واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آویزان بین زمین و آسمان نگاهی به فیلم "هفت دقیقه تا پاییز"
"هفت دقیقه تا پاییز" دشوار ترین فیلم جشنواره است. فیلمی پر احساس که بسیاری از تماشاگرانش را وادار به همدردی با کاراکتر ها می کند. این فیلم قرار است در اولویت اکران قرار بگیرد و شنیده شده که بعد از به رنگ ارغوان، سینماهای کشور میزبان این فیلم شگفت انگیز "علیرضا امینی" خواهند بود. به هر حال اگر برای دیدن این فیلم به سینما می روید انتظار شنیدن صدای گریه در تاریکی سینما را داشته باشید. هر چند هضم "هفت دقیقه تا پاییز" کمی برای ذائقه تماشاگر عادی ثقیل است اما به شدت بیننده را با خودش درگیر می کند."هفت دقیقه تا پاییز" روان و ساده تعریف می شود اما در عین حال سوال هایی برای بیننده به وجود می آید که بی پاسخ رها می شود و کارگردان تلاشی برای گره گشایی از فیلم نمی کند. برای همین بعضی از منتقدین "هفت دقیقه تا پاییز" را فیلمی ناتمام می دانند، البته علیرضا امینی معتقد است این فیلم به تبعیت از فیلم های مدرن از چند پایان باز برخوردار است، این حرف ادعای نابجایی نیست.فیلم در ابتدا کدهایی را به بیننده می دهد که در ظاهر به صورت نیمه کاره رها می شود؛ علت خودکشی سعید مشخص نیست و هرگز معلوم نمی شود این خودکشی چه تاثیری بر زندگی نیما و میترا دارد. در اواسط فیلم گفته می شود که نیما همسر دوم میترا و ناپدری سارا است اما بیان این نکته ظاهرا ضرورتی ندارد، یا این سوال که آیا مریم واقعا به همسرش (فرهاد) خیانت کرده یا نه، پاسخ قطعی ندارد. مریم با قاطعیت رابطه اش را با شریک فرهاد رد می کند اما فیلم در پایان پول هایی را که مریم از شریک فرهاد گرفته به ما نشان می دهد تا تردید را به جان تماشاگر بیاندازد. حتی مخاطب منطق این نکته را درک نمی کند که چرا نیما، اول فرزند دوستش را از آتش نجات می دهد و فرزند خوانده اش به خاطر این تاخیر در آتش می سوزد و..."هفت دقیقه تا پاییز" اثری است پر احساس و سرشار از موقعیت های غیر قابل پیش بینی چرا که ظاهرا، منطقی در رویدادها وجود ندارد اما فیلم می تواند احساسش را به طور کامل انتقال دهد، نظیر غزلیات حافظ که هر چند مخاطب عامی معنای واژه ها را درک نمی کند اما حس شعر را می فهمدفیلم "هفت دقیقه تا پاییز" برای بیننده اش مانند یک معما و راز سر به مهر است و او را حیرت زده از سینما راهی خانه می کند. بیننده ای که عادت کرده در پایان هر فیلم گره های داستان برایش یک به یک باز شوند این بار با داستانی مواجه می شود که ظاهرا نه تنها پایان مشخصی ندارد بلکه از همان ابتدا کدهایی را به بیننده می دهد که برای او دست نیافتنی است.
"هفت دقیقه تا پاییز" را می توانید فیلمی نصف و نیمه قلمداد کنید یا آن را اثری هوشمندانه بدانید که عمدا عطش بیننده را سیراب نمی کند و گره ها را برای بیننده های سنتی باز نمی کند. تماشاگر "هفت دقیقه تا پاییز" در تمام طول فیلم برای کشف گناهکار یا بیگناه بودن مریم با خودش کلنجار می رود، چرا که تماشاگر جماعت عادت دارد افرادی را که با آن ها همذات پنداری می کند از گناه تبرئه کند و با وجدانی آسوده از سینما خارج بشود اما علیرضا امینی بیننده را خاطر جمع نمی کند بلکه نشانه هایی را در پایان ارائه می کند که شک بیننده را درباره پاکدامنی مریم تقویت کند، فیلم حتی دلیل و مدرک قطعی درباره ماجرای خیانت ارائه نمی کند و به این ترتیب مریم را تا پایان فیلم در حد یک متهم نگه می دارد.اجازه بدهید درباره کاراکترهای این فیلم از واژه هایی که بار ارزشی و اخلاقی دارند استفاده نکنیم؛ پاکدامنی، گناه و بی گناهی و ... در فضای این اثر جور دیگری معنا می شود بلکه اصلا معنا نمی شوند. فرهاد به خاطر مشکلات مالی به زندان افتاده، در زندان به گوش فرهاد می رسد که همسرش به او خیانت کرده و او که در زندگی مالی هم ورشکسته شده انگیزه کافی (حسادت!) برای خودکشی پیدا می کند اما در وسط معرکه شنیدن صدای فرزندش او را از تمام کردن کار منصرف می کند. فرهاد برای گرفتن طلبش و تحقیق درباره درستی خبر خیانت همسرش به یکی از دوستانش سر می زند و او خبر را تایید می کند. فرهاد با شنیدن این حرف ها بی تاب می شود اما دوستش او را دلداری می هد و می گوید:اون پرچم قرمز رو ببین. به نظر تو اون قرمزه؟ نه. اون پرچم آبیه رو ببین، فکر می کنی اون آبیه؟ نه. کسی اون نوشته سفید خوشگله رو وسطش نمی بینه...و به این ترتیب در داستانی که نه قرمزش قرمز است و نه آبیش آبی، جای هیچ قطعیتی نیست و رویدادها مبتنی است بر نسبیت. بیننده ای که عادت کرده در پایان هر فیلم گره های داستان برایش یک به یک باز شوند این بار با داستانی مواجه می شود که ظاهرا نه تنها پایان مشخصی ندارد بلکه از همان ابتدا کدهایی را به بیننده می دهد که برای او دست نیافتنی است.در "هفت دقیقه تا پاییز" همه چیز آدم ها نا تمام است؛ مردها شغل و کار و کاسبی درست و حسابی ندارند، سفرشان به پایان نرسیده دچار سانحه می شوند، آزادی فرهاد از زندان شکننده و بی ثبات است و پلیس دوباره می خواهد او را دستگیر کند، تلاش نیما برای نجات جان دختر خوانده اش بی ثمر است، جشن تولد سارا ناتمام می ماند و مجلس ختمش بدون حضور پدرش برگزار می شود، در این فیلم حتی خودکشی ها هم بی نتیجه است، گویا آدم های"هفت دقیقه تا پاییز" زندگی و مرگ و تولدشان تماما ناتمام است و هیچ نکته مطلق و قطعی در آن وجود ندارد.
"هفت دقیقه تا پاییز" اثری است پر احساس و سرشار از موقعیت های غیر قابل پیش بینی چرا که ظاهرا، منطقی در رویدادها وجود ندارد اما فیلم می تواند احساسش را به طور کامل انتقال دهد، نظیر غزلیات حافظ که هر چند مخاطب عامی معنای واژه ها را درک نمی کند اما حس شعر را می فهمد؛ اما این حس چیست؟آدم های "هفت دقیقه تا پاییز" زاییده مشکلات جامعه ایران هستند، در این زندگی عیش و عزا هم رنگ و بوی مشخصی ندارد، برای همین "هفت دقیقه تا پاییز" عمدا عطش بیننده را خاموش نمی کند چون بیننده هم باید بخشی از این پا در هوایی و تعلیق را تجربه کند: فیلم در حالی شروع می شود و به پایان می رسد که فرهاد از طنابی آویزان شده و در حال شست و شوی شیشه های یک ساختمان بین زمین و آسمان معلق است. در آخرین صحنه، گوشی نیما از دستش رها می شود و از ارتفاع زیاد به زمین سقوط می کند، دوربین از دریچه چشم فرهاد زمین را به بیننده نشان می دهد تا او را در این حس معلق بودن سهیم کند. نویسنده: لقمان یدالهی- تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 643]