تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  بنر تستی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829516323




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«آنفولانزای خوکی را توصیف کنید!»


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: «آنفلانزای خوكی را توصیف كنید!»(طنز)موضوع انشا:
«آنفولانزای خوکی را توصیف کنید!»
امروز خانم معلم در سر كلاس درس گفت این روزها آنفلانزای خوكی آمده است و از همه ی ما خواست بعد از رفتن به خانه حتما دست هایمان را بشوییم و به كسی دست ندهیم و روبوسی هم نكنیم!  به خانه رفتم، عمو اینا و بابابزرگ خانه ی ما بودند، فرشاد سریع آمد و بعد از اینكه به هم سلام كردیم، دستش را دراز كرد تا با او دست بدهم اما من به او دست ندادم، نمی دانم چرا فرشاد وقتی فهمید نمی خواهم با او دست بدهم با كله زد توی سر من! بابایی و عمو در ابتدا به من و فرشاد مشاوره می دادند و ما را راهنمایی می كردند كه همدیگر را چگونه بزنیم، اما بعد از كمی دعوا و پس از اینكه كم كم اشك هر دوی ما درآمد عمو و بابا كه دیدند كار دارد به جاهای باریك می رسد آمدند و ما را از هم جدا كردند؛  پدر وقتی دلیل دعوایمان و ایضا دلیل من برای دست ندادن را فهمید گفت: «پسرجان! تو چقدر ساده هستی! اصلا چیزی به اسم آنفلانزای خوكی وجود نداره، خوك حیوان خیلی قوی ای است، مگه خوك ها هم آنفلانزا می گیرن؟! اگر راست می گویند یك خوك را در تلویزیون نشان بدهند كه آنفلانزا گرفته است و عطسه می كند! البته از این خالی بندی ها قبلا هم می شد، مثلا می گفتند جنون گاوی آمده است، اما من خودم به گاوداری یكی از دوستانم رفتم و حتی یك گاو دیوانه ندیدم! همه ی گاوها سرشان توی كار خودشان بود و مثل یك گاو خوب و عاقل می چریدند و شیر می دادند، آنفلانزای مرغی هم از آن حرف های خنده دار بود، مگر مرغ با آن همه پری كه دارد سردش می شود كه سرما بخورد؟! حالا به فرض اینكه مرغ آنفلانزا بگیرد و به آدم هم منتقل شود، با مقایسه جثه ی آدم و مرغ می شود نتیجه گرفت آنفلانزای آدمی در مقایسه با مرغی حتما قوی تر و خطرناك تر است، حتما فردا هم می گویند آنفلانزای پشه ای و مورچه ای آمده است و باید از آن ها ترسید!» عمو با سر حرف های بابایی را تایید كرد و گفت: «اصلا به فرض اینكه چیزی به اسم آنفلانزای خوكی وجود داشته باشد، مگر ما در كشورمان خوك داریم كه این ویروس در كشور ما وجود داشته باشد؟! در ضمن كسی هم در ایران گوشت خوك نمی خورد، پس در نتیجه در صورت وجود چنین بیماری ای اصلا جای نگرانی نیست چون این ویروس در كشور ما وجود ندارد.» پدربزرگ هم وارد بحث شد و بعد از تایید صحبت های بابایی و عمو گفت: «آنفلانزای خوكی و مرغی و ... ماله این غربی های سوسول است، آنفلانزا، آنفلانزا است، با دو سه تا جوشونده خوردن خوب میشه! حالا نوه ی گلم بیا بهم یه بوس بده!» پسرجان! تو چقدر ساده هستی! اصلا چیزی به اسم آنفلانزای خوكی وجود نداره، خوك حیوان خیلی قوی ای است، مگه خوك ها هم آنفلانزا می گیرن؟! اگر راست می گویند یك خوك را در تلویزیون نشان بدهند كه آنفلانزا گرفته است و عطسه می كند! ...داداشی از دانشگاه به خانه برگشت و اولین كاری كه كرد این بود كه رفت و دست هایش را با آب و صابون شست، عمو نگاهی به داداشی كرد و با خنده گفت: «نكنه خانم معلم شما هم بهتون گفته اولین كاری كه بعد از رسیدن به خونه می كنین شستن دستاتون باشه؟!»، داداشی برای بابایی و عمو توضیح داد كه این بیماری از انسان به انسان هم منتقل می شود و توسط خارجی هایی كه به ایران آمده اند وارد كشور شده است و از هر 200 نفری كه به این بیماری مبتلا می شوند حداقل یك نفر فوت می شود. عمو نگاهی به دست هایش كرد و در حالی كه غضب آلود به من نگاه می كرد، داد زد: «آخه پسر! این چه كاریه كردی؟! می خوای همه مون رو به كشتن بدی؟!»، و سریع رفت تا دست هایش را بشورد! بابابزرگ هم نزدیك من شد و پس كمی پیچاندن گوشم گفت: «چرا به حرفای خانم معلمت گوش نمیكنی؟! میخوای همه مون رو جوون مرگ كنی؟!» و بعد از این جملات به دلیل اینكه با من روبوسی كرده بود سریع رفت تا صورتش را بشورد و ضد عفونی كند...ارژنگ حاتمی تنظیم:بخش ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن