واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: قدم به قدم با مرگ یک قبر اکازیون و مردههایی که ماشینی شسته میشوند... می گویند تا چند وقت دیگر قرار است همه مردهها را مکانیزه بشویند با دستگاه! تصور کن مرده را میگذاری داخل دستگاه از آنطرف شسته شده تحویل میگیری! خیلی ها دلشان نمی خواهد که هیچ وقت راهشان کج شود سمت بهشت زهرا جایی که برای همه یکجورایی خانه ابدی است. حاشیه اتوبان بهشت زهرا را بچههای گل فروش پر کرده اند هر از چند گاهی هم از ترس سر رسیدن ماموران بساطشان را جمع کنند و می دوند داخل مرزعههای سیفی جات و سبزیجات... ورودی اصلی بهشت زهرا شلوغ است؛ اما سکوت مرگباری بهشت زهرا فرا گرفته است؛ جز چند نفری که بصورت پراکنده این طرف و آنطرف پای قبری نشسته اند انسان دوپای دیگری دیده نمی شود.اکثر آنهایی که برای تشیع جنازه مرده ای به بهشت زهرا می آیند یک راست می روند پشت مقبرههای خانوادگی جایی که میت آنجا شسته و تکفین می شود، برایش نماز میخوانند و با آمبولانس به سمت محل تدفین می برند. نمای اول: مرده باشی عزیزی سکوت وسط هفته بهشت زهرا یک طرف و شلوغی اطراف غسالخانه یک طرف. بیچاره مردهها نمی دانند آنهایی که امروز برای تشیع جنازهشان جمع شدهاند قرار است تا ساعتی دیگر آنها را در میان همان مردگانی به خاک بسپارند که مدتهاست در این انتظار بسر می برند که یکی از اعضای خانواده شان به سراغشان بیاید و آبی روی قبرشان بریزد و فاتحه ای بخواند و.... اینجا کلا مرده باشی عزیزتری. یعنی کارهایت زودتر راست و ریست می شود چند نفر باهم می روند سراغ کارهای تدفین. یکی جواز فوت را می گیرد، دیگری در صف بانک می ایستد، جوانی دنبال دریافت برگه شستشو، برگه حمل به مزار، فیش تابلوی موقت، ترمه و برگه كامپیوتری جهت دفن... آن یکی شناسنامه باطل می کند... هر قدر که در دنیای زنده ها کارها با دعوا، هراس، التماس و پارتی پیش می رود، وقتی مُردی کارهای تدفین ظرف یکی دو ساعت انجام می شود، ظرف ده دقیقه جواز دفن صادر می کنند، شناسنامه باطل می کنند، قبر می خرند و... نمای دوم: یک قبر اکازیون با امکانات جانبی پس از اینکه گواهی فوت از پزشك مربوطه، بیمارستان و یا پزشكی قانونی صادر شد متوفی به بهشت زهرا انتقال پیدا می کند که در این بین آنهایی که از بضاعت مالی بیشتری برخوردارند با ماشین های مدل بالای گل زده و تزئین شده مرده شان را تا بهشت زهرا بدرقه می کنند... مردی در میان قبور خالی بهشت زهرا به دنبال یک قبر در قطعه ای خوش و آب هوا است تا ناغافل آفتاب روی سنگ قبر نیفتد و مرده اذیت نشود. درست مثل بنگاههای معاملات ملکی طرف وارد می شود و شرایطش را می گوید و سر قیمت خانه چانه می زند و بنگاهدار هم تا می تواند ویژگی های مثبت خانه را به رخ خریدار می کشد. برای این صاحب عزاها نزدیک بودن قبر به خیابان اصلی و زیر درخت بودن و دسترسی به آب و خلاصه دنج و ساکت بودن خیلی مهم است اما برای مرده؟! فکر نمی کنم برایش فرقی کند زیر سایه درختان با حلقه ها و سبد های پر گل وارد خانه ابدی 20 میلیونی شود یا زیر تیغ آفتاب و در میان گرد و خاک های به پا خاسته در قطعه های تازه تاسیس!
نمای سوم: تندی بوی کافور و مرده هایی که قرار است با ربات شسته شوند تندیِ بوی کافور که توی سر می پیچد حسابی آدم منگ میشود؛ هنوز منگیاش از سر بیرون نرفته که ضجهها و نالههای جماعت عزیز از دست داده اضافه می شود. چقدر شلوغ است. مردم دسته دسته با چهره ای اشک آلود وارد می شوند. یک سالن اصلی با نوری نسبتا کم و گرم، دو طرف سالن با شیشه های مشجر با ضخامت سه سانتی متر پوشانده شده که تنها باریکه ای از این شیشه ها برای تماشا باز است! راستی تماشای چه؟... اینجا غسالخانه است گرم و تاریک... حداقل آنجایی که زنده ها مجاز به ایستادن اند که جز این نیست. اما پشت این شیشهها اوضاع بهتری حاکم است؛ نور کافی، آب فراوان، هواکش، سکو و وان های سنگی سردی که انتظار مرده ها را می کشند... دنیای زنده ها اینطرف با ناله و شیون عجین شده است. سراسیمگی و تشویش در چهره ها موج می زند انگار که چیزی را از دست داده اند. اما آنطرفی ها که پشت این شیشه های ضخیم اند صوت قرآن و صلوات می شنوند و پاک و تمیز می شوند؛ درست مثل زمانی که می خواستند وارد دنیا شوند... این طرفی ها سر و دست می شکنند، از سر و کول هم بالا می روند، فریاد می زنند و ناله می کنند تا از پشت شیشه ها شستن و حمام کردن مرده ها را نظاره کنند اما آنطرفی ها در سکوت به سر می برند، نظاره میکنند و دستشان کوتاه است و زبانشان بسته ... "قانون" اینجا حکم می کند متوفی مثل تمام مرده ها با برانکارد آهنی غسالخانه وارد و از دری دیگر خارج شود. تنها چیزی که اینجا ارزش ندارد نام، نشانی، شهرت و مقام افراد است همه مرده ها باید منتظر باشند تا نوبت شان شود اینجا کارها عین مساوات است... هر حركتی كه به متوفی داده می شود این طرفی ها صدای ناله هایشان را بالاتر می برند و خود زنی ها یشان را بیشتر می کنند اما زنده های آنطرفی آرام و استوار ذکر می گویند و صلوات می فرستند... می گویند تا چند وقت دیگر قرار است مرده ها را مکانیزه بشویند با دستگاه! هنوز در مرحله آزمون و خطاست و آزمایشی در چند جا در حال عملی شدن است. تصور کن مرده را می گذاری داخل دستگاه از آن طرف شسته شده تحویل می گیری! نمی دانم چقدر اجرای این کار امکان پذیر است آخر مگر دستگاه نیت بلد است می داند چطور هنوط دهد و بشوید بعید هم نیست شاید یادش می دهند! نمای چهارم: نماز بدرقه مرده را تحویل گرفتند می برند که نماز بخوانند. باز هم سراسیمگی در چهره زنده ها موج می زند این سراسیمگی آدم را یاد غسالخانه و شیشه های ضخیمش می اندازد که مردم پشت شیشه سر و دست می شکستند و تقلا می کردند تا جای دنجی! پیدا کرده و راحت تر متوفی را نگاه کنند و حال اینجا باز همان داستان، باز همان مردم، باز همان سراسیمگی و باز... «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله... ارسله بالحق بشیرا و نذیرا بین یدی الساعه ... اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات...» بعضی ها همانطور که زیر لب دعاها را می خواندند، اشک می ریزند. راستی برای چه؟ برای دلتنگی از دست دادن عزیز؟ برای خودشان که تنها مانده اند؟ یا برای مرده ای که حال چشم دوخته به همین دعا و امید به آمرزش ها؟... مثل اینکه اینجا مساوات و برابری حرف اول را می زند. متوفی هر که می خواهد باشد غنی، فقیر، مشهور، گمنام، تحصیل کرده یا بی سواد وقتی که روی زمین می گذارندش تا نماز بخوانند باید با سطح زمین برابری داشته باشد و مرتبه و رتبه اش نمی تواند او را در جایی بلند تر یا پست تر از زمین قرار دهد.
نمای پنجم: قبرهایی با 3 صاحبخانه یک اندازه و یکدست کنار هم ردیف شده اند. مثل اینکه برای تقسیم بندی شان از خط کش های میلی متری بهره گرفتند تا خانه یک متوفی بزرگتر از دیگری نباشد. عجب دنیایی دارد این اشرف مخلوقات! قبرهای جدید که تازگی ها 3 طبقه هم شده اند اگر هر 3 طبقه اش توسط صاحب عزا خریداری نشود ظرف چند ساعت به فروش می رسد و صاحبخانه پیدا می کند. آنوقت است که کلی دردسر درست می شود هنگام برگزاری مراسم و تداخل گریه ها و ضجه ها . داستان یک قبر است و 3 مرده! نوحه خوان ها هم کلا در این مواقع با هم رقابت سرسختی را در پیش گرفته اند یکی ترکی می خواند و آن یکی فارسی یکی از درد فراغ مادر می گوید و آن یکی از مرگ برادر. بازار فیلم برداری و عکاسی با دوربین های خانگی هم داغ داغ است. دختر جوانی روی صورت ها زوم می کند و کلوزآپ می گیرد. بیشتر به مراسم فخر فروشی می ماند تا گریه های فراغ. البته دور و اطراف هستند کسانی که بساطشان ساده است و گریه هایشان خالص اما در اقلیت اند. تدفین که تمام می شود آرام آرام جماعت می روند به سمت سالن های پذیرایی که برایشان تدارک دیده شده است. متوفی می ماند تنهای تنها. فرقی هم نمی کند زیر درخت باشد یا ظل آفتاب. خانه اش 20 میلیونی باشد یا 300 هزار تومانی او تنهاست با اعمالش.. نمای ششم ...و این داستان پایان زندگی دنیایی و شروع دنیای اخروی همه ماست. هنوز قبرهای خالی زیادی وجود دارند کخ انتظار می کشند، انتظار کسانی را که جرعه مرگ را نوشیده اند و حال باید با کوله باری از یک زندگی کوتاه و یا بلند در این خانه های دو متری سکنی گزینند. صدای ژای خودم را در این سکوت مرگبار می شنوم اگر گوش را تیز کرد هنوز می توان از گوشه و کنارهای این زمین سرد صدای گریه های مردم پس از آخرین دیدار در آن تاریکی و سرازیری خانه خاکی به گوش می رسد و صدای " لا تخف و لا تحزن"...
منبع: خبرگزاری برنا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 294]