واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بسیجی های فلسطین بخشی از خاطرات سر لشکر بسیجی دکتر سید حسن فیروز آبادی پس از عیادت از مجروحین فلسطینی در بیمارستان بقیه الله تهران :سه جوان مجروح فلسطینی در یک اتاق با هم صبحت می کنند و قاعدتاً با صدای بلند. صدای آن ها توجهام را جلب می کند. اتاق آن ها را برای عیادت انتخاب می کنم و با سلام وارد می شوم. پس از سلام و تعارفات، پیشانی آن ها را می بوسم؛ شیرینی تعارف می کنند. روی تخت می نشینم .
روی دیوارهای این اتاق عکس حضرت آیتالله خامنهای، عکس مسجد الاقصی و پوستر هایی که از استمرار مبارزه سخن می گویند و برحقانیت فلسطین تأکید می کنند، دیده می شود.برای ایجاد ارتباط صمیمانه، ابتدا یک خاطره درباره ی فلسطین برای این جوانان نقل می کنم: سال 1973 من دانشجوی سال دوم یا سوم دانشگاه بودم و حضرتآیت الله خامنه ای ، معلّم قرآن من بودند و تفسیر قرآن را در محضر ایشان می آموختم . یک روز در اخبار بعداز ظهر رادیو اعلام شد که رزمندگان ارتش مصر در صحرای سینا از خط دفاعی اسرائیل گذشتهاند و این خط دفاعی (خط بارلو) به عنوان خط دفاعی تسخیر ناپذیر توصیف شده بود. شور و وجد عظیمی بر وجودم مستولی شد. این خبر پیروزی را خبر پیروزی خودمان میدانستم.ابتدا جلسهای از مبارزان دانشجو در منزل یکی از هم فکران تشکیل دادیم و راه های کمک به مسلمانان در برابر صهیو نیست ها را بررسی کردیم.آن روزها نیروهای مبارز ایرانی آموزش سلاح و تهیهی آن را از جبهه های فلسطین تدارک می کردند. ما نیز در رژیم ستم شاهی توان کمک نظامی و اعزام نیرو نداشتیم. تنها راهی که به فکرمان رسید، این بود که برای رزمندگان مسلمان جبهه ی سینا، خون اهدا کنیم.این نیز از طریق رژیم شاه که هم پیمان اسرائیل بود، امکان پذیر نبود.آن روزها نیروهای مبارز ایرانی آموزش سلاح و تهیهی آن را از جبهه های فلسطین تدارک می کردند. ما نیز در رژیم ستم شاهی توان کمک نظامی و اعزام نیرو نداشتیم. تنها راهی که به فکرمان رسید، این بود که برای رزمندگان مسلمان جبهه ی سینا، خون اهدا کنیم.من برای مشورت با حضرتآیت الله خامنهای رفتم . در آغاز به مدرسه ی میرزا جعفر رهسپار شدم که آقا در آن جا حجرهای داشتند.دوستان طلبهی آن جا به من گفتند که آقای خامنهای در منزل هستند.با دوچرخه به منزل ایشان رفتم. ساعت حدود سه نیمه شب بود.در زدم. همه ی اعضای خانواده بیدار شدند. آقا در را باز کردند و چشمشان به من افتاد. بلافاصله استقبال کردند و فرمودند که دوچرخه را بیاورید داخل و به گرمی مرا پذیرفتند و یک اتاق آماده کردند. در اتاق با هم نشستیم و من موضوع را مطرح کردم. آقا بسیار خوش حال بودند و فرمودند که حادثه ی بسیار خوبی پیش آمده است. دشمنان در دنیا تلاش کرده بودند تبلیغ کنند که اسرائیل شکست ناپذیر است و اعراب بی عرضه هستند.
این پیروزی رزمندگان مصر و شکستن خط دفاعی بارلو ، هر دو ، تبلیغ آن ها را بی اثرکرد. این خیلی مهم است. راجع به اینکه چه می توانیم بکنیم، صحبت کردیم. آقا فرمودند همین کاری که شما کردهاید، درست است. به راه کار دیگر نرسیدیم.در مورد اهدای خون نیز آقا عدم همکاری رژیم شاه را تأکید کردند و قرار شد نامهای بنویسم و آمادگی دانشجویان مبارز مسلمان برای اهدای خون به سفارت مصر در تهران جهت رزمندگان مصری را اعلام کنیم.متن نامه را تهیه کردیم.برادر یکی از دانشجویان را آوردیم.آن را به خط خود پاک نویس کرد؛بهخاطر این که خط در بین دانشجویان شناسایی نشود. من نامه را برداشتم و در حالی که مراقبت های لازم را انجام می دادم و اطراف را می پاییدم، آن را پست کردم.این فضای سخت دوران رژیم ستم شاهی بود و دست ما بسته بود. ولی بحمدالله، به برکت اسلام و قرآن و نهضت امام خمینی «قدس الله نفسه الزکیه» امروز همه ی امکانات و توان کشور و ملت ایران در پشتیبانی مبارزات اسلامی فلسطین قرار دارد.هر چهار جوان مجروح فلسطینی هم صدا می گویند الحمدالله و آرزو میکنند کاش همهی کشورهای اسلامی چنین باشند.پوستری روی دیوار نصب شده که عکس یک مسجد قدیمی است.گنبد آن سبز ، به رنگ گنبد خضرای مدینهالنبی – صلیاللهعلیهوآلهوسلم- و دیوارها از سنگ است.سه سنگ به ارتفاع قد یک انسان و معماری شبیه مسجد جامع دمشق. گویا هر دو متعلق به معماری قبل از اسلام هستند و در گذشته معبد ادیان آسمانی بوده اند .روی این پوستر یک شعار نوشته شده است: «اقصانا، لاهیکلهم»: یعنی این مسجدالاقصای ماست؛ هیکل سلیمان مورد ادعای یهودیان نیست.یونس که تازه وارد شده و با ویلچر آمده است، دستش را به سمت جعبه ی شیرینی می برد. جعبه روی زمین وارونه میشود.با هیجان خاص، عکس «قبهالصخره» را نشان میدهد و میگوید ...ادامه دارد .... تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]