تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، كتاب خدا و بهترين روش، روش پيامبر صلى‏لله‏ عليه ‏و ‏آله و بدترين ام...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845174922




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

محسن سازگارا کیست؟


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: محسن سازگارا کیست؟ گزارش «تابناک» مسعود محمدی در گزارشی مفصل به بازخوانی سوابق، تحلیل شخصیت و مواضع محمد حسن (محسن) سازگارا پرداخته است. به گزارش خبرنگار «تابناک»، این گزارش طولانی و جالب از تولد و آغاز زندگی محسن سازگارا، آغاز و به حال حاضر و مواضع و اظهارات اخیر وی پایان می‌یابد. با توجه به طولانی بودن این گزارش، «تابناک» اقدام به انتشار فصلی این مطلب می‌کند که امروز در این خبر، بخش مقدمه گزارش، از زمان تولد تا حضور او در نوفل لوشاتو و در بخش‌های بعدی به ابعاد گوناگون زندگی وی، افکار، ادعاها، اظهارات و همچنین تحرکات وی منتشر خواهد شد. در مقدمه این گزارش آمده است: در سال‌های اخیر، شماری از افرادی که در داخل کشور و در بخش‌هایی از حکومت حضور داشتند، به دلایل گوناگون تغییر موضع داده یا مواضع اصلی خود را آشکار کردند و اغلب، پس از آن‌که از فعالیت در داخل کشور طرفی نبسته و عرصه را بر خود تنگ دیدند، به خارج از کشور رفته و به فعالیت خود علیه نظام جمهوری اسلامی، علنی و مستقیم ادامه دادند. اختلاف نظر در میان اعضای یک گروه و در یک مجموعه روندی طبیعی است و حتی می‌توان آن را نشانه حیات فکری و پویایی هر مجموعه دانست؛ اما درباره این افراد، اختلاف نظر شکلی غیرطبیعی داشته و بنا بر شواهد موجود «خیانت» به شمار می‌آید. روند فعالیت‌ها و اظهارات این افراد، نشان می‌دهد که اختلاف آنان با مجموعه نظام، بنیادی و معطوف به براندازی بوده است؛ یعنی آنها نه تنها اساساً مبانی نظام جمهوری اسلامی را قبول نداشته اند بلکه در پی نابودی این بنیادها بوده و با انگیزه‌های گوناگون، از ابراز این مواضع پرهیز می‌کردند. چنان که در مواردی می‌‌بینیم این افراد در مخالفت با نظام تا آنجا پیش رفته‌اند که به خدمت دشمنان آشکار دولت و ملت ایران درآمده و «حقوق بگیر» آنان شده‌اند. به یقین، نمی‌توان پنداشت که چنین افرادی ابتدا به مبانی و ارزش‌های انقلاب و نظام معتقد بوده و سپس دگرگون شده‌اند، به ویژه درباره کسانی که از همان آغاز انقلاب نسبت به رفتار و موضع و عملکرد آنها پرسش‌هایی مطرح بوده است. برای نمونه، کسی مانند محسن مخملباف، در وضعیت کنونی به هیچ روی فردی با سابقه اعتقاد به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و حتی معتقد سابق به اسلام هم نمی‌تواند در نظر گرفته شود و در خوش بینانه ترین حالت می‌توان گفت که اعتقادات سابق وی، چنان سست و بی مایه بوده که سرانجام در فراز و فرود رویدادها و مواجهه با تفکرات انحرافی یکباره از بین رفته‌اند و فردی بی هویت بر جای مانده که برای تداوم بقای خود بناچار به جایی پناه برده است. آسان نیست که یک فرد، هویت تاریخی خود را انکار کند و در پی هویتی بیگانه تن به هر کاری بدهد. یک احتمال نزدیک تر به ذهن، وجود نفاق و خصلت ریاکاری در این افراد است. از دیدگاه دشمن شناسی، این گروه از افراد را باید جزو دشمنان داخلی به شمار آورد که خطر آنها به دلیل نفاقشان بسی بیشتر از دشمن خارجی است. به همین دلیل هم هست که بیشتر آنها تنها در صورتی از کشور خارج می‌شوند که دیگر هیچ امکانی برای فعالیت در داخل نداشته باشند؛ درست مانند منافقین در سال 60 که آخرین حرکت خود را برای براندازی نظام اجرا کرده و پس از شکست به خارج از کشور گریختند و ماهیت واقعی خود را در مزدوری دشمنان خارجی علیه ایران آشکار کردند. شعارهای فریبنده آنها در آن مقطع، حاکی از تمایل به برقراری دمکراسی و آزادی عقیده و بیان و پیاده کردم قوانین و حدود اسلامی بود اما رفتار آنان در تضاد کامل با این شعارها قرار داشت. آنها هیچ گاه حاضر نشدند به طور شفاف مواضع خود نسبت به موضوعات مختلف را به طور رسمی اعلام نمایند؛ هیچ گاه حاضر به بازنگری در تحلیل‌های خود نشدند؛ هیچ موضع مخالفی را چه در درون تشکیلات خود و چه در بیرون از آن تحمل نکردند و حتی اجازه مطرح شدن ندادند؛ پنهانی با دستگاه‌های اطلاعاتی بیگانه در تماس بوده و برای به دست آوردن قدرت، حاضر به همه نوع همکاری با آنها بودند؛ و سرانجام تناقض ایدئولوژیک و ضعف پایگاه مردمی خود را با ترور فیزیکی و معنوی نیروهای انقلابی و وفادار به نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) تلافی می‌کردند. مرور رخدادهای آن سال‌های نه چندان دور، بی تردید بسیار مفید و عبرت آموز است و زمینه‌ها و علل انحرافات بعدی گروه‌ها و افراد را نشان خواهد داد که البته موضوع نوشتار حاضر نیست. از سوی دیگر، اپوزیسیون جمهوری اسلامی در بیرون از مرزها که تقریباً پس از پیروزی انقلاب و در همان سال‌های نخست شکل‌گیری نظام، بنیاد گرفته بود، دچار سالخوردگی و ناتوانی فکری و ناامیدی مزمن در دستیابی به اهداف خود شده و تقریباً از ده سال پیش به این طرف، طرح بازسازی آن برای ادامه مقابله با جمهوری اسلامی در دستور کار سازمان‌های اطلاعاتی غرب و به ویژه آمریکا قرار گرفت. در کنار روش‌های تبلیغاتی و رسانه ای برای این منظور، افرادی که از نظام بریده و یا به واسطه داشتن زمینه‌های التقاط و گرایش‌های ضد ولایت فقیه مستعد جذب و حمایت بودند، در حلقه اپوزیسیون نوسازی شده قرار می‌گرفتند. ویژگی این افراد آشنایی نسبی آنها با ساختار جمهوری اسلامی و شناخت نسبی‌شان از جامعه امروز ایران است و بدین ترتیب امکان ارتباط برقرار کردن آنها با جامعه بیشتر است تا اپوزیسیونی که سال‌ها دور از ایران بوده و هیچ گونه شناختی از ساختار قدرت در جمهوری اسلامی ندارد. برخی از این افراد، به مرور توانایی همراهی با نظام را از دست داده و به دلایل گوناگون در برابر آن موضع گرفته بودند و یا به تحریک و تشویق دشمنان فریب خورده و با نظام و انقلاب عناد ورزیدند. برخی دیگر اساساً با نظام مشکل داشته و تنها زمینه‌ای لازم بود تا ماهیت واقعی آنها آشکار شود. این هر دو دسته، افرادی مطلوب برای طرح بازسازی اپوزیسیون جمهوری اسلامی به شمار می‌رفتند.

محسن سازگارا، یکی از این افراد بوده است؛ در اینجا ما به دنبال نشان دادن مختصات فکری او به عنوان کسی هستیم که از سال‌های نخست پیروزی انقلاب در بخش‌هایی از نظام حضور داشته و سپس در چند مقطع، تمایلات و وابستگی‌های واقعی خود را ابراز نموده و سرانجام آشکارا در خدمت دشمنان ایران درآمده است. در واقع، در این نوشتار مبدأ و روند انحراف و نتایج این روند مورد توجه قرار می‌گیرد تا آشکار شود که چنین افرادی در اثر تحولات محیطی استحاله پیدا کرده و به اردوگاه دشمن پیوسته‌اند و یا پنهان شدگانی در پس پرده تزویر و ریا بوده‌اند که سرانجام چهره واقعی خود را نشان داده و در جایگاه اصلی خود قرار گرفته‌اند؛ راهی که او از همراهی با انقلاب تا تقابل با آن پشت سر گذارد، به لحاظ شکلی و محتوایی قابل تأمل جدی است، زیرا در این مسیر کمتر می‌توان روند تدریجی استحاله را دید. او در چند مقطع و با اقداماتی تقریباً سریع عناد خود را با انقلاب و نظام آشکار نمود. از همراهی امام (ره) در دهکده نوفل لوشاتو تا همکاری با مؤسسه واشنگتن که محل تولید فکر و برنامه توسط صهیونیست‌ها علیه ایران است، مسیری نیست که بتوان آن را صرفاً استحاله و نتیجه تغییرات فکری دانست. باز هم باید بر این نکته تأکید کنیم که تغییر هویت تاریخی و هویت فکری تغییری ساده و پیرامونی نیست. ضمن اینکه تغییر دیدگاه و عقیده هم هیچ گاه مجوزی برای پیوستن به اردوگاه دشمن و تلاش علیه ملت و مردم نمی‌تواند باشد. سازگارا کیست؟ محمدحسن (محسن) سازگارا، فرزند محمدعلی، در سال 1333 در خانواده‌ای نسبتاً مرفه در تهران متولد و پس از پایان تحصیلات متوسطه، وارد دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف کنونی) شد که احتمالاً در سال 1351 بوده است؛ یعنی زمانی که فعالیت گروه‌های گوناگون مارکسیستی و التقاطی شدت پیدا کرده و گروه‌های اسلامی نیز فعالیت خود را برای آگاه کردن قشرهای مختلف وسعت داده بودند تا از یک سو، اصالت مبارزه درست، مبتنی بر آموزه‌های دینی حفظ شده و توسعه یابد و هم ماهیت خطرناک گروه‌های چپ و التقاطی در به انحراف کشانیدن نهضت اسلامی برای جوانانی که در سطوح گوناگون جامعه علیه رژیم شاه فعالیت می‌کردند، آشکار شود. در چنان فضایی، سازگارا پس از مدتی از ادامه تحصیل در این دانشگاه معتبر ایرانی منصرف شد و به آمریکا رفت تا در دانشگاه شیکاگو در رشته فیزیک تحصیل کند. در آن جا به فعالیت‌های سیاسی روی آورد و بنا به گفته برخی، به عضویت نهضت آزادی در آمده و عضو انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا شد: «من خودم پیش از انقلاب هم مبارز خارج از کشور بودم. وقتی برای ادامه تحصیل به خارج رفتم از فعالین جنبش دانشجویی خارج کشور هم بودم» (شنود اشباح، ص 601). به نظر نمی‌رسد وی در داخل کشور در قبل از انقلاب فعالیت سیاسی خاصی داشته و یا عضو تشکلی بوده و خروج وی از کشور در آن زمان هم نمی‌توانسته انگیزه سیاسی داشته باشد. از دانشگاه شریف تا نوفل لوشاتو چنان که اشاره شد، سازگارا با ترک تحصیل در اواسط دهه پنجاه شمسی به آمریکا رفت تا در دانشگاه شیکاگو تحصیل کند. در آن جا بود که عضو نهضت آزادی و نیز عضو انجمن اسلامی دانشجویان شده و سرانجام در زمستان سال 57 و در آستانه تحولات منجر به سقوط رژیم پهلوی، به واسطه و توصیه ابراهیم یزدی، که خود ارتباطات گسترده‌ای را با سیاستمداران غربی به هم زده بود، برای انجام «امور خبرنگاری و ترجمه متون» به نوفل لوشاتو اعزام شد و ظاهراً به همین دلیل تحصیلاتش در آمریکا نیز ناتمام ماند. درباره سازگارا این پرسش مطرح است که اگر برای ادامه تحصیل دانشگاه آریامهر را رها کرده و به آمریکا رفت، چرا تحصیلش در آنجا را نیمه تمام گذاشت و به نوفل لوشاتو آمد؛ در حالی که «تصور بر این بود که مبارزه تا درازمدت ادامه خواهد یافت»؟ آیا او به قصد مبارزه با رژیم شاه از ایران رفته بود؟ مگر پیش از آن در داخل ایران چه مبارزه ای با رژیم شاه انجام داده بود؟ رفتن او به آمریکا، رها کردن تحصیل و آمدن به نوفل لوشاتو به توصیه و حمایت نهضت آزادی و ورودش به ایران در زمره همراهان امام (ره)، در کل، یک روند بسیار مشکوک و احتمالاً برنامه‌ریزی شده برای مقاصد خاصی بوده است. چنان که درباره قطب زاده چنین بود. در دهه هفتاد شمسی یکی از مقامات اطلاعاتی آمریکا گفته بود «ما در ایران نیروهایی (یعنی جاسوس‌هایی) را داریم که در دهه چهارم زندگی (حدود چهل سالگی) هستند». بررسی رویدادهای سه دهه انقلاب و توجه به عملکرد و رفتار افراد، می‌تواند نشان دهد که جاسوسانی از این دست چه کسانی بوده و چگونه رفتار کرده‌اند؛ از جمله برنامه‌های آنها قطعاً تشکیل حلقه‌هایی از افراد مستعد برای ضربه زدن به نظام بوده است. این حلقه‌ها با شناسایی مبانی نظام، حمله و هجمه به این مبانی را به راه‌‌های گوناگون برنامه ریزی می‌کردند. مهمترین این مبانی، بازگشت به اسلام ناب و نیز نظریه ولایت فقیه بوده که در طول حیات نظام جمهوری اسلامی بیشترین هجمه و حمله به آنها صورت گرفته است. سازگارا در گفت‌وگویی با صدای آمریکا انقلاب اسلامی را یک «تراژدی» توصیف می‌کند و ضمن آنکه نقش بی بدیل حضرت امام خمینی (ره) را در برپایی و رهبری انقلاب بسیار تقلیل می‌دهد می‌گوید: «به نظر من آنچه در انقلاب ١٣٥٧ رخ داد يك تراژدي بود. حركات آقاي احمدي‌نژاد بازگشت به شعارهاي اول انقلاب را در دستور كار خود قرار داده كه مدت‌هاست آن نظريه‌هاي انقلابي شكست خورده است. اين جريان فاقد يك نظريه مدون و هدفمند است. اگر انقلاب محصول يك نسل انقلابي بود و كادرها و مديران آن توانستند يك انقلاب را با قدرت به پيروزي برسانند، حتي بسياري از آنها تجربه شكست خوردن در يك جنگ را هم ندارند، بلكه مهمترين افتخار آنها زنجيركشي و چماق‌زني بر سر زنان و دانشجويان و كارگران و اقشار ديگر مردم در يك دهه گذشته است. معمولاً در انقلاب‌ها وقتي شكست مي‌خورند و از اصلاح هم ناتوان مي‌شوند، گروهي از رهبران فكر مي‌كنند نظريه‌ها و سياست‌ها بد يا غلط اجرا شده است. لذا مي‌كوشند با آدم‌هاي جديد آن سياست‌ها را دوباره تجربه كنند. حال آنكه اشكال از نظريه انقلاب است نه آدم‌ها. ...وقتي انقلاب‌ها در اصلاح خود شكست مي‌خورند، چاره‌اي ندارند جز اينكه تن به تحولات جديد بدهند. امروز چه بپذيرند چه نپذيرند، ما وارد جمهوري چهارم شده‌ايم؛ يعني تحولات درون جامعه‌ي ايران و خود انقلاب اين مرحله جديد را به وجود آورده است. اين جمهوري ديگر از جنس جمهوري اسلامي نيست.» در این تحلیل کینه‌ورزی شخصی وی نسبت به مسئولین نظام کاملاً مشهود است و از آن گذشته، روشن است که او اساساً به اسلام هم به عنوان یک دین کامل نمی‌نگرد زیرا مطابق این تحلیل، اگر بر فرض در جامعه ای که قرار است، بر پایه اسلام اداره شود، اجرای قوانین اسلام موفق نباشد، مشکل از نظریه اسلام است و نه کارگزاران و مجریان. این در واقع ماهیت روشنفکری دینی است. تحلیل سازگارا مبتنی بر همان آموخته‌های وی از سروش و همفکران اوست که دین را در حد یک نظریه انسان ساخته تلقی کرده و قایل به تبدیل و تأویل آن هستند. طی چنین تبدیل و تأویلی، چیزی به نام اسلام اصیل وجود نخواهد داشت و هر کس در هر زمانی می‌تواند آن را مناسب با منویات خود تغییر دهد.ادعا در خصوص سپاهسازگارا بعد از آمدن به ایران در زمره کسانی در آمد که در مراحل اولیه تشکیل سپاه نقش داشتند. او در یادآوری آن روزها مدعی می شود که فکر تشکیل سپاه به قبل از پیروزی انقلاب برمی گردد و بنا بوده است که این نیرو به عنوان یک ارتش مردمی برای مبارزه با رژیم شاه تشکیل شود زیرا به نظر می رسید یک مبارزه طولانی مدت در پیش رو است: «هیچ کس تصوری از پیروزی سریع انقلاب را نداشت. بیشتر مدل انقلاب الجزایر یا کوبا پیش چشم ما بود و یک دوره جنگ طولانی. به همین دلیل فکر تشکیل یک ارتش مردمی مطرح شد. آموزش تئوریک و سپس نظامی کادرهایی از ایران و اروپا و آمریکا آغاز شد. من یک اتاق در مهمانخانه دهکده نوفل لوشاتو اجاره کردم که جز یکی دو نفر کسی از آن اطلاعی نداشت. خودم در ساختمان باغ سیب همراه دیگران می خوابیدم و آن اتاق را به کلاس درس آموزش تئوریک تبدیل کرده بودیم. با همکاری صادق قطب زاده و سپس نیز آقای مهندس غرضی و دوستان ایشان از دو کانال متفاوت چندین گروه برای آموزش نظامی به خاورمیانه اعزام شدند. اما تقریباً تمامی آنها پس از پیروزی انقلاب به ایران باز گشتند.» اما با فروپاشی رژیم شاه و تشکیل جمهوری اسلامی، طرح تشکیل ارتش مردمی معلق ماند و: «پیروزی برق آسای انقلاب، در فردای روز پیروزی یعنی 23 بهمن ماه 1357 ما را با چند سؤال جدی مواجه کرد. اول آنکه سلاح های پخش شده در میان مردم چگونه باید جمع آوری شود و تحت قاعده و قانونی قرار بگیرد که بتوان در کوتاه ترین زمان، نظم و امنیت را به کشور اعاده نمود؟»بدین ترتیب، ارتش مردمی مورد نظر سازگارا قرار شد که به عنوان یک نیروی انتظامی به جمع آوری سلاح-های مانده در اختیار مردم مشغول شود. اما نکته ای در این میان هست و آن اینکه برخلاف نظر سازگارا ایده آن ارتش مردمی هیچ ربطی به سپاه پاسداران بعدی نداشت. حتی به نظر می رسد آن ایده ارتش مردمی را نهضت آزادی ابداع کرده بود زیرا از یک سو در نهضت آزادی همواره گرایش به قبضه قدرت از طریق قهرآمیز وجود داشته  (چنان که این تشکل در سال های پیش از پیروزی انقلاب همواره از سازمان مجاهدین خلق دفاع می کرد و با آنها ارتباط محکمی داشت و به نوعی این سازمان بازوی نظامی نهضت آزادی به شمار می-رفت) و هم اینکه راهی برای سرنگونی هر چه سریعتر رژیم شاه ایجاد کند و در ضمن هر چه بییشتر از نیروهای خود را در اطراف رهبری نهضت بچیند تا در موقع مناسب از آنها بهره برداری کند (که هوشمندی حضرت امام رحمت الله علیه هیچ گاه چنین فرصتی را به آنها نداد). سازگارا هم یکی از همان ها مهره های خاص نهضت آزادی بود. به هر حال، وی در ادامه روایت خود از تشکیل سپاه پاسداران می گوید:      ... روز بیست و سوم بهمن آقای لاهوتی نزد آقای [امام] خمینی [ره] رفت و از ایشان حکمی برای جمع آوری سلاح های تهران گرفت. اعلامیه ای هم تنظیم شد که بارها از رادیو تلویزیون ملی کشور پخش شد و از مردم خواسته شد تا سلاح ها و اموالی را که از پادگان ها برده بودند به باغشاه آورده و تحویل بدهند. من به همراه آقای لاهوتی از دبیرستان رفاه عازم باغشاه شدم و در آن جا ظرف یک هفته ضمن جمع آوری سلاح های شهر، طرح تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را هم نهایی کردیم. این اسم هم پیشنهاد آقای مهندس محمد توسلی بود که کمی بعد در دولت آقای مهندس بازرگان مسئولیت شهرداری تهران را پذیرفت. طرح تهیه شده برای سپاه توسط آقای دکتر یزدی معاون نخست وزیر در امور انقلاب به دولت و شورای انقلاب رفت. ستاد مرکزی این نیروی نظامی تازه تأسیس از باغشاه به عباس آباد و در کمتر از یک هفته به یک ساختمان خالی و تازه ساز متعلق به ساواک منتقل شد که ظاهراً قرار بود اداره چهارم ساواک در آن ساختمان باشد. ساختمان جدا از باغ مهران، مقر ساواک، در چند خیابان بالاتر از آن در انتهای یکی از خیابانهای فرعی سلطنت آباد که امروزه خیابان پاسداران نامیده می شود قرار داشت. فرماندهی سپاه مرکب از آقایان دانش منفرد، غرضی، رفیقدوست، افروز و بنده بود. اندکی بعد که فهمیدیم دو سازمان مسلح دیگر کم و بیش با همین اهداف تشکیل شده اند، به خواهش بنده حاج مهدی عراقی پا در میانی و در واقع ریش سفیدی کرد و جلساتی را تشکیل داد که سازمان های مسلح و انقلابی دیگر هم همگی پذیرفتند که به سپاه بپیوندند. در جلسات هماهنگی نهایی میان آنها با سپاه، آقای هاشمی رفسنجانی از سوی شورای انقلاب شرکت می کرد و صورتجلساتی تنظیم و امضاء گردید و بدینسان ادغام آنها در سپاه قطعی شد. پس از آن در کمیسیونی مرکب از بنده و آقای یوسف کلاهدوز با کمک گرفتن از آقای داودی شمسی، در اساسنامه سپاه هم تغییراتی به عمل آمد و نهایی شد. خاطرم هست حدود یک ماه بعد از پیروزی انقلاب، شبی در مقر سپاه تازه تشکیل، با دکتر مصطفی چمران که به تازگی از لبنان برگشته بود جلسه طولانی و مفصلی داشتم. تمامی فکرهای منجر به تشکیل سپاه را با او در میان گذاشتم. هدفم استفاده از دانش و تجربه او بود. پیشنهادات بسیار مفیدی برای کادرسازی در سپاه و نحوه سازماندهی آن داشت. دکتر چمران کمی بعد، معاون نخست وزیر در امور انقلاب و سپس هم وزیر دفاع شد.این روایت نشان می دهد که روند تشکیل سپاه بسیار گسترده تر و عمیق تر از آن بوده است که کسی مانند سازگارا آن را فکر و ایده خود قلمداد نماید. با دقت در حتی حرف های خود او می توان دید که نقش اصلی را کسانی چون شهید چمران و کلاهدوز و دیگران داشته اند و اتفاقاً به دلیل دخالت های نهضت آزادی و عوامل آنها (از جمله سازگارا) بود که نیروهای با اخلاص با تمام توان تلاش کردند تا نظرات امام (ره) تمام و کمال در تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اعمال شود و نیرویی به وجود آید برای پاسداری از انقلاب اسلامی. سرانجام نیز چنین شد و آنچه به عنوان سپاه شکل گرفت فراتر از آن بود که سازگارا چنین توصیف کرده است: در طرح اولیه سپاه سه حلقه پیش بینی شده بود. حلقه اول مرکب از جمع اندکی کادر چندجانبه (حداکثر تا 500 نفر) به صورت ثابت و در استخدام سپاه بود. امور فرماندهی و ستادی سپاه توسط همین ها اداره می شد. کادرهای تربیت شده برای فرماندهی ارشد جنگ های چریکی هم قرار بود از میان همین کادر ثابت باشد. حلقه دوم یک کادر نیمه وقت و حداکثر تا 500 هزار نفر بود. این افراد از میان اقشار مختلف مردم و به صورت داوطلب جذب شده و آموزش می دیدند. اینها به صورت فرماندهان دسته های چریکی مردم انجام وظیفه می کردند. اینان می توانستند حقوق مختصری هم بابت این کار بگیرند. درحالی که شغل اصلی ایشان چیز دیگری بود، به صورت منظم، مثلاً یک روز در ماه انواع مهارت ها و تاکتیک های جنگ های چریکی را باید تمرین می کردند. حلقه سوم هم شامل همه مردم می-شد، هرچه بیشتر بهتر. در مدارس، دانشگاه ها، کارخانجات، ادارات، مزارع و خلاصه در همه جا، هر داوطلبی، می توانست آموزش ببیند و لااقل سالی یک بار در مانورهایی شرکت نماید.» چیزی که سازگارا توصیف می کند اختلاط سپاه و بسیج است. در تأسیس سپاه چنین روندی دنبال نشد زیرا به هیچ وجه با نیازهای انقلاب در آن مقطع همخوانی نداشت و به همین دلیل بود که امام (ره) هم دستور تأسیس سپاه را دادند و هم فرمان تشکیل بسیج را. بدین ترتیب نقش سازگارا در روند تأسیس سپاه، نقشی سازنده نبوده و وی را در بهترین حالت شاید بتوان نماینده نهضت آزادی در این مراحل دانست. این یکی از ترفندهای مخالفان انقلاب و نظام است که تاریخ را به گونه ای وارونه روایت کرده و راست و دروغ را به هم می آمیزند تا نتیجه ای را که خود می خواهند بگیرند. ادعای سازگارا درباره نقش خود در انقلاب اسلامی هم مانند ادعای سازمان منافقین است که انقلاب را نتیجه فعالیت سازمان خود می دانستند!سازگارا در اظهارات بعدی خود، چنین نتیجه گیری کرد که سپاه به سمت قبضه کردن قدرت پیش می رود: جنس بدنۀ اجتماعي سپاه و بسيج از همان جنس مردم است و هر گاه كه اين نيروها در مقابل مردم قرار داده شوند بسيار شكننده مي شوند، آن چنان كه همۀ سازمان هاي نظامي به چنين سرنوشتي دچار شده اند. رو در رويي اين نيروها با مردم متلاشي شدن آنان را تسريع مي كند. اما، از آنجا كه اين نيروهاي نظامي به دليل بي تدبيري رهبر ايران وارد قدرت و سياست شده اند، هيچ دليلي ندارد كه اين نيروهاي صاحب "قدرت برهنه" بخواهند ديگر اقشار اجتماعي و نهادها از جمله روحانيت را در قدرت سهيم كنند. خاصه اينكه سپاه و بسيج نه فقط به قدرت سياسي، بلكه به پول و ثروت بسيار نيز اكنون دست يافته اند و در همۀ زمينه ها از جمله زمينه هاي فرهنگي و اطلاعاتي نيز دست بالا را پيدا كرده اند. چنين سازمان فربه و پرقدرتي ديگر نمي خواهد نيروي ديگري را با خود در قدرت شريك كند. بي سبب نيست كه گاه و بيگاه مخالفت هاي مسئولان امنيتي و نظامي و وابستگان آنان در قدرت با روحانيت را مشاهده مي كنيم و در مقابل مي بينيم كه عده اي مثل آقاي رفسنجاني مي كوشند از همين مجرا روحانيت را در پشت سر خود بسيج بكنند. اين روزها حتا علاوه بر حسن روحاني، آقاي ناطق نوري هم زبان به شكايت باز كرده است. به نظر من نيروي نظامي مثل سپاه كه دستش به قدرت و پول رسيده به مرور به سمت قبضه كردن انحصاري قدرت پيش مي رود.  انفجار مقر نخست وزیری و اتهام پاک نشدهسازگارا توسط قطب زاده به سرپرستی راديو منصوب شد و بعد در زمان نخست وزيری شهید رجایی به این نهاد پيوست و در سمت مشاور سياسی بهزاد نبوی فعالیت کرد. در روز انفجار دفتر نخست وزيری در سالن نبود و مانند فرد دیگر در معرض اتهام قرار گرفت و هیچ گاه توضیح قانع کننده ای در این زمینه ارائه نکرد که چه رابطه ای با کشمیری داشته‌است.  نویسنده «شنود اشباح» در کتابش آورده است که بعد از انفجار نخست وزیری در حالی که هیچ نشانه ای از مجروح شدن کشمیری نبود، بهزاد نبوی، بهزاد باستانی، محسن سازگارا (معاون سیاسی اجتماعی بهزاد نبوی)، بیژن تاجیک، علی اکبر تهرانی و محمد رضوی، هسته اصلی «شهیدسازی» از کشمیری و انتشار خبر «شهادت» او را شکل دادند. مخصوصاً سازگارا محکم روی این قضیه مانور داده و در جمع آوری مقداری خاکستر از محل انفجار و قرار دادن آن در تابوت کشمیری سعی زیادی داشت و از یک زن به عنوان همسر کشمیری دعوت کرده بود تا در مراسم ختم او شرکت کند، در حالی که خانواده کشمیری قبلاً به خارج از کشور فرستاده شده بودند. وی دو بار در سال های 63 و 65 به اتهام همکاری با منافقین و دست داشتن در انفجار نخست وزیری بازداشت شد و هر دو بار به دلیل کمبود مدارک و نیز اعمال نفوذ حامیانش از مجازات در امان ماند؛ هر چند اتهامات او هیچ وقت پاک نشدند و بخصوص در سالیان اخیر و در پی مواضع او علیه انقلاب و نظام به نوعی تأیید هم شده اند. تلاش های وی برای تعییر ساختار نظام بی تردید در راستای همان اقدامات وی در سال های اول پیروزی انقلاب است؛ سال هایی که او مدعی است در تأسیس سپاه «پاسداران انقلاب اسلامی» مشارکت داشته؛ همان انقلاب اسلامی که بعداً آن را همچون گروه های چپ با حذف پسوند اسلامی، انقلاب 57 عنوان داد.  سازگارا در سال های اول پیروزی انقلاب اسلامی تلاش زیادی به عمل آورده بود تا حضور گروهک های ضد انقلاب در داخل کشور تثبیت و به رسمیت شناخته شود، اما با طغیان مسلحانه این گروهک ها و به ویژه منافقین، و قاطعیت شهید لاجوردی در مقابله با آنها، پروژه سازگارا ناموفق ماند و این یکی از مواردی بود که وی بابت آن به شدت از شهید لاجوردی کینه به دل گرفت و در موارد مختلف هم گفته که طرح ده ماده ای دادستانی - تهیه شده توسط او و همفکرانش- در اوایل انقلاب که متضمن عدم برخورد مسلحانه طرف های درگیر بود و در مقابل، از فعالیت سیاسی همه آنها حمایت می کرد، شکست خورد و یکی از دلایل این امر، کوتاه نیامدن لاجوردی از مواضع خود بود.از همان آغاز نشانه های ناهمسویی سازگارا و امثال او با انقلاب آشکار شده بود و این وضعیت با گذشت زمان نمود بارزتری می یافت.   صنعت و سیاستپس از مختومه شدن پرونده انفجار مقر نخست وزیری، سازگارا به وزارت صنايع تحت مدیریت بهزاد نبوی رفت و مدتی رئيس سازمان گسترش و نوسازی صنايع شد. در سال 68 و در روزهایی که سخن از رفتن او به رياست سازمان برنامه بود از فعاليت های حکومتی جدا شد و ترجیح داد در بخش صنعت فعالیت نماید. سازگارا تا سال 80 در مشاغل مختلف اجرايي و صنعتي در ايران مشغول به كار و عضو هیئت مدیره برخی از شرکت های بزرگ کشور، مانند ایران خودرو، تراکتورسازی و داده پردازی بود و به نظر می رسد در همین سال-ها توانست توان مالی خوبی پیدا کند و به مانند سایر همفکرانش که بعداً مدعی اصلاحات شدند، ابتدا بر منابع مالی مطمئن بخصوص در صنعت و ساختمان مسلط شده و سپس برنامه های خود را در چهارچوب اصلاحات و روشنفکری دینی پی بگیرد.تمایل به حضور در ساختار قدرت و داشتن سمت همواره از خصلت های سازگارا بوده و بسا که هدف او از فعالیت تحت عنوان روشنفکر دینی هم همین بوده باشد. او در انتخابات هشتم ریاست جمهوری برای شرکت در انتخابات ثبت نام کرد اما از سوی شورای نگهبان رد صلاحيت شد و همین باعث گردید این شورا را هم به عنوان یکی از موانع عملی شدن منویات خود و همفکرانش مورد حمله و تخطئه قرار دهد. در مقطعی دیگر، او برای نفوذ در ساختار حاکمیت به شورای شهر روی آورد و از جمله نامزدهای اصلاح طلبان برای شهرداری تهران شد اما با پيروزی محافظه کاران در انتخابات اسفندماه سال 81 این موضوع منتفی گردید.به طور کلی، مقاطع فعالیت فکری و عملی وی را می توان چنین در نظر گرفت: تا مقطع انقلاب (نزدیک شدن به مرکزیت نهضت اسلامی)؛ تا تأسیس سپاه پاسداران (نفوذ در ارگان های انقلابی)؛ تا انفجار نخست وزیری (همکاری پنهان با گروهک ها)؛ تا ورود به بخش صنعت (حفظ حضور و نفوذ در حاکمیت)؛ تا خرداد 76 (زمینه سازی تغییر نرم نظام)؛ تا تعطیلی و توقیف روزنامه های زنجیره ای (ترویج افکار التقاطی و ایجاد شکاف فکری و نظری میان مردم و نظام)؛ تا خروج از کشور (حمله آشکار به ارکان نظام)؛ بعد از خروج از کشور (تشکیل حلقه کیان خارجی و سازماندهی اپوزیسیون فکری علیه نظام). چنان که در مقدمه اشاره شد، چنین روندی را نمی توان به سادگی یک استحاله عنوان داد. آیا می توان تصور کرد که دولت آمریکا به فردی که عضو کشور دشمن است چنان اعتماد کند که به او امکانات متعدد ارائه کرده و به حرفش اعتماد نماید و دستگاه های تبلیغاتی خود را ملزم نماید از او به عنوان تحلیلگر استفاده کنند؟ سابقه قبل از انقلاب سازگارا در آمریکا شاید تا اندازه ای روشن کند که آیا وی از ابتدا یک عنصر تربیت شده برای نفوذ در میان انقلابیون نبوده است؟ این موضوع را بعداً بیشتر بررسی خواهیم کرد؛ هرچند برای اثبات وابستگی و سرسپردگی آگاهانه یا ناآگاهانه سازگارا به بیگانگان باید به مدارک و اسناد پنهان دسترس داشت. با این وجود، بر اساس اظهارات وی دست کم می توان انحراف فکری او را نشان داد. شاید بتوان گفت که مهمترین مقطع این انحراف در او، حضورش در حلقه کیان بوده است. کیان مجله ای بود که برای ترویج اندیشه های سکولاریستی منتشر می شد و پایگاه سروش و برخی از روشنفکران دینی بود که بعداً علیه نظریه ولایت فقیه موضع گرفتند و به ارکان و مبانی اسلام، از جمله قرآن و سیره پیامبر (ص)، شبهاتی وارد ساخته و برداشت های انحرافی از اسلام ارائه کردند. بسیاری از این افراد بعداً به غرب، بخصوص انگلیس و آمریکا، پناه بردند و مورد حمایت دستگاه های اطلاعاتی آنها قرار گرفتند.  حلقه کیان داخلیاز مهمترین فعالیت های فکری سازگارا باید به حضورش در حلقه کیان و نشستن پای درس عبدالکریم سروش اشاره کرد. او به همراه کسانی مانند اکبر گنجی، آرش نراقی، و علی افشاری در حلقه کیان جمع شده و با ایجاد فضایی گرد عبدالکریم سروش به آموختن دیدگاه ها و ترویج تفکرات او پرداختند. این حلقه پایگاه توسعه فعالیت های مطبوعاتی بعدی اصلاح طلبان شد و مخصوصاً سازگارا با راه انداختن شرکت جامعه روز به پشتیبانی گسترده از این جریان پرداخت. یک نکته جالب توجه آنکه در روزنامه جامعه، از اولین روزنامه های این جریان، علاوه بر انتشار نظرات سروش، به بهانه چندصدایی بودن روزنامه، به انتشار نظرات حسین باقرزاده نیز رعبت نشان داده شد که از اعضای مرکزیت سازمان منافقین بود. به این نکته هم کمتر کسی توجه کرد که نظرات سروش و باقرزاده تا چه اندازه شبیه و نزدیک به هم بود. همچنین از دیگر نزدیکان این حلقه باید به عمادالدین باقی هم اشاره کرد که از قضا نظرات مشابهی با باقرزاده داشت؛ به ویژه در خصوص موضوع قصاص. یکی از برنامه هایی که مجریان پروژه دین زدایی و سکولاریزم - به عنوان اقدام بنیادی برای تغییر نظام- دنبال کردند، ترویج شبهات و اندیشه های لیبرالیسم دینی بود. این پروژه را عبدالکریم سروش از اواسط دهه 60 شمسی به طور جدی آغاز کرد و کسانی همچون اکبر گنجی و محسن سازگارا امکانات لازم را برای او مهیا می کردند. مقالات اولیه سروش درباره قبض و بسط تئوریک شریعت در ماهنامه کیهان فرهنگی چاپ شد و حساسیت هایی را برانگیخت. در آن سال ها کیهان فرهنگی در اختیار اکبر گنجی و کسانی همچون آرش نراقی، رخ صفت، رضا تهراني، و هادي خانيكي بود. چاپ این مقالات باعث شد تا گروه گنجی از کیهان فرهنگی رانده شوند. اما آنها به پشتیبانی برخی افراد و از جمله سازگارا ماهنامه کیان را راه انداختند که توسط سروش و مجتهد شبستری تغذیه فکری می شد. این ماهنامه همان افکار لیبرالیستی و سکولاریستی را تبلیغ می کرد که بعداً مبنای نقد اسلام و نفی ولایت فقیه شد. همچنین جریان روشنفکری دینی هم در این زمان و با همین برنامه ها شکل گرفت و به تدریج حلقه کیان مرکزیت معنوی آن شد. شاید از این جهت است که سازگارا هم یک روشنفکر دینی برشمرده شده است در حالی که او بیشتر یک فعال سیاسی با مرام لیبرالیستی است. چند ماه از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری نگذشته بود که قرار شد ماهنامه کیان به صورت روزنامه در آید. این اقدام در واقع ادامه پروژه حلقه کیان بود برای تبلیغ گسترده ایده های دین زدا و شبهه برانگیز. به راحتی می توان دریافت که آن طرح ده ماده ای که می توانست به بقای سازمان های التقاطی و وابسته ای همچون مجاهدین خلق در داخل کشور کمک کند و لیبرالیسم مورد نظر سازگارا را برآورده سازد، اکنون در قالب حلقه کیان و به شکلی بسیار خطرناک تر دنبال و اجرا می شد. اگر در مقطع سال 60 حامیان کشمیری به هر ریسمانی می آویختند تا از عرصه سیاست کشور حذف نشوند، اکنون ته مانده های آن جریان فضایی پیدا کرده بودند که انتقام خود را بگیرند. به هر دلیلی کیان روزنامه نشد و مدتی بعد حتی از انتشار بازماند. اما «در زمستان 76 در محافل مطبوعاتي پيچيد كه نخستين روزنامه جامعه مدني ايران با عنوان جامعه به زودي منتشر مي شود و گفته شد اين روزنامه را همان كساني منتشر خواهند كرد كه كيان را انتشار مي‌دادند، كساني كه بعدها در مطبوعات به حلقه كيان مشهور شدند». این حلقه ادامه التقاط بود. بررسی محتوای کیان و سوابق گردانندگان آن و روابط اعضای تحریریه و سرمایه گذاران آن و سرانجامِ آنان می تواند ابعاد گوناگون این جریان خزنده را روشن تر نماید؛ جریانی که از دل آن کسانی همچون اکبر گنجی و آرش نراقی سربرآوردند که بعدها بر مبنای همین روشنفکری دینی (یا به اصطلاح یکی از مخالفان آنها که البته دین دار هم نیست، روشنفکری دِیمی) همجنس گرایی را طبیعی و منطبق بر دین دانستند! بی تردید سازگارا هم در چهارچوب لیبرالیسمی که بدان باور دارد و از آن ارتزاق می کند همین مواضع را ابراز نموده است. وی نیز معتقد به برابری حقوق زن و مرد و رعایت کامل حقوق اقلیت های جنسی (که منظور از آن منحرفین جنسی است) می باشد.8. خرداد 76 و پروژه جامعه سازگارا در حالی که همچنان در بخش صنعت فعال بود، در حلقه روشنفکران دینی که پروژه ای برای اسلام-زدایی و در واقع سکولاریزه کردن اسلام انقلابی بود قرار گرفت و با مهندس سحابی هم‌سخن شد. این مواضع را به صورت علنی در اظهارات او در سال‌هایی که به خارج از کشور