واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هنرمندان عصيانگر
جيمجارموش در آستانه اكران فيلم تازهاش در گفت و گو با روزنامه ليبراسيون ازشخصيتهاي تأثيرگذار بر زندگياش گفته است .به مناسبت نمايش آخرين فيلم جيم جارموش «مرزهاي كنترل»، كارگردان مستقل سينماي آمريكا، روزنامه ليبراسيون ( شماره 2 دسامبر2009) به سراغ او رفته است. جارموش به جاي صحبت از فيلمش از كساني ياد كرده كه تأثيري عميق بر او گذاردهاند. نيكلاس ري ( 1979-1911) كارگردان جاني گيتار، شورش بيدليل...من دريك مدرسه سينمايي در نيوريورك درس ميخواندم، دوره آن سه ساله بود و ابتداي سال سوم به ديدن مدير مدرسه رفتم تا به او بگويم كه مدرسه را ترك خواهم كرد: «ديگر پول پرداخت شهريه را ندارم.» او مرا نگه داشت تا به من بگويد كه به من يك بورس خواهند داد، بورس لويس. ب. ماير. به او گفتم: ماير كارگردان نابغهاي چون استروهايم را نابود كرد. من اين بورس را نميخواهم! او به من پاسخ داد: «جيم، اين بورس بهخصوص براي اين است كه تو در طول امسال دستيار مردي بشوي كه او را تحسين ميكني وتوي اتاق بغلي منتظرت است.» وارد شدم و نيكلاس ري را ديدم. او قهرمان من بود. او چشم بندي روي يك چشم داشت. او از من پرسيد كه آيا ميدانم ديالكتيك چيست. من سه تا چيز درمورد هگل؛ تز و آنتي تز پراندم كه او حرف مرا قطع كرد: «خوبه، خوبه تو دستيارم خواهي بود.» شاگردها از او فراري بودند. او ترسناك بود. فقط من و هوارد برولكنر باقي مانده بوديم. او با ما از معماري، سياست، موسيقي و تئاتر صحبت كرد و چند نكته در مورد جيمز دين گفت. او درباره آمريكا با ما حرف زد. درخانه بزرگ و خلوت او بود كه براي نخستين بار با ويم وندرس ملاقات كردم. ري از من خواست مدتي كه در بيمارستان است از آپارتمان او نگه داري كنم. در آخرين لحظات عمرش اليا كازان را ديدم كه به ديدن او آمده بود. اليا و نيك دوستان صميمي بودند اما بعد نيك بابت قضيه مك كارتيسم از او متنفر شد. كازان ميدانست كه نيك سخت مريض است، او آمده بود تا با دوستدوران جوانيش آشتي كند اما نيك او را بيرون كرد. نيكلاس ري را ديدم. او قهرمان من بود. او چشم بندي روي يك چشم داشت. او از من پرسيد كه آيا ميدانم ديالكتيك چيست. من سه تا چيز درمورد هگل؛ تز و آنتي تز پراندم كه او حرف مرا قطع كرد: «خوبه، خوبه تو دستيارم خواهي بود.»جفري لي پيرس (1996-1958) خواننده و سر دستههاي كلوب سال 1995 من و جاني دپ براي نمايش«مرد مرده» به توكيو رفته بوديم. آخر جلسه مطبوعاتي من، اين آمريكايي را ديدم و از حالت از خود راضي وحشياش او را به جا آوردم، البته چندين بار در كنسرتهاي گان كلوب او را ديده بودم و يكي از طرفداران پروپا قرص او بودم. جفري و جاني همديگر را ميشناختند و از آنجا كه جفري ديگر در ژاپن زندگي ميكرد، از فرصت استفاده كرده بود تا جاني را غافلگير كند. از آنجا سه نفري خارج شديم و جفري راهنماي من و جاني شد. خيلي زود متوجه شديم جوري كه او ژاپني ياد گرفته بود، غيرممكن بود كه كسي پيدا شود كه حرف او را بفهمد! اين وضعيت چند روزي طول كشيد و من متوجه تنهايي مرد با استعدادي شدم كه از دنيايي ديگر فرار كرده بود تا در اين كلانشهر غريب پناه بگيرد. يك سال بعد او در