تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1866247965


بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: عصرترنم بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان که نوروز آمد و گلزار بشکفت /صبا با گل پیام عاشقان گفت،هوا معتدل بوستان دلكش است / هواي دل دوستان زان خوش است،در روزهاي آخر اسفند کوچ بنفشههاي مهاجر زيباست،عطر نرگس رقص باد نغمه و بانگ پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک ميرسد اينک بهار خوش بحالِ روزگار سال جدید فرا رسید سال تحول طبیعت و نوشدن زندگی ، ایرانیان از قدیم الایام نوروز را پاس داشته اند و شعرای پارسی زبان نیز با سرودن اشعار این نو شدن را مورد اشاره قرار داده اند.اشعاری که به نوشدن طبیعت و نوروز و آغاز سال جدید پرداخته اند تحت عنوان بهاریه نامیده می شوند.عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم کاربران می کند:سعدی شیرازیبرخیز كه میرود زمستانبرخیز كه میرود زمستان بگشای در سرای بستاننارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستانوین پرده بگوی تا به یك بار زحمت ببرد ز پیش ایوانبرخیز كه باد صبح نوروز در باغچه میكند گل افشانخاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امكانآواز دهل نهان نماند در زیر گلیم و عشق پنهانبوی گل بامداد نوروز و آواز خوش هزاردستانبس جامه فروختست و دستار بس خانه كه سوختست و دكانما را سر دوست بر كنارست آنك سر دشمنان و سندانچشمی كه به دوست بركند دوست بر هم ننهد ز تیربارانسعدی چو به میوه میرسد دست سهلست جفای بوستانبان**برآمد باد صبح و بوی نوروزبرآمد باد صبح و بوی نوروز به كام دوستان و بخت پیروزمبارك بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روزچو آتش در درخت افكند گلنار دگر منقل منه آتش میفروزچو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوزبهاری خرمست ای گل كجایی كه بینی بلبلان را ناله و سوزجهان بی ما بسی بودست و باشد برادر جز نكونامی میندوزنكویی كن كه دولت بینی از بخت مبر فرمان بدگوی بدآموزمنه دل بر سرای عمر سعدی كه بر گنبد نخواهد ماند این گوزدریغا عیش اگر مرگش نبودی دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز**مباركتر شب و خرمترین روزمباركتر شب و خرمترین روز به استقبالم آمد بخت پیروزدهلزن گو دو نوبت زن بشارت كه دوشم قدر بود امروز نوروزمهست این یا ملك یا آدمیزاد پری یا آفتاب عالم افروزندانستی كه ضدان در كمینند نكو كردی علی رغم بدآموزمرا با دوست ای دشمن وصالست تو را گر دل نخواهد دیده بردوزشبان دانم كه از درد جدایی نیاسودم ز فریاد جهان سوزگر آن شبهای باوحشت نمیبود نمیدانست سعدی قدر این روز**بهاررسید موكب نوروز و چشم فتنه غنود درود باد بر این موكب خجسته، درودبه كتف دشت یكی جوشنی است مینا رنگ به فرق كوه یكی مغفری است سیم اندرودسپهر گوهر بارد همی به مینا درع سحاب لل پاشد همی به سیمین خودشكسته تاج مرصع به شاخك بادام گسسته عقد گهر بر ستاك شفتالودبه طرف مرز بر آن لالههای نشكفته چنان بود كه سر نیزههای خونآلودبه روی آب نگه كن كه از تطاول باد چنان بود كه گه مسكنت جبین یهودصنیع آزر بینی و حجت زردشت گواه موسی یابی و معجز داوودبه هركه درنگری، شادیی پزد در دل به هرچه برگذری، اندهی كند بدرودیكیست شاد به سیم و یكیست شاد به زر یكیست شاد به چنگ و یكیست شاد به رودهمه به چیزی شادند و خرماند و لیك مرا به خرمی ملك شاد باید بود**بگریست ابر تیره به دشت اندربگریست ابر تیره به دشت اندر وز كوه خاست خندهی كبك نرخورشید زرد چون كله دارا ابر سیه چو رایت اسكندربر فرق یاسمین، كله خاقان بر دوش نارون، سلب قیصرقمری به كام كرده یكی بربط بلبل به نای برده یكی مزمرنسرین به سر ببسته ز نو دستار لاله به كف نهاده ز نو ساغرنوروز فر خجسته فراز آمد در موكبش بهار خوش دلبرآن یك طراز مجلس و كاخ بزم این یك طراز گلشن و دشت و درآن بزم را طرازد چون كشمیر این باغ را بسازد چون كشمرهر بامداد، باد برآید نرم وز روی گل به لطف كشد معجرخوی كرده گل ز شرم همی خندد چون خوبرو عروس بر شوهربر خار بن بخندد و سیصد گل چون آفتاب سر زند از خاورمانند كودكان كه فرو خندند آنگه كشان پذیره شود مادرقارون هر آنچه كرد نهان در خاك اكنون همی ز خاك برآرد سرزمرد همی برآید از هامون لل همی بغلتد در فرغرپاسی ز شب چو درگذرد گردد باغ از شكوفه چون فلك از اختربرف از ستیغ كوه فرو غلتد هر صبح كفتاب كشد خنجر...........