تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):بار الها... باطل را از درون ما محو نما و حق را در باطن ما جاى ده. زيرا كه ترديدها...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1825956684




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نابغه ی پریشان خیال


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نابغه ي پريشان خيالبه مناسبت سالروز تولد ادگار آلن پو
نابغه ي پريشان خيال
بي ترديد چيزي که ما مردم را به هم نزديک مي کند و يا خوانندگان داستان هاي کوتاه را به طرف آثار ادگار آلن پو مي کشاند اين است که همگي بايد بميريم. داستان هاي ادگار آلن پو پر است از مرگ، مرگ هايي غالباً بي دليل و يا به انگيزه ي انتقام که ترس و وحشت غريبي به دل انسان مي اندازد. اغلب آدم هاي داستاني او عاشق زنان زيبايي هستند که چيزي به مرگ شان نمانده. زناني که به آرامي تسليم مرگ مي شوند، بي آن که مرگ شان خواب کسي را آشفته کند. نمي توان بهترين آثار او را خواند و يا بازخواند  برخود نلرزيد. اين داستان ها محصول ادغام آگاهانه ي تخيل و ذهن تحليل گر آلن پو است، به نظر او الهام لازم هست ولي کافي نيست: «اشتباهي بزرگتر از اين نيست که فکر کنيم اصالت حقيقي صرفاً مربوط به الهام است. آفرينش اصيل يعني تلفيقي از سرِ دقت، صبر، آگاهي و ادراک» واقع نمايي از دلمشغولي هاي اصلي اوست و داستان هايش چنان واقعي است که فقط آن لحظه که پايان مي يابد و پاهاي خواننده محکم بر زمين سرد و سخت واقعيت کوبيده مي شود قدر و قيمت فضاي تخيلي نابش به چشم مي آيد. «دقت هرچه بيشتر در وصف جزئيات، داستان را باورپذير واقعي مي کند. نويسنده مي تواند کاري کند که خواننده با چشمش بشنود و با گوشش ببيند.» جزئيات وحشت آور داستان هاي او اين سؤال را در ذهن ايجاد مي کند که آيا اين قصه ها صرفاً بازي تخيل اوست و يا بيان واقعي وحشتي که او در عمق قلبش حس مي کرده است؟! او چنان واقعي مي نويسند که بعيد است تجربه ي مستقيم نويسنده در آن دخيل نباشد. در اين شکي نيست که او هم مانند ديگر نويسندگان موفق، مواد خام داستان هايش را از تجربه هاي مستقيم خود مي گيرد، ولي اين به آن معنا نيست که او خودش همان است که مي نويسد و اگر اين طور نيست پس او کيست؟«چه کسي از ارتکاب صدباره ي کار احمقانه يا رذيلانه ي خود در شگفت نمانده؟ کاري که مي دانسته نبايد مرتکب شود».ادگار آلن پو به سال 1809 به دنيا مي آيد. پدر و مادرش هنرپيشه هاي دوره گردي هستند که از شهري به شهري مي روند و نمايش اجرا مي کنند. آن ها رنگ يک خانه ي واقعي را به چشم نمي بينند، اتاق هتل هاي مختلف خانه ي آن ها است. نُه ماهه است که پدرش، که هنرپيشه ي درجه دو و پرنوش قهاري است، مي رود و گم  گور مي شود و دو ساله است که مادرش در ريچموند ويرجينيا، در سن بيست و چهار سالگي و به مرض سل، از دنيا مي رود و ادگار مي ماند و يک برادر و يک خواهر نوزاد. مرگ مادر ضربه ي بزرگي است و ادگار هميشه، خودآگاه و ناخودآگاه، مادر را در حالي به خاطر دارد که خون استفراغ مي کند و مردان شومي در لباس سياه او را مي برند. مردي به نام جان آلن که زنش بچه ندارد ادگار را به خانه مي برد و ادگار خواهر و برادرش را تا ابد گم مي کند. جان آلن هيچ وقت نمي تواند ادگار را چون بچه ي واقعي خود دوست بدارد و همين صدمه ي شديدي به روح ادگار وارد مي کند و برعکس زن آلن، نامادري ادگار، تا مي تواند لوسش مي کند و اين نازپروردگي از او يک بچه ننه ي مادام العمر مي سازد. چهار ساله است که به مدرسه ي خوبي فرستاده مي شود و تا هفده سالگي در بهترين مدارس ممکن درس مي خواند. در هفده سالگي به پيش دانشگاهي مي رود و بعد به دانشگاهي در شارلوتس ويل ويرجينيا. در آن روزها فرصتِ رفتن به دانشگاه براي همه جوانان دست نمي دهد و ادگار شانس آورده، شانسي که نمي تواند از آن استفاده کند. وضع مالي جان آلن از هميشه بهتر است ولي به دلايلي ادگار را در مضيقه مالي نگه مي دارد و جيب ادگار هميشه خالي است و او مجبور است دائم از اين و آن پول قرض کند. البته آدم هاي اهل معامله در شارلوتس ويل که او را پسر جان آلن مي دانند به راحتي به او پول قرض مي دهند و مطمئن هستند که پول شان راهِ دوري نمي رود. اما اين همه ي ماجرا نيست. متأسفانه ادگار پرنوش  هم هست و به قمار هم اقبال دارد. اگر چه با اين همه، توانسته بنويسد و بيافريند، اما دوره هايي هم بوده که نمي توانسته بي مسکرات سر کند و اين اعتياد گه گاه کار دستش مي دهد. او مشکل خود را مي داند و در داستان «گربه سياه مي نويسد: «چه کسي از ارتکاب صدباره ي کار احمقانه يا رذيلانه ي خود در شگفت نمانده؟ کاري که مي دانسته نبايد مرتکب شود».
