واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اینجا، خونین شهر بریدهای از نامه دانشجوی شهید «حسین بدیهیان» به فرزندش برای گل تازه شكفتهام، محمد رضا، وقتی كه بتواند بخواند:
پسرم، سلام، سلامی فراتر از زمان، چنانكه همواره با تو باشد و نزدیك، نزدیكتر از ضربان قلبت، چنانكه خونت را لمس كند. منم، بابایت، به عكسم نگاه كن تا حضورم را حس كنی، حالا من روبرویت هستم . دیگر دلتنگ نباش! نمیبینی آمدم؟! حالا بیا با هم در اسكلة خرمشهر گشتی بزنیم. خسته كه نیستی، هوا كمی سرد است، اینجا خرمشهر است! حالا كه نه، ویران شهر است. خونین شهر است. میدانی هر كوچه این شهر و هر خانهاش سرگذشت طولانی دارد، سرگذشت جنگ با تمام حماسههایش و تمام جوانبش. وقتی به نخلهای بی سر نگاه میكنی، به منازل ویران سر میكشی، دیوارهای فرو ریخته را میبینی و … آن وقت ناخودآگاه یاد آنها میافتی كه آواره شدند یا آنها كه تا آخرین قطره خون در مقابل دشمن ایستادند. دشمنانی كه آمدند تا دین و شرف و ناموس و كشور ما را بر باد دهند و ویران كنند چه میدانستند كه بر دهان نهنگ پا گذاشتهاند و به بیشة شیران وارد شدهاند. آری، پسرم اینجا خرمشهر است، خوب نگاه كن. این اسباب بازی یك طفل خرمشهری است! معلوم نیست مادرش فرصت كرد او را زیر آوار برهاند یا زیر آوار مانده وهنوز ضجه میزند تا من و تو بشنویم و یادمان نرود. اینجا خرمشهر است! حالا كه نه، ویران شهر است. خونین شهر است. هر كوچه این شهر و هر خانهاش سرگذشت طولانی دارد، سرگذشت جنگ با تمام حماسههایش و تمام جوانبش.پسرم، قصه جنگ طولانی است! آنقدر كه من نمیتوانم همة آن را برای تو بیان كنم. بیا از خیر این یكی بگذر. حالا روبروی ما اروند است و دست چپمان كارون، توجیه شدی یا نه؟ تو بچه بسیجی هستی، باید نقشه را خوب بشناسی! پشت به شمال كن، حالا مقداری رویت را از جنوب به طرف مغرب بگردان، هان،این جزیره ام الرصاص است. آنها هم آنجا، عراقیها هستند، بدبختها،خسرالدنیا والاخره! جلویش به اصطلاح موانع است، چیزی نیست سیم خاردار و خورشیدی! و آن طرفتر سنگرهای دشمن است. صریح بگویم پسرم فردا شب بابایت آنجاست.
حالا ساعت نزدیك شش صبح است، میخواستم با هم خلوت كنیم، كمی حرف بزنیم، اما نماز نزدیك است. ماهم تازه به محل جدید رسیدهایم. لب اروند پشت خاكریزهای خط مقدم در زیر زمین ساختمان بزرگی كه روزی هتل بود. پسرم! زمان كمی تا عملیات مانده، شروع عملیات ساعت ده و چهل و پنج دقیقه خواهدبود و ساعت 30/6 قرار است به سوی عراقیها روانه شویم. وقتی با تو شروع به صحبت كردم، فكر كردم فرصت دارم اندكی از آنچه را كه در دل دارم برای تو بگویم، ولی این هم مقدور نشد، پس تو را سفارش میكنم كه وصیت حضرت علی(ع) را در نهج البلاغه بیابی و بخوانی. پسرم! عنصر آگاهی را با جوهر تقوا بیامیز تا هم فكرت شكوفا و كامل شود و هم روحت از طراوت برخوردار گردد و در این راه، قرآن را قرآن را و قرآن را، سنت را و سنت را و سنت را فراموش مكن كه قرآن كتاب هدایت است و آنان كه به آن عمل كردند و خود، قرآن مجسم بودند، پیامبر(ص) و ائمه(ع) هستند. پسرم! با مبعث زنده شو، در غدیر راه را بشناس و با عاشورا پرواز كن تا اسیر زندگی نشوی دیگر فرصتی نیست تا خدا چه تقدیر كرده باشد. والسلام پدرت ، اسكله خرمشهر 3/9/65 منبع : خبرگزاری فارس
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 274]