هوشنگ ابتهاج (ه.ا سايه)بهار آمد گل و نسرين نياوردنسيمی بوی فروردين نياوردپرستو آمد و از گل خبر نيستچرا گل با پرستو هم سفر نيستچه افتاد اين گلستان را چه افتاد؟!که آيين بهاران رفتش از يادچرا پروانگان را پر شکستهاست چرا هر گوشه گرد غم نشستهاست چرا خورشيد فروردین فرو خفتبهار آمد گل نوروز نشکفتمگر دارد بهار نو رسيده دل و جانی چو ما در خون کشيدهبهارا خيز و زان ابر سبکروبزن آبی به روی سبزهی نوگهی چون جويبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروزهنوز اين جا جوانی دلنشين استهنوز اين جا نفسها آتشين استمبين کاين شاخهی بشکسته خشک استچو فردا بنگری پر بيدمشک استمگو کاين سرزمينی شورهزار است چو فردا دررسد رشک بهار استبر آرد سرخ گل خواهی نخواهیوگر خود صد خزان آرد تباهی اگر خود عمر باشد سر برآريم دل و جان در هوای هم گماريمدگر بارت چو بينم شاد بينمسرت سبز و دلت آباد بينمبه نوروز دگر هنگام ديداربه آيين دگر آيي پديدار…...............................حکیم ابوالقاسم فردوسیبمان تا بيايد همه فرودينكه بفروزد اندر جهان هوردينزمين چادرسبز در پوشداهوا بر گلان سخت بخروشدابخواهم من آن جام گيتي نمايشوم پيش يزدان بباشم به پايكجا هفت كشور بدو اندراببينم بر و بوم هر كشورابگويم تو را هر كجا بيژن استبه جام اندرون اين مرا روشن استكنون خورد بايد مي خوشگواركه مي بوي مشك آيد از كوهسارهوا پر خروش و زمين پر زجوشخنك آنكه دل شاد دارد بنوشهمه بوستان ريز برگ گل استهمه كوه پر لاله و سنبل استبه پاليز بلبل بنالد هميگل از ناله او ببالد هميشب تيره، بلبل نخسبد هميگل از باد و باران بجنبد هميبخندد همي بلبل و هر زمانچو بر گل نشيند، گشايد زبانندانم كه عاشق گل آمد گر ابركه از ابر بينم خروش هژبربدرد همي پيش پيراهنشدرخسان شود آتش اندر تنش..................................امیرخسرو دهلوی « نوروز آمد و گلزار بشکفت »چو بوستان تازه گشت از باد نوروزجهان بستد بهار عالم افروززآسیب صبا در جلوه شد باغبه غارت داد بلبل خانه زاغهوا کرد از گل آشوب خزان دوربه مشک تر به دل شد گرد کافورعروس غنچه را نو شد عماریکمر بربست گل در پرده داریبنفشه سر برآورد از لب جویزمین گشت از ریاحین عنبرین بوینسیم صبحگاه از مشک بوئیهزاران نافه در بر داشت گوییحریر گل ورق در خون سرشتهبرات عیش بر ساقی نوشتهفلک بر عزم صحرا بارگی جستبه پشت باد سرو نازنین رستنخست از گشت کرد آهنگ نخجیرفرو آورد هر مرغی به یک تیربه گلزار آمد از نخجیرگه شادبساط افکند زیر سرو شمشادکه نوروز آمد و گلزار بشکفتصبا با گل پیام عاشقان گفت..........................نظامي گنجوی:بيا باغبان خرمي ساز كن / گل آمد در باغ را باز كنز جعد بنفشه بر انگيز تاب / سر نرگس مست بر كش ز خوابسهي سرو را يال بر كش فراخ / به قمري خبر ده كه سبز است شاخيكي مژده ده سوي بلبل به راز / كه مهد گل آمد به ميخانه بازز سيماي سبزه فرو شوي گرد / كه روشن به شستن شود لاجوردسمن را درودي ده از ارغوان / روان كن سوي گلبن آب روانبه سر سبزي از عشق چون من كسان / سلامي به سبزه مي رسانهوا معتدل بوستان دلكش است / هواي دل دوستان زان خوش استدرختان شكفتند بر طرف باغ / بر افروخته هر گلي چون چراغاز آن سيمگون سكه نوبهار / درم ريز كن بر سر جويبار...........................خیام نیشابوریچون ابر به نوروز رخ لاله بشستبرخيز و بجام باده کن عزم درست کاين سبزه که امروز تماشاگه ماستفردا همه از خاک تو برخواهد رست چون بلبل مست راه در بستان يافت روي گل و جام باده را خندان يافت آمد به زبان حال در گوشم گفتدرياب که عمر رفته را نتوان يافتبر چهره گل نسيم نوروز خوش است در صحن چمن روي دلفروز خوش است از دي که گذشت هر چه گويي خوش نيست خوش باش و ز دي مگو که امروز خوش است.....................دقيقي مروزيبرافكند اي صنم ابر بهشتي زمين را خلعت ارديبهشتيبهشت عدن را گلزارماند درخت آراسته حور بهشتيجهان طاوس گونه گشت ديدار به جايي نرمي و جايي درشتيزمين برسان خون آلوده ديبا هوا برسان نيل اندوده مشتيبدان ماند كه گويي از مي و مشك مثال دوست بر صحرا نبشيزگل بوي گلاب آيد ازآن سان كه پنداري گل اندر گل سرشتيبه طعم نوش گشته چشمه آب به رنگ ديده آهوي دشتي چنان گردد جهان هزمان كه گوييپلنگ آهو نگيرد جز به كشتي بتي بايد كنون خورشيد چهره مهي كو دارد از خورشيد پشتي بتي رخسار او همرنگ ياقوت مئي برگونه جامه كنشتي دقيقي چارخصلت برگزيدست به گيتي در زخوبيها و زشتي لب بيجاده رنگ و ناله چنگ مي چون زنگ و كيش زرد هشتی.......................رودکی سمرقندیآمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب با صد هزار زينت و آرايش عجيب شايد كه مرد پير بدين گه جوان شودگيتي بديل يافت شباب از پي مشيب چرخ بزرگوار يكي لشگري بكرد لشگرش ابر تيره و باد صبا نقيب نقاط برق روشن و تندرش طبل زن ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوارو آن رعد بين كه نالد چون عاشق كثيب خورشيد ز ابر تيره دهد روي گاه گاهچونان حصاريي كه گذر دارد از رقيب يك چند روزگار جهان دردمند بودبه شد كه يافت بوي سمن را دواي طيب باران مشك بوي بباريد نو بنووز برف بركشيد يكي حله قصيب گنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفتهر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب لاله ميان كشت درخشد همي ز دورچون پنجه عروس به حنا شده خضيب بلبل همي بخواند در شاخسار بيدسار از درخت سرو مر او را شده مجيب صلصل بسر و بن بر با نغمه كهنبلبل به شاخ گل بر بالحنك غريب اكنون خوريد باده و اكنون زييد شادكه اكنون برد نصيب حبيب از بر حبيب ............................عنصری بلخینوروزي همي در بوستان بتگر شودتا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شودباغ همچون كلبه بزاز پرديبا شودراغ همچون طبله عطار پرعنبر شودروي بند هر زميني حله چيني شودگوشوار هر درختي رشته گوهر شودچون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود افسر سيمين فرو گيرد زسر كوه بلند بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود............................سهراب سپهريمانده تا برف زمين آب شود.مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر.ناتمام است درخت.زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در بادو فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوك از افق درك حيات.مانده تا سيني ما پر شود از صحبت سمبوسه و عيد.در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برفتشنه زمزمه ام.مانده تا مرغ سرچينه هذياني اسفند صدا بردارد.پس چه بايد بكنممن كه در لخت ترين موسم بي چهچه سال تشنه زمزمه ام؟بهتر آن است كه برخيزيم رنگ را بردارم روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم.............................محمدرضا شفیعی کدکنیکوچ بنفشهها …در روزهاي آخر اسفندکوچ بنفشههاي مهاجرزيباستدر نيم روز روشن اسفندوقتي بنفشهها را از سايههاي سرددر اطلس شميم بهارانبا خاک و ريشهميهن سيارشاندر جعبههاي کوچک چوبيدر گوشهی خيابان ميآورندجوي هزار زمزمه در منميجوشدايکاشايکاش آدمي وطنش رامثل بنفشههادر جعبههاي خاکيک روز ميتوانستهمراه خويش ببرد هر کجا که خواستدر روشناي باراندر آفتاب پاک.........................فريدون مشيریبوی گل نرگس؟- نه،که بوی خوش عيد است!شو پنجره بگشا،که نسيم است و نويد است.رو خار غم از دل بکن، ای دوست، که نوروزهنگام درخشيدن گلهای اميد است.بر لالهء از برف برون آمده بنگر،چون روی تو، کز بوسه من سرخ و سپيد است.با نقل و نبيدم نبود کار، که امروزروی تو مرا عيد و لبت نقل و نبيد است.گر با دل خونين، لب خندان بپسندیبا من بزن اين جام، که ايام، سعيد است!*بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاکشاخه های شسته ، باران خورده ، پاکآسمان آبی و ابر سپيدبرگهای سبز بيدعطر نرگس ، رقص بادنغمه و بانگ پرستوهای شادخلوت گرم کبوترهای مستنرم نرمک ميرسد اينک بهارخوش بحالِ روزگار …خوش بحالِ چشمه ها و دشتهاخوش بحالِ دانه ها و سبزه هاخوش بحال غنچه های نيمه بازخوش بحال دختر ميخک که ميخندد به نازخوش بحالِ جانِ لبريز از شرابخوش بحالِ آفتاب …ای دل من ، گرچه در اين روزگارجامهء رنگين نمیپوشی به كام بادهء رنگين نمینوشی ز جام نقل و سبزه در ميانِ سفره نيست جامت از آن می كه میبايد تهی است ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيمای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتابای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار …گر نکوبی شيشهء غم را به سنگهفت رنگش ميشود هفتاد رنگ..................................امام خمینی (ره)باد نوروز وزیـــده است به كوه و صحرا جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدابلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست نازم آن مطـــرب مجلـــس كـــه بود قبله نماصوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند جــام مى گیر ز مطــرب، كه رَوى سوى صفاهمه در عید به صحرا و گلستان بروند من ســرمست، ز میخـــانه كنـــم رو به خداعید نوروز مبارك به غنــــى و درویش یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشاگر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى بــه سر و جان به سویش راه نوردم نه به پاسالها در صف اربــــــاب عمائم بودم تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــكنم بـــــاز خــطا........................خواجوی کرمانیعید آمد و آن ماه دل افروز نیامد دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامدنوروز من ار عید برون آمدى از شهر چونست كه عید آمد و نوروز نیامدمه مى طلبیدند و من دلشده را دوش در دیده جز آن ماه دلافروز نیامدآن ترك ختائی بچه آیا چه خطا دید كامروز علی رغم بدآموز نیامدخورشید چو رسمست كه هر روز برآید جانش هدف ناوك دلدوز نیامدتا كشته نشد در غم سوداى تو خواجو در معركهى عشق تو پیروز نیامد....................فروغییا رب این عید همیون چه مبارك عید است كه بدین واسطه دل دست بتان بوسیدهستگرنه آن ترك سپاهی سر غوغا دارد پس چرا از گرهی زلف زره پوشیدهستشاخی از سرو خرامندهی او شمشادست عكسی از عارض رخشندهی او خورشیدستنگه سیر بر آن روی نكو نتوان كرد بس كه از خوی بدش چشم دلم ترسیدهستدوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت كه از آن خاطر هر تنگدلی رنجیدهستمطرب از گوشهی چشمت چه نوایی سر كرد كه به هر گوشه بسی كشته به خون غلطیدهستتنگ شد در شكرستان دل طوطی گویا دهن تنگ تو بر تنگ شكر خندیدهستدل یك سلسله دیوانه به خود میپیچد تا كه بر گردنت آن مار سیه پیچیدهستحلقهی زلف تو را دست صبا نگرفته است ذكر سودای تو را گوش كسی نشنیدهستبا وجود تو نمانده است امیدی ما را كه رخ خوب تو دیباچهی هر امیدستعید فرخندهی عشاق به تحقیق تویی كه سحرگه نظرت منظر سلطان دیدهستانبساط دل آفاق ملك ناصر دین كه بساط فلك از بهر نشاطش چیدهستآن كه از بخت جوان تا به سر تخت نشست خاك پایش ز شرف تاج سر جمشیدستتیغ او روز وغا گردن خصم افكندهست دست او گاه سخا مخزن زر پاشیدهستآفتاب فلك جود فروغی شاه است كه فروغش به همه روی زمنی تابیدهست.......................عطار نیشابوریای بلبل خوشنوا فغان كن عید است نوای عاشقان كنچون سبزه ز خاك سر برآورد ترك دل و برگ بوستان كنبالشت ز سنبل و سمن ساز وز برگ بنفشه سایبان كنچون لاله ز سر كله بینداز سرخوش شو و دست در میان كنبردار سفینهی غزل را وز هر ورقی گلی نشان كنصد گوهر معنی ار توانی در گوش حریف نكتهدان كنوان دم كه رسی به شعر عطار در مجلس عاشقان روان كنما صوفی صفهی صفاییم بی خود ز خودیم و از خداییم...................................................................منوچهری آمد بهار خرم و آورد خرمى وز فر نوبهار شد آراسته زمىخرم بود همیشه بدین فصل آدمى با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمىزیرا كه نیست از گل و از یاسمن كمى تا كم شده ست آفت سرما ز گلستاناز ابر نوبهار چو باران فروچكید چندین هزار لاله ز خارا برون دمیدآن حله اى كه ابرمر او را همی تنید باد صبا بیامد و آن حله بردریدآن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید و آمد پدید باز همه دشت پرنیاناز لاله و بنفشه همه كوهسار و دشت سرخ و سپید گشت چو دیباى پایرشتبرچد بنفشه دامن و از خاك برنوشت چون باد نوبهار برو دوش برگذشتشاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت افكند نیلگون به سرش معجر كتانآمد به باغ نرگس چون عاشق دژم وز عشق پیلگوش در آورده سر به خمزو دسته بست هر كس مانند صد قلم بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درماندر میان هر قلمى زو یكى شكم آگنده آن شكمش به كافور و زعفرانآن سوسن سپید شكفته به باغ در یك شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زرپیراهنیست گویى دیبا ز شوشتر كز نیل ابره استش و از عاج آستراز بهر بوى خوش چو یكى پاره عودتر دارد همیشه دوخته از پیش بادبانبرگ گل سپید به مانند عبقرى برگ گل دو رنگ بكردار جعفرىبرگ گل مُورد بشكفته ى طرى چون روى دلرباى من، آن ماه سعترى زى هرگلى كه ژرف بدو در تو بنگرى گویى كه زر دارد یك پاره در میانچون ابر دید در كف صحرا قباله ها بارانها چكید و ببارید ژاله هاتا گرد دشتها همه بشكفت لاله ها چون در زده به آب معصفر غلاله هابشكفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها وانگه پیاله ها، همه آگنده مشك و بانبنمود چون ز برج بره آفتاب روى گلها شكفت بر تن گلبن به جاى موىچون دید دوش گل را اندر كنار جوى آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوىبلبل چو سبزه دید همه گشته مشكبوى گاهى سرود گوى شد و گاه شعرخوانگلها كشیده اند به سر بر كبودها نه تارها پدید برآنها نه پودهامرغان همی زنند همه روز رودها گویند زار زار همه شب سرودهاتا بامداد گردد، از شط و رودها مرغان آب بانگ برآرند وز آبدانتا بوستان بسان بهشت ارم شود صحرا ز عكس لاله چو بیت الحرم شودبانگ هزاردستان چون زیر و بم شود مردم چو حال بیند ازینسان خرم شودافزون شود نشاط و ازو رنج كم شود بى رود و مى نباشد، یك روز و یك زمانبلبل به شاخ سرو برآرد همى صفیر ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیرقمرى همی سراید اشعار چون جریر صلصل همی نوازد یكجاى بم و زیرتا بادها وزان شد بر روى آبها آن آبها گرفت شكنها و تابهاتا برگرفت ابر ز صحرا حجابها بستند باغها ز گل و مى خضابهابرداشتند بر گل و سوسن شرابها از عشق نیكوان پریچهره، عاشقاناطراف گلستان را چون نیك بنگرد پیراهن صبورى چون غنچه بردرداز نرگس طرى و بنفشه حسد برد كان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان..........................................حافظ شیرازیساقیا آمدن عید مبارك بادتساقیا آمدن عید مبارك بادت وان مواعید كه كردی مرواد از یادتدر شگفتم كه در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادتبرسان بندگی دختر رز گو به درآی كه دم و همت ما كرد ز بند آزادتشادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن دل كه نخواهد شادتشكر ایزد كه ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادتچشم بد دور كز آن تفرقهات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادتحافظ از دست مده دولت این كشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت*صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمدهوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمدبه گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحراز هاتفم به گوش آمدز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع به حکم انکه چو شد اهرمن سروش آمدز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمدچه جای صحبت نامحرم است مجلس انس سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمدز خانقاه به میخانه میرود حافظ مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمدبهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن به شادی رخ گل بیخ غم زدل برکنرسید باد صبا غنچه در هواداری ز خود برون شد و بر خود درید پیراهنطریق صدق بیاموز از آب صافی دل به راستی طلب آزادگی ز سرو چمنز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمنعرونس غنچه رسید از حرم به طالع سعد به عینه دل و دین میبرد به وجه حسنصفیر بلبل شوریده و نفیر هزار برای وصل گل امد برون ز بیت حزنحدیث صحبت خوبان و جام باده بگو به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فنرسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیدصفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشیدز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزیدمکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشیدز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز که گرد عارض بستان خط بنفشه دمیدچنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنیدمن این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت که پیر باده فروشش به جرعهای نخریدبهار میگذرد دادگسترا دریاب که رفت موسم و حافظ هنوز مینچشید*ز کوى يار مي آيد نسيم باد نوروزى از اين باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى چو گل گر خرده اى دارى خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلط ها داد سوداى زراندوزى ز جام گل دگر بلبل چنان مست مى لعل استکه زد بر چرخ فيروزه صفير تخت فيروزى به صحرا رو که از دامن غبار غم بيفشانىبه گلزار آى کز بلبل غزل گفتن بياموزى چو امکان خلود اى دل در اين فيروزه ايوان نيستمجال عيش فرصت دان به فيروزى و بهروزى طريق کام بخشى چيست ترک کام خود کردنکلاه سرورى آن است کز اين ترک بردوزى سخن در پرده مي گويم چو گل از غنچه بيرون آىکه بيش از پنج روزى نيست حکم مير نوروزى ندانم نوحه قمرى به طرف جويباران چيستمگر او نيز همچون من غمى دارد شبانروزى مي اى دارم چو جان صافى و صوفى مي کند عيبشخدايا هيچ عاقل را مبادا بخت بد روزى جدا شد يار شيرينت کنون تنها نشين اى شمعکه حکم آسمان اين است اگر سازى و گر سوزى به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محرومبيا ساقى که جاهل را هنيتر مي رسد روزى مى اندر مجلس آصف به نوروز جلالى نوشکه بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزى نه حافظ مي کند تنها دعاى خواجه تورانشاه ز مدح آصفى خواهد جهان عيدى و نوروزى جنابش پارسايان راست محراب دل و ديدهجبينش صبح خيزان راست روز فتح و فيروزى................خاقانیآمد بهار و بخت كه عشرت فزا شودآمد بهار و بخت كه عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شودگلشن شود نشیمن سلطان نوبهار چون بهر شاه تخت مرصع بنا شودكان زر و جواهر بحر در و گهر شد جمع تا نشیمن بحر سخا شودبرگش زمرد است و گلش لعل آبدار گلزار تخت شه كه بر آب بقا شودتوران سزد به پادشهی كز سر پری لعلی به صد هزار بدخشان بها شودشد وقت كز نسیم قدوم بهار ملك در باغ تخت غنچهی یاقوت وا شودعید قدم مبارك نوروز مژده داد كامسال تازه از پی هم فتحها شودعید مبارك است كزان پای بخت شاه چون شاهدان ز خون عدو پرحنا شودخاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود هر كار كز خدای بخواهد روا شود*میخور که جهان حریف جوی است آفاق ز سبزه تازه روی استبر عیش زدند ناف عالم اکنون که بهار نافه بوی استاز زهد کنار جوی کاین وقت وقت طرب و کنار جوی استشو خوانچه کن و چمانه در خواه زان یوسف ما که گرگ خوی استگرگ آشتی است روز و شب را و آن بت شب و روز جنگجوی استخاقانی گفت خاک اویم جان و سر او که راست گوی استگفتی ز سگان کیست افضل گر هست هم از سگان اوی است ..................اقبال لاهوریپیام شرقیخیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهارمست ترنم هزار ، طوطی و دراج و سار ، بر طرف جویبار ، کشت و گل و لاله زار ، چشم تماشا بیارخیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهارخیز که در باغ و راغ قافله گل رسیدباد بهاران وزید ، مرغ نوا آفرید ، لاله گریبان درید ، حُسن گل تازه چید ، عشق غم نو خریدخیز که در باغ و راغ قافله گل رسیدبلبلکان در صفیر صلصلکان*در خروشخون چمن گرم جوش ، ای که نشینی خموش ، در شکن آیین هوش ، باده معنی بنوش، نغمه سرا گل بپوشبلبلکان در صفیر صلصلکان در خروشحجره نشینی گذار گوشه صحرا گزینبر لب جویی نشین ، آب روان را ببین ، نرگس ناز آفرین ، لخت دل فرودین ، بوسه زنش بر جبینحجره نشینی گذار گوشه صحرا گزیندیده معنی گشا ای زعیان بی خبرلاله کمر در کمر ، خیمه آتش به بر ، میچکدش بر جگر ، شبنم اشک سحر، در شفق،انجم نگردیده معنی گشا ای زعیان بی خبرخاک چمن وانمود راز دل کائناتبود و نبود صفات ، جلوه گریهای ذات ، آنچه تو دانی حیات ، آنچه تو خوانی ممات ، هیچ ندارد ثباتخاک چمن وانمود راز دل کائنات............... مولانا جلال الدين (مولوی)بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمدخوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد ز سوسن بشنو اي ريحان که سوسن صد زبان دارد به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد گل از نسرين هميپرسد که چون بودي در اين غربت هميگويد خوشم زيرا خوشيها زان ديار آمدسمن با سرو ميگويد که مستانه هميرقصي به گوشش سرو ميگويد که يار بردبار آمدبنفشه پيش نيلوفر درآمد که مبارک باد که زردي رفت و خشکي رفت و عمر پايدار آمدهميزد چشمک آن نرگس به سوي گل که خنداني بدو گفتا که خندانم که يار اندر کنار آمدصنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق که هر برگي به ره بري چو تيغ آبدار آمد ز ترکستان آن دنيا بنه ترکان زيبارو به هندستان آب و گل به امر شهريار آمدببين کان لکلک گويا برآمد بر سر منبرکه اي ياران آن کاره صلا که وقت کار آمد*بهار آمد بهار آمد بهار مشكبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمدصبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمدصفا آمد، صفا آمد كه سنگ و ریگ روشن شد شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمدحبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمدسماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمدربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد شقایق ها و ریحان ها و لاله خوش عذار آمدكسی آمد كسی آمد كه ناكس زوكسی گردد مهی آمد مهی آمد كه دفع هر غبار آمددلی آمد دلی آمد كه دلها را بخنداند می ای آمد می ای آمد كه دفع هر خمار آمدكفی آمد كفی آمد كه دریا دُرّ ازو یابد شهی آمد شهی آمد كه جان هر دیار آمدكجا آمد كجا آمد كزینجا خود نرفته است او ولیكن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمدببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمدكنون ناطق خمش گردد كنون خامش به نطق آمد رها كن حرف بشمرده كه حرف بی شمار آمدرستاخیز طبیعتآمد بهار خرم و آمد رسول یار مستیم و عاشقیم و خماریم و بی قرارای چشم وای چراغ روان شو به سوی باغ مگذار شاهدان چمن را در انتظاراندر چمن زغیب غریبان رسیده اند رو رو كه قاعده است كه " القادِم یُـزار"گل از پی قدوم تو در گلشن آمده است خار از پی لقای تو گشته است خوش عذارای سرو گوش دار كه سوسن به شرح تو سرتا به سر زبان شد بر طرف جویبارغنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست از تو شكفته گردد و بر تو كند نثارگویی قیامت است كه بركرد سرزخاك پوسیدگان بهمن و دی مردگان پارتخمی كه مرده بود كنون یافت زندگی رازی كه خاك داشت كنون گشت آشكارشاخی كه میوه داشت همی نازد از نشاط بیخی كه آن نداشت خجل گشت و شرمسارآخر چنین شوند درختان روح نیز پیدا شود درخت نكوشاخ بختیارلشكر كشیده شاه بهار و بساخت برگ اسپرگرفته یاسمن و سبزه ذوالفقارگویند سربریم فلان را چوگندنا آن را ببین معاینه درصنع كرد گارآری چو در رسد مدد نصرت خدا نمرود را بر آید از پشه ایی دمارشور گلبهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان رازبان سوسن از ساقى كرامت هاى مستان گفت شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان راز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل چو دید از لاله كوهى كه جام آورد مستان راز گریه ابر نیسانى دم سرد زمستانى چه حیلت كرد كز پرده به دام آورد مستان را"سقاهم ربهم" خوردند و نام و ننگ گم كردند چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان رادرون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد كه سرماى فراق او زكام آورد مستان رادرآ در گلشن باقى برآ بر بام كان ساقى ز پنهان خانه غیبى پیام آورد مستان راچو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر كه ساقى هر چه درباید تمام آورد مستان راكه جان ها را بهار آورد و ما را روى یار آورد ببین كز جمله دولت ها كدام آورد مستان راز شمس الدین تبریزى به ناگه ساقى دولت به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان راعید بر عاشقان مبارك بادعید بر عاشقان مبارك باد عاشقان عیدتان مبارك بادعید ار بوی جان ما دارد در جهان همچو جان مبارك بادبر تو ای ماه آسمان و زمین تا به هفت آسمان مبارك بادعید آمد به كف نشان وصال عاشقان این نشان مبارك بادروزه مگشای جز به قند لبش قند او در دهان مبارك بادعید بنوشت بر كنار لبش كاین می بیكران مبارك بادعید آمد كه ای سبك روحان رطلهای گران مبارك بادچند پنهان خوری صلاح الدین بوسههای نهان مبارك بادگر نصیبی به من دهی گویم بر من و بر فلان مبارك باد.................
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1287]
صفحات پیشنهادی
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان
عصرترنم بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان که نوروز آمد و گلزار بشکفت /صبا با گل پیام عاشقان گفت،هوا معتدل بوستان دلكش است / هواي دل دوستان زان خوش است،در ...
عصرترنم بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان که نوروز آمد و گلزار بشکفت /صبا با گل پیام عاشقان گفت،هوا معتدل بوستان دلكش است / هواي دل دوستان زان خوش است،در ...
طوطی از زبان خویش در بند افتاد
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان-عصرترنم بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان ... آمد و از گل خبر نيستچرا گل با پرستو هم سفر نيستچه افتاد اين گلستان را چه ...
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان-عصرترنم بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان ... آمد و از گل خبر نيستچرا گل با پرستو هم سفر نيستچه افتاد اين گلستان را چه ...
بهاریه عطار نیشابوری / ای بلبل خوشنوا فغان کن
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوزبهاری ...
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوزبهاری ...
بهاریه / سروده ای از امام راحل(ره)
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوزبهاری ...
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوزبهاری ...
خدا این محمدرضا گلزار را از سینمای ما نگیرد!
عصرترنم بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان که نوروز آمد و گلزار بشکفت /صبا ... خرمست ای گل كجایی كه بینی بلبلان را ناله و سوزجهان بی ما بسی بودست و باشد .
عصرترنم بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان که نوروز آمد و گلزار بشکفت /صبا ... خرمست ای گل كجایی كه بینی بلبلان را ناله و سوزجهان بی ما بسی بودست و باشد .
اینجاست: مطالب نوروزی عصرایران
چهره های خبرساز فرهنگی و هنری سال 88 چهره هاي بین المللی خبر ساز سال 88 عکس های منتخب سال 88رسوم چای در فرهنگ ایرانی بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان ...
چهره های خبرساز فرهنگی و هنری سال 88 چهره هاي بین المللی خبر ساز سال 88 عکس های منتخب سال 88رسوم چای در فرهنگ ایرانی بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان ...
خوش پوش ترین بازیگر ایران + همراه با عکس های جدید او
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان اشعاری که به نوشدن طبیعت و نوروز و آغاز سال جدید پرداخته اند تحت عنوان بهاریه نامیده می ... عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین ...
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان اشعاری که به نوشدن طبیعت و نوروز و آغاز سال جدید پرداخته اند تحت عنوان بهاریه نامیده می ... عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین ...
طوطی از زبان خویش در بند افتاد
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... آمد و از گل خبر نيستچرا گل با پرستو هم سفر ...
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... آمد و از گل خبر نيستچرا گل با پرستو هم سفر ...
آئین های نمایش عاشورایی (پرده خوانی)
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... در سرای بستاننارنج و بنفشه بر طبق نه منقل ...
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم ... در سرای بستاننارنج و بنفشه بر طبق نه منقل ...
خلاقانه ترین چتر دنیا +تصاویر
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم کاربران می کند:سعدی شیرازیبرخیز كه .... مانده تا ...
بهاریه های معروف شاعران پارسی زبان عصرایران در ذیل تعدادی از معروف ترین بهاریه های شعرای پارسی زبان را تقدیم کاربران می کند:سعدی شیرازیبرخیز كه .... مانده تا ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها