واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نفوذ معنوی امام کاظموالی اهواز و نامه امام
...آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات،ولی دلها را داشتند. یکی از ایرانیهایی که شیعه و اهل اهواز بوده است میگوید که من مشمول مالیاتهای خیلی سنگینی شدم که برای من نوشته بودند و اگر میخواستم این مالیاتهایی را که اینها برای من ساخته بودند بپردازم از زندگی ساقط میشدم.اتفاقا والی اهواز معزول شد و والی دیگری آمد و من هم خیلی نگران که اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتی از من مالیات مطالبه کند،از زندگی سقوط میکنم. ولی بعضی دوستان به من گفتند: این باطنا شیعه است، تو هم که شیعه هستی. اما من جرات نکردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم، چون باور نکردم. گفتم بهتر این است که بروم مدینه نزد خود موسی بن جعفر (آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند)، اگر خود ایشان تصدیق کردند او شیعه است از ایشان توصیهای بگیرم.رفتم خدمت امام. امام نامهای نوشت که سه چهار جمله بیشتر نبود، سه چهار جمله آمرانه، اما از نوع آمرانههایی که امامی به تابع خود مینویسد، راجع به اینکه «قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری از مؤمن در نزد خدا چنین است و السلام ».نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز. فهمیدم که این نامه را باید خیلی محرمانه به او بدهم. یک شب رفتم در خانه اش، دربان آمد، گفتم به او بگو که شخصی از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد. دیدم خودش آمد و سلام و علیک کرد و گفت: چه میگویید؟ گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمدهام و نامهای دارم.نامه را از من گرفت، شناخت، نامه را بوسید، بعد صورت مرا بوسید، چشمهای مرا بوسید، مرا فورا برد در منزل، مثل یک بچه در جلوی من نشست، گفت تو خدمت امام بودی؟! گفتم بله. تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت کردی؟! گفتم بله. گفت: گرفتاریت چیست؟ گفتم یک چنین مالیات سنگینی برای من بستهاند که اگر بپردازم از زندگی ساقط میشوم. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح کردند، و چون آقا نوشته بود «هر کس که مؤمنی را مسرور کند،چنین و چنان » گفت اجازه میدهید من خدمت دیگری هم به شما بکنم؟ گفتم بله. گفت من میخواهم هر چه دارایی دارم، امشب با تو نصف کنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف میکنم، آنچه هم که جنس است قیمت میکنم، نصفش را از من بپذیر. گفت با این وضع آمدم بیرون و بعد در یک سفری وقتی رفتم جریان را به امام عرض کردم، امام تبسمی کرد و خوشحال شد.هارون از چه میترسید؟ از جاذبه حقیقت میترسید. «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم »1. تبلیغ که همهاش زبان نیست، تبلیغ زبان اثرش بسیار کم است، تبلیغ، تبلیغ عمل است. آن کسی که با موسی بن جعفر یا با آباء کرامش و یا با اولاد
طاهرینش روبرو میشد و مدتی با آنها بود، اصلا حقیقت را در وجود آنها میدید، و میدید که واقعا خدا را میشناسند، واقعا از خدا میترسند، واقعا عاشق خدا هستند، و واقعا هر چه که میکنند برای خدا و حقیقت است.2 تنظیم: گروه دین و اندیشه - عسگری1- اصول کافی،باب صدق و باب ورع.2- شهید مطهری، مجموعه آثار، ج 18
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 322]