نابغه ي پريشان خيال
اولين سال تحصيلي دانشگاهي به پايان مي رسد. زندگي تا به حال چندان بد هم با او تا نکرده، اما مشکلاتش پيش رو است. ناپدري اش، آلن، با چشم بصيرت فهميده که ادگار قدرِ پول را نمي داند  توپ به دارايي اش خواهد بست، پس، از بازپرداخت قرض هايي که ادگار بار آورده سرباز مي زند و او را نيمه مقروض رها مي کند و اين پايان رؤياي تحصيلات دانشگاهي اوست. جان آلن، ادگار را به خانه مي برد و از او مي خواهد که به شغل خودش رو بياورد. درخواستي که ادگار هجده ساله را وامي دارد براي هميشه خانه ي جان آلن را ترک کند. او تنها يک بار ديگر به آن جا بر مي گردد، به هنگام مرگ نامادري نازنين اش. ادگار هجده ساله مي خواهد به تنهايي با دنيا روبه رو شود و به آلن ثابت کند که مي تواند روي پاي خودش بايستد. او مي خواهد مشهور باشد تا همه درباره اش حرف بزنند و حتي بدنامي را به ناديده گرفتن شدن ترجيح مي دهد. اين که در چند سال آتي دقيقاً چه بر ادگار رفته مطمئن نيستيم و شايد چندان هم مهم نباشد که بدانيم او دقيقاً لحظه به لحظه يا ماه تا ماه چه مي کرده ولي يقين دارم در همان حال که فقر امانش را بريده مي نوشته و مي نوشته. او از چهارده سالگي شاعري مي کرده و روزهايش را به سرودن شعر مي گذرانده  و به تشويق دوستش در همان هجده سالگي به انتشار کتاب شعر کوچک و کم حجمي به نام «تيمور لنگ و ديگر اشعار» دست مي زند. از اين کتاب تنها چند جلد آن هم به سختي فروش مي رود. ولي ادگار از پا نمي نشيند و دو سال بعد کتاب ديگري با نام «الاعراف، تيمور لنگ و ديگر اشعار» به بازار مي فرستد. اين کتاب در واقع تجديد نظر شده و بسط يافته ي کتاب اول و همچنان مورد بي مهري است. اما کتاب او بالاخره مطرح و ديده مي شود، اگر چه به دليل قرار گرفتن در رده ي «کتاب شعرهاي بد». سال 1831 است و ادگار در نيويورک مستقر شده و جز فروش کتاب ممر درآمد ديگري ندارد، مي شود گفت او اولين نويسنده ي حرفه اي امريکايي است. امروزه بيشتر نويسندگان امريکايي حرفه اي هستند ولي در زمان آلن پو نويسندگاي شغل دوم و فرعي بود و نويسندگان از شغل هاي ديگري نان مي خوردند. چاپ جديدي از اشعارش را با عنوان صرفاً اشعار منتشر مي کند که باز هم پولي برايش به ارمغان نمي آورد. ادگار تنهاست و تنهايي را دوست ندارد. خاله و دخترخاله اش را در بالتيمور پيدا مي کند و پيش آن ها مي رود. آن ها از او هم فقيرترند و باري بردوش او به حساب مي آيند. ولي براي ادگار که تشنه ي محبت است، داشتن خانواده از هر چيزي مهم تر است. بالتيمور در آن زمان از مراکز فعال نشر است و طبيعي ست که مي تواند براي ادگار که تصميم گرفته فقط از راه قلم گذران کند، جاي خوبي باشد. او که با شعرهايش نتوانسته جلب توجه کند به داستان نويسي رو مي آورد و ديوانه وار مي نويسد تا عاقبت در سال 1833 «دست نوشته اي در بطري» او برنده ي جايزه ي بهترين داستان کوتاه مي شود. اين داستان بيانگر مهارت فوق العاده ي او در نوشتن داستان کوتاه است. او بعدها از جان مايه ي اين داستانِ عجيبِ دريايي در بسياري از آثارش استفاده مي کند، ماجراجوي تنهايي که بلاهاي فيزيکي و رواني فراواني به سرش مي آيد. فقر نزديک است آلن پو را از پاي درآورد که شانس به او رو مي آورد؛ مجله ي «پيام ادبيات جنوب» به توصيه ي يکي از داوران همان مسابقه ي «بهترين داستان هاي کوتاه» از او مي خواهد به ريچموند برود و درباره ي کتاب هاي تازه چاپ شده نقد بنويسد. به زودي اسم ادگار و مجله با هم بر سر زبان ها مي افتد. خيلي ها مجله را فقط به خاطر نقدهاي او مي خوانند. او عقايدي آن چنان جنجالي دارد که تا آن زمان نظيرش درباره ي هنرِ نوشتن ابزار نشده بود. او جلاد نقد است و همين، تعداد دشمنانش را بر دوستان فزوني مي بخشد. بعضي ها معتقدند که او نقاد عادلي نبوده و جا داشته نظراتش را کمي دوستانه تر ابراز کند.
نابغه ي پريشان خيال
حالا پو در سه حوزه ي اصلي ادبيات – نقد، داستان کوتاه و شعر – سرجنبان است. داستان هاي دلهره آور او، که آدم هايش را در موقعيت هاي کاملاً استثنايي قرار مي دهد، شهرت جهاني پيدا کرده. اين داستان ها خودِ وحشت را نشان نمي دهد، بلکه تخيلِ خواننده را طوري به کار مي گيرد که به خودي خود درگير آن وحشت بشود. او از نخستين خلاقان داستانِ مدرس کارآگاهي هم هست، داستان هايي که اغلب راوي گيج و سر به هوايي طرح پيچيده ي آن را به همراه خواننده پيش مي برد. تا وقتي خودِ پو زنده است داستان هاي کارآگاهي اش با اقبال بيشتري رو به رو مي شود و داستان هاي دلهره آورش نيز بعدها خواننده ي زيادي پيدا مي کند. شعرهايش هم آهنگين است و کلمات را به خاطر ريتم و آهنگ شان انتخاب مي کند. شعر مشهور «کلاغ» نمونه ي خوبي است براي مدعا. به باور او شعر بايد مايه ي لذت باشد و نه نمايان گر حقيقت؛ به خصوص از نوعِ تلخش. نقدهاي او که جاي خود را دارد. قصد او اين است که کشور جوان امريکا صاحب ادبيات ملي شود و به همين دليل به هنگام نقد نه با کسي تعارف تکه پاره مي کند و نه نان قرض مي دهد. خيلي ها شاکي اند که خودش و نقدهايش به ردي يک قضيه سخت هندسي هستند و شايد از همين جاست که او بي نهايت دشمن دارد و بي دوست مانده است. به زودي خاله و دخترخاله اش، ويرجينيا، را پيش خودش به ريچموند مي آورد. ادگار هر چه در اجتماع و محيط کاري تلخ و گَندِدماغ است در خانه تا بخواهي شيرين و دوست داشتني ست؛ او قدر خانواده ي تازه يافته اش را مي داند و دستِ آخر با دختر خالي ي بچه سال خود که نصف خودش سن دارد ازدواج مي کند. او بيشت و هشت ساله است و ويرجينيا چهارده ساله. مي گويند ترس از دست دادن خاله اش که جاي نامادري را پر کرده، ادگار را واداشته که تن به اين ازدواج دهد. چيزي نمي گذرد که شغلش را از دست مي دهد. او به شدت حساس است و مرتب دستخوش افسردگي مي شود و در اين حال نمي تواند در برابر وسوسه ي پرنوشي مقاومت کند. وقتي براي بار اول که پس از پرنوشي به دفتر مجله مي رود و مچش را مي گيرند، قول مي دهد که ديگر تکرار نکند و وقتي دوبار ديگر با همين حال و هوا در دفتر مجله حضور مي يابد، عذرش را مي خواهند.هيچ گاه معلوم نمي شود او کي و چرا به بالتيمور رفته و چرا مرده است. گرچه پرنوش است ولي سردبير و ويراستار خوبي است و هميشه مجله اي پيدا مي شود که به او کار بدهد. ولي کارش را خيلي زود از دست مي دهد، او قادر به کنترل خودش نيست.شعر کلاغ براي اولين بار در 29 ژانويه 1845 در نيويورک، شهري که مدتي است در آنجا زندگي مي کند، به چاپ مي رسد. انتشار شعر کلاغ مقارن است با اوج رمانتي سيسم در اروپا که منبع الهام امريکايي ها هم هست. آن ها همچون اروپايي ها از نگاه خردمندانه  و يکسان به هستي خسته شده اند و در پي نگاه فردي و قوانين فردي هستند. آن ها شعر و نوشته اي را مي پسندند که نمايانگر فرديت انساني باشد. شعر و داستاني که نه دنياي واقعي، بلکه رؤيا و الهام را به زندگي آن ها بياورد. کلاغ شعري ست خودبسا، کاملاً منقطع از دنياي روزمره ي عقل سليم و حاوي خواب و خيال هاي رؤيايي اثيري و گريز پا. کلاغ با استقبال بي نظير در سراسر ايالات متحده و حتي خارج از آن روبه رو مي شود و بارها و بارها در روزنامه ها و مجلات گوناگون به چاپ مي رسد، اما از آن همه چند دلاري بيشتر نصيب ادگار نمي شود. 1845 براي او سال خوبي است. دومين مجموعه داستانش چاپ مي شود و موقعيت شغلي مناسب تري پيدا مي کند، گرچه به رغم اين همه، همچنان با فقر دست به گريبان است. در اواخر 1846 چنان پريشان احوال است که دو نشريه ي نيويورکي از دوستان آلن پو درخواست اعانه براي او و خانواده اش مي کنند؛ ويرجينيا مسلول است و کلبه ي کوچک و چوبي آن ها هيچ وسيله ي گرمايي ندارد. او مستعد است، باهوش است، حق زندگي بهتري را دارد اما روزگار همواره شاخ اش را شکسته، پس چاره اي نمي بيند جز آن که به دنياي رؤياهايش پناه ببرد. او با صداي بلند رؤيا مي بيند و خواننده را شاهد حوادث خارق عادتي مي کند که با لذت در رؤياهايش ساخته و پرداخته است. «من يک رؤيا پردازم. همه در آستانه ي خواب رؤيا مي بافند و وقتي خواب شان عميق مي شود آن رؤياها را فراموش مي کنند. من توان آن را دارم که از آستانه ي خواب برگردم و رؤياهايم را نيز با خود برگردانم و آن ها را بنويسم. در واقع مواد خام داستان هاي من رؤياهايم هستند». سرانجام بيماري ويرجينيا که از سال 1842 شروع شده در 30 ژانويه 1847 جانش را مي گيرد و مرگ او ادگار را به لبه ي جنون مي کشاند. انگار تقدير اوست که زن هايي را که دوست مي دارد از دست بدهد: مادرش، نامادريش و حالا ويرجينيا. بعد از مرگ ويرجينيا ادگار متوجه موقعيت بد خود در نيويورک مي شود، او که هميشه در حال بحث و جدل با منتقدان و ملانقطي هاي نيويورکي بوده متوجه مي شود که قافيه را باخته است. «در مورد ادبيات نبايد آداب دان بود، بايد حقيقت را گفت» او حقيقت را گفته براي همين دوستي ندارد و همه دشمن اند. پس به ريچموند فيلادلفيا بر مي گردد تا شايد سارا، عشق نوجواني اش را پيدا کند و با او ازدواج کند که موفق نمي شود. او در حالي که دوره ي آثار بزرگش سپري شده هنوز هم مي نويسد.در 1849 در ريچموند سخنراني اي مي کند در باب ادبيات و چند هفته بعد مرده ي او را، در حالي که هيچ کس غم نديدن او را ندارد و هيچ کس از مرگش متأثر نيست، در يکي از خيابان هاي بالتيمور پيدا مي کنند و هيچ گاه معلوم نمي شود او کي و چرا به بالتيمور رفته و چرا مرده است. منبع:The Complete |||ustrated Works of  Edgar Allan Poe Published U by Octopus Group LTD-2003 فريبا حاج داييتنظيم براي تبيان:زهره سميعي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 302]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن