر حال اگرچه سوژه، سوژه جذاب و قابل توجهی است ولی این عدم شفافیتها و حاشیه رفتنها و توضیحات بیش از حد با آبوتاب چند سطری غیرلازم، از جذابیت رمان كاسته و آن را تا حدی قابل قیاس با رمانهای رایج و در دسترس عمومی كه این روزها در بازار فراوان است، پایین آورده است. كتابی كه برخی از دیالوگها با زبان و لهجه جنوبی نوشته شده ولی آن كتاب حدود 50، 60 صفحه اگر اشتباه نكنم، است یا در همین حدود و اگر قرار باشد رمان 300 صفحهای رویای آهوان با این لهجه نوشته شود و گاهی آنقدر نامفهوم كه معنایشان را به فارسی به سختی بشود فهمید (مخصوصا برای خوانندگانی كه اصلا با این لهجه و زبان آشنایی ندارند) باعث تضعیف متن میشود. مژگان عمیدافشارتهیه و تنظیم برای تبیان: زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 353]