واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: شخصيت پرستي در فوتبال در باب اسطوره سازی فوتبالی عصر ايران ورزشي، هومان دورانديش - شخصيت پرستي در جامعه استبدادزده ايران، امر رايجي است كه انكارش انكار آفتاب در نيمروز است. اينكه كساني محبوب مي شوند وكساني محب، البته امري طبيعي و ذاتي در حيات بشري است. تا اين جاي كار مشكلي نيست. اما معمولاً محبان طاقت شنيدن نقد محبوبان خود را ندارند.
مشكل جامعه ايران است كه محبوب هاي فعال در " عرصه عمومي " را هم نمي توان نقد كرد.مثلاً كسي مي آيد و مربي تيم ملي يا فلان باشگاه بزرگ مي شود و دوستدارانش چنان زير علمش پيرهن مي درند وسينه چاك مي كنند كه كسي جرات انتقاد از آن فرد را پيدا نكند. اگر هم از آن فرد بامنزلت انتقاد شود، عاشقانش از در تاسف و فحاشي به حال فرد منتقد درمي آيند و چنان سخن مي گويند كه گويي با انتقاد از فلان آدم مشهور، آسمان به زمين آمده است و نهان جهان عريان شده است. سالها پيش يكي از نويسندگان ورزشي اين ديار، مقاله اي درباره علي پروين نوشت كه رويكردي انتقادي به پروين داشت. مريدان " علي آقا " جمع شدند و شور كردند كه چه كنيم و چه نكنيم تا ديگر كسي جرات جسارت به ساحت علي آقا را پيدا نكند؟ خرد جمعي مريدان فتوا به خرد كردن شيشه هاي خانه آن روزنامه نگار و تهديد دخترش در خيابان داد. مريدان كردند آن چه بايد مي كردند و علي آقا تا مدتها از گزافه گويي گزافه گويان در امان ماند. چرا پروين از برنامه نود خوشش نمي آمد؟ چون در اين برنامه بايد پاسخگو مي بودي و توضيح مي دادي كه چرا فلان كار را كردي و بهمان كار را نكردي. چرا عموم اهالي فوتبال ايران وقتي كه در برنامه نود حاضر مي شوند از دست فردوسي پور شاكي مي شوند؟ چون نود كمر به نقد آنها مي بندد. هر چند كه اين قبيل مشكلات در سياست ايران نيز به وفور يافت مي شود و هميشه در اين مملكت كساني هستند كه برايشان ساحت قدسي بافته مي شود و پاي منتقدان از راهيابي به حريم آنها كوتاه مي شود، ولي باور كنيم كه اس و اساس مشكل نه حكومت كه خود مردم اند. گفتن اين نكته كه ما ايراني ها هركداممان يك شاه كوچك هستيم، سخني است تكراري. اما مي توان به احترام ويژه اي كه در فرهنگ ما به بزرگتر ها گذاشته مي شود، از زاويه ديگري هم نگاه كرد تا اين يادداشت چندان هم تكراري جلوه نكند. چرا در فرهنگ ما اين همه به بزرگتر ها احترام گذاشته مي شود؟ چرا همه بچه هاي ايراني بارها و بارها اين جمله را شنيده اند كه " روي حرف بزرگتر حرف نزن" ؟ چرا عموم كودكان ايراني بارها و بارها با اين خطاب و عتاب مواجه شده اند كه " جواب پس نده " ؟ آيا به خاطر تجربه بيشتر بزرگترها و پاسداشت عقلانيت است كه چنين توصيه هايي مي شود؟ شايد. ولي بعيد مي دانم كه اين تمام قصه باشد. در پس اين تجويزهاي منفي ( كه فقط مي گويند فلان كار را نكن يا فلان حرف را نزن )، چيزي پنهان شده است كه اگر هم آن را فاش كني، سخت انكار مي شود. هراس از انتقاد و ميل به ديكته كردن علائق و سلائق بزرگترها، امور مخفي نهفته در پس چنان جملاتي است. بچه هايي كه در چنين فرهنگي بزرگ شوند و بار آيند، به تدريج افرادي مي شوند كه انتقاد را برنمي تابند. يعني خوش ندارند كه كسي از آنها انتقاد كند. آنها عمري تحت اقتدار بوده اند و اكنون كه بزرگ شده اند ديگر احساس مي كنند دوره اقتدار خودشان فرارسيده و به همين دليل نمي خواهند كسي با انتقاد، اقتدارشان را زير سئوال برده يا مخدوش كند. باري آدم هاي جامعه ما، ترجيح مي دهند كسي از آنها انتقاد نكند و به همين دليل هم خودشان از كسي انتقاد نمي كنند. انتقاد از ديگران زماني شروع مي شود كه دوستي به پايان رسيده باشد. پايان دوستي، آغاز انتقاد است. نمي توان با كسي سخني انتقادي گفت و در عين حال با او دوست بود. هم از اين روست كه در جامعه ما غيبت تا بدين حد رواج دارد. وقتي كه نتواني يا نخواهي از كسي به صورت رو در رو انتقاد كني، خواه ناخواه پشت سرش از او انتقاد مي كني. انتقاد پشت سر هم يعني غيبت. همه ترجيح مي دهند غيبت كنند اما صاف و شفاف سخن انتقادي خود را به كسي كه در پشت سر غيبتش را مي كنند، نگويند. معمولاً مريدان و سينه چاكان اشخاص برجسته در دفاع از مراد و محبوب خود، فرد منتقد را متهم مي كنند كه تو در حدي نيستي كه درباره فلاني نظر بدهي. حالا فلاني كيست؟ آدمي است كه در يك رشته ورزشي مهارت داشته و در آن رشته به توفيقاتي - كم يا زياد، خرد يا كلان - دست يافته است. عصر ايران ورزشي تا كنون چند ياداشت انتقادي درباره علي دايي نوشته است. دايي هر چند كه براي خيلي ها جاذبه دارد اما براي بسياري ديگر نيز به شدت دافعه دارد. بنابراين طبيعي است كه كساني از او انتقاد كنند و كساني از او دفاع كنند. اما برخي از مدافعين دايي در پيغام هايشان به گونه اي سخن مي گويند كه آدمي ياد بيماري اجتماعي فوق الذكر مي افتد. از نظر آنها كسي در حدي نيست كه از دايي انتقاد كند. اگر هم كسي در اين حد و حدود باشد، بايد مشهور و شناخته شده باشد. ظاهراً آن ها با " من قال " كار دارند نه با " ما قال ". "كه مي گويد" برايشان مهمتر از " چه مي گويد " است. اما اين بهانه اي بيش نيست كه مي توانند در پشت آن، شخصيت پرستي شان را پنهان كنند؛ چرا كه اگر مثلاً حميد رضا صدر يا علي پروين و يا فردوسي پور هم از دايي انتقاد كنند، باز اين محبان سينه چاك گريبان مي درند كه وامصيبتا از اسطوره فوتبال ايران انتقاد شد! جالب است كه بخش ورزشي سايت تابناك هم كه خود جزو رسانه ها است وعلي الظاهر بايد فشار بر رسانه ها را خوش نداشته باشد، جامه عزا بر تن كرده كه علي دايي را با شاهپور غلامرضا مقايسه كرده اند؛ بي آنكه به اين نكته توجه كند كه اين مقايسه، صرفاً يك بعد از ابعاد گوناگون رفتار اين دو شخصيت را مد نظر داشته است. علي دايي موفق ترين ( و نه بهترين ) فوتباليست تاريخ ايران است. او در فوتبال اين مرز و بوم خوش درخشيد و با گلهايي كه در مقاطع گوناگون به ثمر رساند، دل خيلي از فوتبالدوستان ايراني را شاد كرد. اما دايي خصائلي هم داشت كه موجب شدند او چند سالي را اضافه در تيم ملي بماند. همين امر باعث شد كه دايي محبوبيت خود را به نحو محسوس و قابل توجهي از دست بدهد. رفتار كنوني علي دايي نشان مي دهد كه او كماكان گرفتار اين خصائل است. حال اگر كسي اين خصائل را نقد كند، آيا مدافعين دايي منطقاً مي توانند به او بگويند دايي فلان افتخارات ورزشي را دارد و نبايد اين حرفها را راجع به او زد؟ يا اينكه دايي بهترين گلزن تاريخ ايران است و نقد رفتار و عملكرد او مجاز نيست؟ يا اينكه چون دايي فلان افتخارات را دارد، نقد رفتار او، ولو هر رفتاري از او سر زده باشد، ممنوع است؟ پاسخ روشن است: نه! چرا خودمان آب به آسياب استبداد مي ريزيم؟ چرا مي خواهيم از دايي فردي بسازيم كه كسي جرات انتقاد كردن از او را نداشته باشد؟ بگذاريم رود انتقاد ولو با جرياني تند و پرشتاب در اين ديار خشكِ خالي از سرسبزيِ دموكراسي جاري باشد. باشد كه از شرايط اكنون و اين جاي خود به درآييم.
شايد دايي روزي يك رجل سياسي برجسته شد. او را عادت دهيم به انتقاد شنيدن. انتقاد نكردن از دايي، نه به او كمكي مي كند نه به ما. پس آن به كه از فوتباليستي متوسط در جهان فوتبال، غولي بزرگ در جامعه خودمان نسازيم. باري تا زماني كه گرفتار شخصيت پرستي باشيم، نبايد انتظار داشته باشيم كه حال روزمان بهتر از اين چيزي شود كه اكنون گرفتار آنيم. لختي به خود آييم و طوق پرستش ناخواسته ابناء بشر را از گردن جانمان به دور افكنيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 128]