واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خانه ماه(درنگی پیش پای مادر شهیدان خلیل و بشیر نظری)
سالها پیش دور از چشم ما ، ستاره های قشنگی از سقف آسمان ایران روی خاک افتاده اند ستاره هایی که هم در آسمان زیبا بودند و هم روی زمین . سالها پیش در همین نزدیکی های ما ، پشت نی ها ی قد بلند هور ، مردانی پیشانی خونین خود را بر خاک نهادند که زیباتر از همه ی ستارگان بودند . ما برای رصد این ستارگان به خانه هایی رفتیم که نور ماه آنها را رنگ کرده بود . در گفت و گو با این مادران که نیمه های پنهان یک اسطوره هستند ناشنیده ها و نا گفته های بسیاری خواهیم شنید .برای نشستن پای این حرف ها ساعت چهار بعد از ظهر یکی از روزهای زیبای بهاری ، در فروردین 1386 پا به خانه قدیمی و زیبای شهیدان خلیل و بشیر نظری در شهرستان فومن گذاشتیم . بیشترین نگاه من گیرای نگاههای صمیمانه خلیل (حجت) و مؤدبانه بشیر بود که به ما خوش آمد گفتند . مادر محترم شهیدان با احترام خاصی به استقبال ما آمدند و با کسالت جسمانی که داشتند با خوشرویی تمام ما را به اتاق خود تعارف کردند . فضای اتاق بوی عطر شهید و قرآن می داد . دور تا دور اتاق از عکس های حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری و شهیدان بزرگوار پر بود . بیشترین نگاه من گیرای نگاههای صمیمانه خلیل (حجت) و مؤدبانه بشیر بود که به ما خوش آمد گفتند بعد از دقایقی نشستن ، مهمان هم کلامی و هم نشینی حاج خانم نظری شدیم و ایشان باب سخن را گشودند و چنین گفتند : «کوکب گیگاسری هستم متولد دوم اردیبهشت سال 1314 (ه ش) در شهرستان فومن . پدرم میرزا احمد و مادرم ربابه نام داشت . دو خواهر بودیم که خواهرم در دوران نوجوانی ام فوت کرد و من تک فرزند و نازدانه خانواده شدم . در حد خواندن و نوشتن و تلاوت قرآن مجید سواد دارم ». ایشان نوجوان بودند که پدر بزرگوارشان از دنیا می روند . دو ماهی مانده بود که 17 سالگی اش به پایان برسد که با حاج اسماعیل نظری ازدواج می کند ، نحوه آشنائیش را اینگونه بیان می کند که ایشان (حاج اسماعیل) علاوه بر وی دو همسر دیگر و فرزندانی داشت که با رفت و آمد به خانه ایشان و دوستی با دخترش به عقد حاج اسماعیل در می آید . میزان مهریه اش را پانصد تومان عنوان می کند و مراسم عروسی به آن صورت نداشته اند . از حاج اسماعیل به نیکی یاد می کند و خوشحال است که با ازدواج با وی خداوند به او فرزندانی عطا کرده که باعث سربلندی و سرافرازی او شده اند و خداوند را بسیار زیاد شکر می کند . در طی 21 سال زندگی مشترک با حاج اسماعیل مادر سیزده بچه می شود . که پنج پسر و هشت دختر به دنیا آورد . دو دختر و یک پسرش در دوران کودکی از دنیا می روند و با شهادت دو فرزند پسرش هم اکنون یک پسر و هفت دختر دارد .خانه محقرش مأمن پرورش دو فرمانده رشید اسلام بوده . در منزل حاج اسماعیل به خانه داری و تربیت فرزندان و خیاطی و سبزیکاری مشغول بوده و خانه ای که در آن سکونت دارد را به کمک شوهرش ساخته است . خانه اش در عین کوچکی و سادگی پر از مهر و صفا ست . خانه محقرش مأمن پرورش دو فرمانده رشید اسلام بوده و فرزندان دیگرش که همگی خوب و متدین و باوقار پرورش یافته اند . وقتی می پرسم حاج خانم بچه ها در کارها یاری گر شما بودند ؟ با عشق و علاقه تمام می گوید : بله هم پسرها و هم دختر ها علاقه وافری به او داشته اند خصوصا ً دو فرزند شهیدش بشیر و خلیل ، همه فرزندانش مدرسه را تجربه کرده اند حتی دختر ها که با مخالفت پدر روبرو بودنده اند . با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی با وجود فرزندان کوچک ، همپای دیگر مردم شهر در تظاهرات شرکت داشتند و خانه ایشان مأمن امنی بوده برای جوانان و نوجوانان تظاهر کننده . به یاد شهید بزرگوار احمد حق وردی می افتد که یک روز در درگیری با ساواک به خانه ایشان پناه می برد و ساعتی را در آنجا مخفی می شود . از شور و شعف جوانان در زمان انقلاب می گوید . در مدت مصاحبه چند باری صدایش می گیرد و به سرفه می افتد ، پاهایش زود به زود خسته می شوند ، راضی نمی شود جلوی ما پاهایش را دراز کند اما به اصرار ما این کار را می کند . بسیار مهربان و خوش زبان است و در یادآوری خاطرات شیرین انقلاب گاه گاهی لبخند ی بر لبانش نقش می بندد ،
از نحوه آشنایی خود با حضرت امام (ره) می گوید : «به علت داشتن بچه های قد و نیم قد ، رفتن همیشگی به تظاهرات برایم سخت بود و چون آن زمان رادیو و وسایل ارتباطی نبود سعی می کردم اطلاعات و اخبار را از افرادی که در اطرافم زندگی می کردند و مورد اطمینان بودند کسب نمایم» . به یاد همسایه اش خانم الهانی می افتد و می گوید بعد از فوت آیت الله بروجردی (ره) خانم الهانی خبر مرجع تقلید جدید را به او می دهد و می گوید از این به بعد ( سید روح الله المصطفوی الخمینی ) مرجع تقلید ماست و از آن زمان ایشان مقلد حضرت امام (ره) می شود و فرزندانش را با امام آشنا می کند و فرزندانش در اوج مشکل درگیری انقلاب با شور و شعف نوجوانانه خود به تظاهرات مشغول بوده اند . می گوید بعد از فوت پدرشان (مرحوم نظری) به فرزندان پسرش سفارش می کند که شبها ساعت 8 باید در خانه باشند و بخوابند و در خیابانها نباشند ، به خاطر تعهد و مسئولیتی که نسبت به فرندانش داشت نمی خواست آسیبی به آنها برسد . ولی دوران نوجوانی بود و عشق خمینی (ره) ، به یاد خاطره ای از شهید خلیل (حجت) می افتد که یک شب می آید و به او می گوید : مادر امشب دیر به خانه می آییم نگران نشوید . وقتی از او می پرسد چرا ؟ او می گوید : بچه های دانشگاه رشت تظاهرات کرده اند و ما می خواهیم برای بردن غذا به آنها کمک کنیم که ایشان رضایت می دهند. آمریکا را ملعون و صدام را دست نشانده او می خواند . می گوید : یکی دو روز قبل از حمله عراقی ها به ایران فرزند بزرگش ( خلیل) مأموریت پیدا می کند که دو تبعیدی را برای تحویل دادن به (بم ) ببرد ، زمانی که او عازم می شود یک روز بعد عراق به ایران حمله می کند و او مضطرب و نگران فرزندش می شود تا این که خلیلش برمی گردد ، می بیند حال خلیل خوب نیست نگران می شود ، می فهمد که آپاندیسش عود کرده و باید مورد عمل جراحی قرار بگیرد . می گوید : خلیل هنوز بخیه های او خوب نشده بود که می خواست به جبهه برود و با همان بخیه ها با لاخره عازم جبهه ها می شود . فرزند کوچکش (بشیر) هم یکسال مانده بود تا دیپلمش را بگیرد ولی در سال دوم انصراف خود را از تحصیل می نویسد و به مدیر مدرسه تحویل می دهد و عازم جبهه ها می شود . در جواب مادرش که گفته بود : بشیر جان بمان و این یک سال هم درس را بخوان و دیپلمت را بگیر گفته بود: «مادر جان اگر من دیپلم بگیرم و بالای طاقچه بگذارم چه فایده ای دارد ؟ درس و کلاس من الان در جبهه هاست». حاج خانم نظری همانند فرزندان رزمنده اش در خدمت به رزمندگان اسلام تمام تلاشش را کرده . ایشان در پشت جبهه با بافتن کلاه و شال و دستکش و درست کردن ترشی جات و شیرینی جات و سرکشی از خانواده های معظم شهدا و شرکت مستمر در بسیج خواهران و شرکت در مراسمات دعا و مجالس مذهبی دین خود را نسبت به دین اسلام ادا نموده . خانم گیگاسری به اتفاق عده ای از بانوان فومن که در ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ شهرستان در امر جمع آوری و بسته بندی کمکهای مردمی نقش مؤثری داشتند در مناطق جنگی جنوب حضور پیدا کردند تا هم از نزدیک مناطق جنگی را ببینند و هم هدایای مردمی را با دستان خود تقدیم رزمندگان اسلام نمایند .شهید خلیلش ازدواج کرده بود و قبل از تولد فرزندش به شهادت می رسد وفرزند کوچکش را نمی بیند . زمانی که از ایشان می پرسم آیا پشیمان نیستید که فرزندانتان به شهادت رسیده اند؟ با کوبندگی تمام ، همانند حضرت زینب (س) می گوید : هرگز ،هرگز ... یک لحظه هم خیالی بر دلم وارد نمی کنم و از خداوند سپاسگذارم که فرزندانمان را به آرزوی والای خود یعنی شهادت رساند و در همه حال شکر خدا را بر زبان دارم . مادر از حضورش در مکانهای مقدس می گوید از زیارت خانه خدا ، از زیارت اباعبدالله الحسین و مشهد الرضا در همه حال و همه جا نائب الزیاره شهدا و فرزندانش بوده .
می گوید : بشیرم دوست داشت که به همراه او به کربلا بروم و همیشه می گفت : مادر می خواهیم راه کربلا را باز کنیم و زمانی که این کار را کردیم با هم به پا بوس اربابمان امام حسین (علیه السلام) می رویم . با بغضی در گلو می گوید : آنها نبودند که به کمک آنها به کربلا بروم اما خونشان مرا به کربلا برد . حاج خانم نظری از مردم و به خصوص مسئولین می خواهد که ادامه دهنده راه شهدا باشند . مسئولین را جانشین شهدا می داند و می گوید : اگر فرصت نمی کنند که به خانواده های شهدا سری بزنند اشکالی ندارد ولی کارشان را آن طوری که خدا می خواهد انجام دهند . کار برای رضای خدا انجام دهند ، به جوانان سفارش می کند که به راه راست و حقیقت بروند . کاری بکنند که خداوند و شهدا از آنها راضی باشند . از مسئولین می خواهد که جلوی معضلات اجتماعی به خصوص بد حجابی را بگیرند . زمانی که از ایشان می پرسم آیا پشیمان نیستید که فرزندانتان به شهادت رسیده اند؟ با کوبندگی تمام ، همانند حضرت زینب (س) می گوید : هرگز ،هرگز ... یک لحظه هم خیالی بر دلم وارد نمی کنم و از خداوند سپاسگذارم که فرزندانمان را به آرزوی والای خود یعنی شهادت رساند و در همه حال شکر خدا را بر زبان دارم .منبع: سایت سبزآوران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 443]