لس آنجلس در حال مردن بود و من بدون آنكه از بيمارياش مطلع باشم، به ملاقاتش رفتم. كارهاي او در موسيقي بلوز، پانك و كانتري تأثيرعميقي بر ما، موسيقيدانان، نويسندگان و فيلمسازان گذاشت. ساموئل فولر(1997-1912) كارگردان «جيب برخيابان جنوبي»من با او برلين، پاريس، لسآنجلس، فنلاند و بهخصوص آمازون را گشتم؛ جايي كه هر دو بهعنوان بازيگر در فيلم هلسينكي - ناپولي ( 1987) ميكا كورسيماكي بازي ميكرديم. همه سر صحنه لعنتي اين فيلم مريض شدند به جز سام. آمازونيها برق نداشتند و نميتوانستند ماهي را در دماي لازم نگه دارند اما با اين وجود براي تمام وعدههاي غذايي ماهي درست ميكردند. سام قسر دررفت. براي آنكه همه غذاها را فلفل تند ميزد. او نشان داد كه يك آدم پوست كلفت است؛ راوي بزرگ داستانهاي باورنكردني. من ارتباطم را با او حفظ كردم چه در زمان حياتش و چه بعد از مرگش. بدون اينكه ترديد داشته باشم از ياري هميشگي او. از ساموئل فولر و جواستروهر هميشهكمك ميخواهم براي آنكه هرگاه خطا كردمگوشم را بكشند.جواستروهر (2002-1952) خواننده كلاش او سخاوت مجسم بود. اغلب صحنههاي مرزهاي كنترل در آلميرا (واقع در آندلس) فيلمبرداري شده است؛ جايي كه او يك خانه داشت؛ خانهاي كه آن را سريكي از آخرين فيلمهايش از الكس كوكس خريد، فيلمي كه هر دوي ما در آن بازي ميكرديم. سر صحنه او يك ماشين رها شده را يافت و آن را تعمير كرد. او در آن ميخوابيد. پشت ماشينش نوشته بود « زندگي هيچ ارزشي ندارد». جملهاي كه اهميت خودش را در فيلم من دارد كه تقديم به او شده است. سالها پيش در آپارتمان من خراب شده بود و يك شب نميدانم او از كجا سروكلهاش پيدا شد و مرا بيدار كرد تا دوري بزنيم. وقتي او شب به سراغم ميآمد من عينك دوديم را بر ميداشتم، چرا كه ميدانستم شب او تا صبح و حتي ظهر طول ميكشد.
نيل يونگ، مؤلف كتاب مصور مرد مرده او بود كه سال 1995 يك تيشرت به من داد. كسي هديه نيل يونگ را رد نميكند؛ مردي كه كسي به او خيانت نميكند و قواعدي كه در زندگيش دارد را زير پا نميگذارد. براي ما او يك دشمن بود. يك روز كه در اتاق هتلش بود، تب شديدي كرد. نميهشب از خواب برخاست و داخل وان حمام رفت و يك روزنامه و خودكار همانجا در حمام پيدا كرد و نوشت؛ سه اوج موسيقي فولك را نوشت... تب او قطع شده بود.او به تازگي 64 سالش شده است. او ميگويد كه هنوز به 44 سال وقت نياز دارد تا بتواند آنچه به او محول شده است به پايان برساند. ميدانم كه او تا آن زمان دوام خواهد آورد.پاسكال اوژيه، بازيگر (شبهاي بدر كامل )ابتداي سالهاي دهه 80 در كانادا، با بول اوژيه و دخترش پاسكال آشنا شدم و با پاسكال صميمي شدم. در مورد او فقط همين را ميگويم كه او تركيب اوج حساسيت زنانه و روح جنايت پيشه روشنفكري بود. هر گونه سلطه جويي و هرچيز كه ميخواست بر مغزتان چيره شود، موجب هراس و خشم او ميشد. پاسكال كنترلناپذير بود. او خيلي گزيده خواه بود اما اين براي گريز از كنترل بود. به ندرت اتفاق ميافتاد كه كسي را چنين جوان و در عين حال سنجيده بيابيم. فرهنگ او را دوست داشتم و خودش و شيوه رفتاريش را به مانند يك جنايتپيشه. آدم منحصربهفردي بود. هيچ كس مثل او نبود. تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 340]