تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816191445




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نامه های شاگرد و معلم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نامه هاي شاگرد و معلم سيمون جيمز در زندگي کارهاي متنوع را تجربه کرده است، از مامور پوليس بودن تا کارگر فارم. او اکنون در انگلستان زندگي مي کند و در يک مکتب محلي به اطفال آموزش مي دهد. نامه هاي شاگرد و معلم
نامه هاي شاگرد و معلم
آقاي بلوبري عزيز!من نهنگ ها را بسيار دوست دارم.من فکر مي کنم يکي از آن ها را امروز در حوض خود ديدم.لطفا کمي معلومات درباره نهنگ ها به من روان کنيد، زيرا نمي خواهم به او آزاري برسد.با محبتايميلي*ايميلي عزيز!اينک کمي معلومات راجع به نهنگ ها.من فکر نمي کنم آنچه که تو ديدي نهنگ بوده باشد. زيرا نهنگ ها در حوض زندگي نمي کنند، مگر در آب شور.با اخلاصمعلم تو *آقاي بلوبري عزيز!حالا من هرروز پيش از صبحانه نمک در حوض مي ريزم. شب قبل ديدم که نهنگ من لبخند مي زند. فکر مي کنم که او خود را بهتر احساس مي کند. شما فکر مي کنيد که او شايد گم شده باشد؟با محبتايميلي*ايميلي عزيز!
نامه هاي شاگرد و معلم
لطفا ديگر نمک به حوض نريز. من اطمينان دارم که پدر و مادر تو خوش نخواهند شد.با کمال معذرت نهنگ نمي تواند در حوض تو باشد، به خاطري که نهنگ ها نمي توانند گم شوند. آن ها هميشه مي دانند که در کجاي بحر هستند.با اخلاصمعلم تو*آقاي بلوبري عزيز!امشب من بسيار خوشحال هستم. زيرا ديدم که نهنگ من به بالا خيز زد و آب بسياري را پاشان ساخت. او آبي معلوم شد. آيا اين معني آن را دارد که او يک نهنگ آبي است؟با محبت ايميلينوت: من چه مي توانم به او بدهم تا بخورد؟*ايميلي عزيز!نهنگ هاي آبي رنگ آبي دارند و آن ها موجودات خورد بحري را چون ماهي و ميگو مي خورند. به هر حال من بايد به تو بگويم که نهنگ آبي بزرگتر از آن است که در حوض تو بتواند زندگي کند.با اخلاصمعلم تونوت: ممکن است او يک ماهي گک آبي باشد؟*آقاي بلوبري عزيز!
نامه هاي شاگرد و معلم
شب گذشته من نامهء شما را براي  نهنگ خود خواندم. پس از آن او به من اجازه داد که سر او را نوازش کنم. بسيار هيجان انگيز بود. من پنهاني براي او مقداري پله و ريزه هاي نان خشک بردم. امروز صبح من به داخل حوض ديدم، او همه راخورده بود!من فکر مي کنم او را آرتور بنامم شما چه فکرمي کنيد؟با محبتايميلي*ايميلي عزيز!من مجبور هستم به تو يادآوري کنم که به هيچ صورت نهنگي نمي تواند در حوض تو زندگي کند. شايد تو نداني که نهنگ ها مهاجر هستند. اين به آن معني است که آن ها هرروز به فاصله هاي زياد سفر مي کنند و از يک جا به جاي ديگر مي روند.من متاسف هستم از اين که ترا نااميد مي کنم.با اخلاصمعلم تو*آقاي بلوبري عزيز!
نامه هاي شاگرد و معلم
امشب کمي غمگين هستم.آرتور ناپديد شده است. فکر مي کنم نامه شما باعث شد او تصميم بگيرد که دوباره مهاجر شود.با محبتايميلي*ايميلي عزيز!لطفا غمگين نباش. به راستي براي يک نهنگ ناممکن بود که در حوض تو زندگي کند. ممکن است وقتي تو بزرگتر شدي با کشتي به بحر بروي، در مورد آن ها بيشتر ياد بگيري و نهنگ ها را حمايت کني.با اخلاصمعلم تو*آقاي بلوبري عزيز!امروز شادترين روز بود!من به ساحل رفتم و شما هيچ حدس زده نمي توانيد، ولي من آرتور را ديدم!من او را صدا زدم و او لبخند زد. من مي دانم او آرتور بود چون اجازه داد سر او را نوازش بدهم.من قسمتي از ساندويچ خود را به او دادم... و بعد ما به هم خداحافظ گفتيم.من فرياد زدم که او را بسيار دوست دارم و اميد که شما رد نکنيد، من گفتم که شما هم او را دوست داريد.با محبتايميلي و آرتور سيمون جيمز/ترجمه پروين پژواکتنظيم براي تبيان : زهره سميعي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5244]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن