واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - امیر قادری شاهد مثال: دیروز در این باره صحبت کردیم که ارزش اساسی فیلمی مثل اخراجیهای 2 هدفگذاریاش برای جذب مخاطب عام است. برای کشاندن خانوادههای گریز پا به سالنهای سینما. و در این باره صحبت کردیم که جشنواره 27 فجر با این که نسبت به همیشه و باقی دورهها، فیلم خوب زیاد داشت، اما یک اثر سینمایی که بشود به تماشاگر توصیه کرد موجود نبود. آثاری که پسندیدیم آن قدر خاص بودند که در حوزهای محدود باقی میماندند و سازندگانشان سودای جذب مخاطب پر تعداد را نداشتند. گفتم که اخراجیهای 2 به خاطر همین هدفگذاری و احساس نیاز، فیلم مهمی است. هر چند که دوستاش نداشته باشیم. و دیروز صبح خدا فیلمی فرستاد که هم ما نشستیم و به خوشی تماشا کردیم و هم این که میدانم تماشاگر سینمای ایران از تماشای آن راضی خواهد بود: بیپولی. سلیقه خاص: نیمه اول فیلم پر از ایدهها و شخصیتها و ماجراهایی است که در عین عامهپسند بودن، از دل یک سلیقه خاص میآید. یک جور طنز که جای دیگر احتمالا نمیشود گیرش آورد. از خانه مجردی (که شکل دیگرش، نقطه قوت فیلم بوتیک هم بود) گرفته تا یک کاراکتر واقعا دلچسب فرعی که آن قدر شیرینیاش طبیعی و دم دست از خودش است که نمونهاش را کم داریم: احمد آقای رنجه. و یک بازیگر بزرگ: لیلا حاتمی بعد از نقش آفرینی کم نظیرش در هر شب تنهایی، در بیپولی هم حضور درجه یکای دارد. لحن تلخ و شیرین فیلم را با هوش فراواناش، به حد اعلا درک کرده. یک سکانس قلک بچه دارد، که بازی لیلا و خود سکانس آدم را بیچاره میکند. حس پنهانی در آن وجود دارد که به زبان نمیآید، اما تاثیرش را به حد اعلا میگذارد. فیلم را ببینید، ولو برای تماشای این یک سکانس. مقداریاش قابل حل است: نیمه دوم فیلم باید دست بخورد. سکانس اتوبوس رادان خوب نیست. یک سوم نهایی احتیاج به یک گره تازه داشت که شکل نمیگیرد، چون زمینهاش در پرده اول فیلمنامه وجود ندارد. حمید که برای ساختن این فیلم کمدیهای استاد وایلدر را خوب دیده، کاش حواساش به درسهای فیلمنامهنویسی استاد هم بود. فیلم مقداری زیاد دارد. ساده نگیرید: نه البته به عمق و وحشت «درباره الی»، اما در حد خودش بیپولی هم کاوشی در زندگی طبقه متوسط امروز ایران است. و البته جدیتر از آن که به نظر میرسد. وقتی رادان در اواخر فیلم در برابر تعریفهای همسرش از زندگی احمد رنجه واکنش نشان میدهد، از نسبت دقیق و واضحی که فیلم با واقعیت روز ما دارد، تکان میخورید. داوری: نمیخواستم درباره داوری بنویسم. باشد برای بعد. اما خواندن فهرست نامزدهای بهترین کارگردانی دیوانهام کرد. این که اسم شهبازی و نعمتا... نباشد و «بیست» باشد. دانشجوهای سینما برای فیلم ساختن احتیاج به تماشای نتیجهای به جز اینها دارند. ایده و حاشیه و جایزه به کنار. باید جوانهایی تربیت شوند که بتوانند برای مردمشان فیلم بسازند. کاردستی که همین حالا هم زیاد داریم. کی فیلم واقعی میسازد؟ درباره این که تهمینه میلانی هم برای «سوپر استار» نامزد بهترین کارگردانی شده... ولاش کن بابا. روز آخر است. به خوشی تمام کنیم. جشنواره: جمعبندیها باشد برای بعد. حالا فعلا میخواهم تشکر کنم از همه آنهایی که این ده – دوازده روز تلخ و شیرین را ساختند. از سینماگران (چه آنهایی که فیلمشان را دوست داشتیم و چه آنها که نه) و تماشاگران و همکاران روزنامه نگار و منتقد گرفته، تا مدیران و مسئولان جشنواره. و البته حبیب ایلبیگی و همکاراناش در روابط عمومی جشنواره فجر و برنامهریزان و همچنین مسئولان سینما فلسطین که یکی از منظمترین دورههای جشنواره را ساختند. از حمیدرضا ابک و حسین معززینیا و بابک غفوریآذر و تمام بچههای ویژهنامه خبر و فرهنگ آشتی و بچههای سایت سینمای ما. از نیما حسنی نسب که به سنت هفت – هشت دوره قبلی جشنواره باز با هم بودیم. و فرزاد حسنی و برنامه سینما صدایش در رادیو گفتگو. از همه آنهایی که با ما همنظر نبودند، که مخالفت کردند، که دعوا کردیم، که خندیدیم، که نصیحت کردند، که زنهار دادند، که وقت عشق و دعوا حاضر بودند... به هر حال این دوره از جشنواره یکی از جذابترین و موثرترین دورهها از زاویه حضور منتقدها بود. از صبحای که عیار 14 را دیدیم و شبی که درباره الی را. یادم میماند تمامش را - لحظه به لحظه. نمیدانم برایتان تعریف کردهام یا نه؛ این که حافظهام گزینشی است. چیزهای خوب یادش میماند و چیزهای بد را فراموش میکند. پس چیزی از «امشب شب مهتابه» و «میزاک»، از تمام آن بحثهای فرسایشی و رفع سوءتفاهمها یادش نمیماند، اما صورت ترانه علیدوستی درباره الی، وقت بادبادک هوا کردن را حفظ میکند و لحن امیرحسین (یا امیر محمد، یا امیر حسن) آسانی را وقتی در ابتدای اشکان، انگشتر متبرک و داستانهای دیگر درباره پیشگویی به اسم کاراییب حرف میزند و بالاخره آن جا که کامبیز دیرباز در عیار 14، قطره چشماش را میاندازد توی سطل خالی ته اتاق، و صدایش از خارج کادر میآید: دینگ. این روز آخری، خسته و کوفته این ده روز، بلند شدیم رفتیم سر صفهای جشنواره دم در چند سینما. دلام میخواست احساس کنم که هنوز این سینما تماشاگر دارد، هنوز دختران و پسرانی هستند که برای تماشای آثار این سینما توی صف میایستند، که عمر ما از این طریق پخش میشود و شاخه شاخه میشود. که کاشته میشود... حالا شما بیایید و صد بار دیگر کارگردانهای بیست و سوپر استار را به جای شهبازی و نعمتا... و مکری به عنوان بهترین کارگردان انتخاب کنید. دیگر چه اهمیتی دارد؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 550]