رفت، می‌توان دید که بعداً به آنها خواهیم پرداخت. اما در اینجا روند شکل گیری یکی از سازمان‌های تبلیغاتی این گروه، یعنی شرکت جامعه را مرور می‌کنیم. محسن سازگارا شرکت جامعه روز را با حمایت تنی چند از همفکرانش راه انداخت تا از انتشار روزنامه جامعه به شکلی سیستماتیک پشتیبانی کند. این طرز کار کردن در فضای مطبوعاتی ایران و به ویژه در بخش غیردولتی سابقه چندانی نداشت و به همین دلیل به نظر می‌رسد سازمان دهندگان این تشکیلات پیش‌بینی می‌کردند که در انتشار روزنامه با مشکل روبه‌رو خواهند شد و در صورت نداشتن پشتیبانی سازمان یافته، امکان فعالیت مداوم و بمباران تبلیغاتی جامعه را نخواهند یافت. شرکت جامعه در واقع حلقه اصلی روزنامه‌های زنجیره ای بود و هم حلقه رابط تولیدات فکری حلقه کیان با این روزنامه‌ها. تحریریه جامعه در بهمن 76 شكل گرفت و در رأس آن، ماشاءالله شمس‌الواعظین، سردبیر كیان نشست كه دوستانش او را به نام محمود شمس می‌شناختند. شمس‌الواعظین با ده سال سابقه سردبیری روزنامه كیهان، حمیدرضا جلایی‌پور، بدون پیشینه‌ای در مطبوعات که منزل بزرگ پدری اش در قلهك محل جلسات سخنرانی عبدالكریم سروش بود و محمدمحسن سازگارا به عنوان سرمایه‌گذار اصلی، جامعه را راه انداختند. سازگارا پیش از انتشار جامعه مؤسسه‌ای مطبوعاتی را اداره می‌كرد كه از جمله نشریات آن، هفته‌نامه آینه بود. بدنه و تحریریه جامعه، تركیبی دوگانه از روزنامه‌نگارانی بود كه بخشی از آنها روزنامه‌نگار حرفه ای بودند و بخشی دیگر، سیاسی بودنشان بر مطبوعاتی بودنشان می‌چربید. تركیب تحریریه جامعه را حسین قندی، استاد روزنامه نگاری در دانشگاه شكل داد كه تجربه ای موفق در سردبیری روزنامه اخبار داشت. دوگانگی سیاسی / حرفه ای در تحریریه جامعه، ناشی از اعمال نظرهای شمس الواعظین و تغییراتی بود كه او در تركیب مورد نظر حسین قندی داد. در اصول ده گانه جامعه كه شمس‌الواعظین به عنوان سرمقاله نخستین شماره نوشت توضیح داده شد كه «جامعه بنای آن را ندارد كه به روال دیگر روزنامه‌ها اخبار اصلی صفحه نخست خود را از اظهارات رهبر و مقامات بلندپایه مملكتی» برگزیند، و اگر ناچار به سانسور بخشی از مطلبی باشد، عبارت سانسور شده را با علامت [...] مشخص می‌كند و حاضر است تریبونی برای «همه جریان‌ها و جناح‌ها» باشد كه دیدگاه‌های خود را بیان كنند و اگر كسی حاضر به چاپ مقاله اش با نام خود نباشد، آن را با امضای «با مسئولیت سردبیر» چاپ خواهد كرد. هر چند گردانندگان جامعه مدعی بودند مستقل هستند اما این «اصول» هیچ معنی نداشت جز ایجاد تریبونی علیه نظام و برای رانده شدگان از عرصه سیاست.  ادعای استقلال روزنامه جامعه خیلی زود رنگ باخت و مشخص شد که گردانندگان و سرمایه گذاران آن قصدی غیر از آنچه می‌گویند دارند. «پس از نوروز 77 و با انتشار خبر بازداشت غلامحسین كرباسچی، شهردار وقت تهران جامعه با اینكه خود را روزنامه ای مستقل می‌خواند، شیوه پرداختنش به ماجرای كرباسچی و تحلیل‌ها و موضع گیری‌های آن در این زمینه به گونه ای بود كه از دید خیلی از اهل مطبوعات با موضع مستقل فاصله داشت و حتی در مواردی جامعه را به ارگان هواداران غلامحسین كرباسچی تبدیل كرد». اقدامات بعدی این روزنامه نیز به گونه‌ای بود که منجر به طرح شکایات گوناگون علیه آن در محاکم قضایی شد و سرانجام دادگاه در 30 تیر 1377 رأی به تعطیلی آن داد.  اما سازگارا و حلقه دوستانش بلافاصله روزنامه دیگری با نام توس منتشر کردند که از هر نظر شبیه جامعه بود. این یکی هم مدتی بعد تعطیل شد. وظیفه این روزنامه‌های زنجیره ای اجرای شکل جدید و پیچیده ای از «ترور» بود. در واقع، روند حذف نیروهای انقلابی که در سال‌های اول انقلاب توسط گروهک‌های معاند به صورت ترور فیزیکی صورت می‌گرفت، در دوره جدید به صورت ترور شخصیت و اندیشه دنبال شد. ایراد انواع اتهامات با ابزارهای مختلف (شایعه، طنز، و...) و ترویج اندیشه‌های غربی ضد دین و ضد ارزش‌های انقلابی کلیت این پروژه را شکل می‌داد. این موضوع را شمس‌الواعظین نیز در خاطراتش از راه‌اندازی آن روزنامه‌ها می‌گوید و یادآوری می‌کند که «جرقه اولیه انتشار روزنامه جامعه در جلسات چهارشنبه‌های ماهنامه كیان زده شد که در آنها تعدادی از مولدان اندیشه دینی دور هم جمع می‌شدند و بحث می‌كردند؛ مانند آرش نراقی، ابراهیم سلطانی (كه پس از شمس سردبیر كیان شد)، حجاریان، دكتر سروش، محسن كدیور،‌ هادی سمتی، مصطفی تاج‌زاده، اكبر گنجی، حسین قاضیان، علیرضا علوی‌تبار، حمیدرضا جلایی‌پور، رضا تهرانی و گاهی هم محسن سازگارا». از این «روشنفکران دینی»، گنجی و نراقی به تأیید هم‌جنسگرایی تحول فکری پیدا کردند؛ حجاریان و تارج‌زاده و برخی دیگر در فکر براندازی نرم افتادند؛ سازگارا حقوق بگیر صهیونیست‌ها شد و سروش به انکار وحی برآمد. اکنون روشن است که پروژه روشنفکری دینی چه اهدافی را دنبال می‌کرد و چگونه در صدد زدن ریشه دین و دینداری و ارزشمداری بود. شمس در همان خاطراتی که برای مریم شبانی تعریف کرده ابعاد دیگری از این پروژه را آشکار نموده و توضیح می‌دهد که در همان جلسات حلقه میان بود که «مسأله امكان حضور یك جریان جدید اصلاح‌طلب در عرصه سیاست به بحث گذاشته می‌شد؛ اما بخش چشمگیری از اعضا، نسبت به ورود حلقه كیان به عرصه فعالیت مستقیم سیاسی و جریان‌های سیاسی تردیدهای جدی داشتند و صریحاً مخالف بودند. در این فضا، آقای سازگارا جرقه راه‌اندازی یك روزنامه را زدند، ولی از آنجایی كه بخش قابل توجهی از دوستان حلقه كیان مخالف انتشار یك روزنامه بودند، آرام‌آرام مباحث مربوط به ورود به عرصه روزنامه‌نگاری عمومی در خارج از حلقه كیان دنبال شد. این جلسات در دفتری در خیابان كریم‌خان‌زند با حضور دكتر سروش، جلایی‌پور، من و سازگارا برگزار شد تا فضای دمكراتیك جلسات حلقه كیان حفظ شود و این مسئله گسست‌هایی را دامن نزند». وی اشاره می‌کند که راه‌اندازی این روزنامه برای «کامل کردن سازمان‌ها و نهادهاای بود که باید بار اصلاحات را بر دوش می‌کشیدند» و: «من با این نگاه راه‌اندازی روزنامه را ضروری می‌دانستم و در این ضرورت، یك مشوق خیلی بزرگ داشتم كه بسیار برای او احترام قایل بودم: دكتر عبدالكریم سروش و یك مدیر آماده به كار و دارای سابقه مدیریتی به نام آقای سازگارا و یك جلایی‌پور فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی سیاسی از دانشگاه لندن كه پای كار بود. من این سه ضلع مهم را به عنوان روزنامه‌نگاری كه در آرزوی انتشار روزنامه به سبك و مدلی آرمانی بود كامل كردم... بدین‌ترتیب طبق گفته هیأت ‌مدیره من لوكوموتیوران این قطار شدم و آقای سازگارا مسئولیت ساختارسازی آن را بر عهده گرفت و آقای جلایی‌پور، مدیریت مسئول و صاحب امتیاز آن شد و در رأس همه اینها دكتر سروش تئوری‌پرداز این مجموعه شد. شمارش معكوس كه آغاز شد، به دكتر سروش گفتم خیلی نگران واكنش‌های احتمالی دوستان روشنفكری دینی هستم و اگر مصالحه‌ای شود تا ما از آن پتانسیل‌ها در روزنامه جامعه استفاده كنیم، راه این حركت جدید هموارتر می‌شود و گام‌ها با اطمینان بیشتر برداشته خواهد شد، اما دكتر سروش تنها یك جمله به من پاسخ دادند و گفتند: بعدها دوستان به دنبال موفقیت‌های روزنامه جامعه به این قافله خواهند پیوست و نگران نباشید. اما من خیلی نگران بودم. دكتر سروش حامی ما بود... در این شرایط، آقای گنجی مصاحبه‌ای با دكتر سروش انجام دادند و سئوال محوری این مصاحبه از دكتر سروش این بود كه آیا مقتضای روشنفكر دینی بودن، باقی ماندن در محدوده تولید معرفت است یا در صورت نیاز اجتماعی یك روشنفكر می‌تواند به عرصه‌های دیگر هم سر بكشد و این عرصه‌ها را مدیریت بكند؟آقای‌دكتر سروش اما پای را فراتر گذاشت و گفت كه روشنفكری دینی، می‌تواند عرصه‌های دیگر را هم مدیریت كند و لازم است تا ایده‌ها تبدیل به نسخه عملی شوند و مردم و افكار عمومی را نسبت به برتری این ایده مجاب كند.» شاگردان سروش در پی این «فتوا» برای گرفتن قدرت، یک جنگ روانی وسیع را ترتیب دادند و حتی آن کسانی از حلقه کیان که با فعالیت روزنامه نگاری مخالف بودند به این میدان وارد شدند و آن هم با شدتی تعجب برانگیز: «به محض انتشار روزنامه جامعه دوستانی كه مخالف ورود جریان روشنفكری دینی به عرصه جامعه بودند به چند دسته تقسیم شدند. هم راه نو را منتشر كردند و هم بعدها صبح‌ امروز را. جناح چپ آنها صبح‌امروز را منتشر كرد و جناح میانه راه نو را... بخش‌های مخالف راه‌اندازی روزنامه جامعه در میان اعضای حلقه كیان و روشنفكری دینی زمانی به ضرورت انتشار مطبوعات عمومی رسیدند كه ما به زندان افتاده بودیم و آنها احساس كرده بودند كه ظلمی دو چندان به بخشی از پیكره‌شان شده است و از موضع پركردن خلأ كه این قافله بی‌پرچم نماند، به سرعت برای انتشار روزنامه‌های جایگزین اقدام كردند. انگیزه آنها كاملاً صادقانه و دوستانه بود. ...روزنامه صبح‌امروز در بستری خاص تعریف شد و به قول آقای عبدی به‌عنوان توپخانه اصلاح‌طلبان شناخته می‌شد.» صبح امروز را سعید حجاریان و اکبر گنجی اداره می‌کردند و حجاریان در آن موقع در مصاحبه ای گفت که هدفشان از راه‌اندازی صبح امروز، روزنامه‌نگاری نیست بلکه استفاده از روزنامه‌نگاری برای مبارزه سیاسی و به دست آوردن قدرت است. در آن زمان، کمتر کسی از مردم می‌دانست که در پس روزنامه‌های زنجیره ای، جنگ برای تصاحب قدرت و تداوم این تصاحب در جریان است:  «... من پس از سی شماره از انتشار جامعه یك پیام بسیار محبت‌آمیز از آقای خاتمی دریافت كردم و یك پیام از عطاءالله مهاجرانی در ستایش این حركت تازه. حتی آقای مهاجرانی در مقام وزیر ارشاد یك شب به دفتر روزنامه آمد و بدین‌ ترتیب، روزنامه جان گرفت و بدون تبدیل شدن به ارگان روشنفكری دینی به كار خود ادامه داد... مهاجرانی به‌ عنوان وزیر ارشاد و سخنگوی دولت از روزنامه ستایش كرد و گفت كه هر كاری درباره روزنامه جامعه دارید مستقیم با شخص من مطرح كنید. احساس ما این بود كه در روحیه آقای مهاجرانی آمادگی برای تكفل ریاست‌جمهوری بعد از خاتمی وجود دارد و ایشان تلاش دارد تا غیرمستقیم از حركت روزنامه جامعه به مثابه جریان ایده‌آل خودش حمایت كند.» عطاءالله مهاجرانی در پی افشای ماجرای ازدواج پنهانی‌اش از سیاست کنار کشید و به انگلیس رفت و در یک ویلای پانصد هزار پوندی سکونت گزید و به تدریس و تحقیق در دانشگاه... سرگرم شد. شمس در این خاطرات ذکری هم از وضعیت مالی روزنامه جامعه می‌کند و مدعی می‌شود که با سرمایه 27 میلیون تومان آن را راه انداختند. اما در همین مصاحبه می‌گوید وزیر ارشاد وقت با اختصاص کاغذ دولتی از انتشار روزنامه حمایت می‌کرد که البته بعداً معلوم شد این کار را احمد بورقانی و عیسی سحرخیز و به ظن قوی با دستور مهاجرانی انجام داده بودند.  �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 680]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن