واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نامه هاي شاگرد و معلم سيمون جيمز در زندگي کارهاي متنوع را تجربه کرده است، از مامور پوليس بودن تا کارگر فارم. او اکنون در انگلستان زندگي مي کند و در يک مکتب محلي به اطفال آموزش مي دهد. نامه هاي شاگرد و معلم
آقاي بلوبري عزيز!من نهنگ ها را بسيار دوست دارم.من فکر مي کنم يکي از آن ها را امروز در حوض خود ديدم.لطفا کمي معلومات درباره نهنگ ها به من روان کنيد، زيرا نمي خواهم به او آزاري برسد.با محبتايميلي*ايميلي عزيز!اينک کمي معلومات راجع به نهنگ ها.من فکر نمي کنم آنچه که تو ديدي نهنگ بوده باشد. زيرا نهنگ ها در حوض زندگي نمي کنند، مگر در آب شور.با اخلاصمعلم تو *آقاي بلوبري عزيز!حالا من هرروز پيش از صبحانه نمک در حوض مي ريزم. شب قبل ديدم که نهنگ من لبخند مي زند. فکر مي کنم که او خود را بهتر احساس مي کند. شما فکر مي کنيد که او شايد گم شده باشد؟با محبتايميلي*ايميلي عزيز!
لطفا ديگر نمک به حوض نريز. من اطمينان دارم که پدر و مادر تو خوش نخواهند شد.با کمال معذرت نهنگ نمي تواند در حوض تو باشد، به خاطري که نهنگ ها نمي توانند گم شوند. آن ها هميشه مي دانند که در کجاي بحر هستند.با اخلاصمعلم تو*آقاي بلوبري عزيز!امشب من بسيار خوشحال هستم. زيرا ديدم که نهنگ من به بالا خيز زد و آب بسياري را پاشان ساخت. او آبي معلوم شد. آيا اين معني آن را دارد که او يک نهنگ آبي است؟با محبت ايميلينوت: من چه مي توانم به او بدهم تا بخورد؟*ايميلي عزيز!نهنگ هاي آبي رنگ آبي دارند و آن ها موجودات خورد بحري را چون ماهي و ميگو مي خورند. به هر حال من بايد به تو بگويم که نهنگ آبي بزرگتر از آن است که در حوض تو بتواند زندگي کند.با اخلاصمعلم تونوت: ممکن است او يک ماهي گک آبي باشد؟*آقاي بلوبري عزيز!
شب گذشته من نامهء شما را براي نهنگ خود خواندم. پس از آن او به من اجازه داد که سر او را نوازش کنم. بسيار هيجان انگيز بود. من پنهاني براي او مقداري پله و ريزه هاي نان خشک بردم. امروز صبح من به داخل حوض ديدم، او همه راخورده بود!من فکر مي کنم او را آرتور بنامم شما چه فکرمي کنيد؟با محبتايميلي*ايميلي عزيز!من مجبور هستم به تو يادآوري کنم که به هيچ صورت نهنگي نمي تواند در حوض تو زندگي کند. شايد تو نداني که نهنگ ها مهاجر هستند. اين به آن معني است که آن ها هرروز به فاصله هاي زياد سفر مي کنند و از يک جا به جاي ديگر مي روند.من متاسف هستم از اين که ترا نااميد مي کنم.با اخلاصمعلم تو*آقاي بلوبري عزيز!
امشب کمي غمگين هستم.آرتور ناپديد شده است. فکر مي کنم نامه شما باعث شد او تصميم بگيرد که دوباره مهاجر شود.با محبتايميلي*ايميلي عزيز!لطفا غمگين نباش. به راستي براي يک نهنگ ناممکن بود که در حوض تو زندگي کند. ممکن است وقتي تو بزرگتر شدي با کشتي به بحر بروي، در مورد آن ها بيشتر ياد بگيري و نهنگ ها را حمايت کني.با اخلاصمعلم تو*آقاي بلوبري عزيز!امروز شادترين روز بود!من به ساحل رفتم و شما هيچ حدس زده نمي توانيد، ولي من آرتور را ديدم!من او را صدا زدم و او لبخند زد. من مي دانم او آرتور بود چون اجازه داد سر او را نوازش بدهم.من قسمتي از ساندويچ خود را به او دادم... و بعد ما به هم خداحافظ گفتيم.من فرياد زدم که او را بسيار دوست دارم و اميد که شما رد نکنيد، من گفتم که شما هم او را دوست داريد.با محبتايميلي و آرتور سيمون جيمز/ترجمه پروين پژواکتنظيم براي تبيان : زهره سميعي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5246]