واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: در خانه زیبای مرد سیاه پوش رضا صادقی: اخیرا به عاشقی فکر میکنم فضولی کردن در زندگی دیگران، برای همه ما جذاب است. یعنی همه ما دائم با این وسوسه در وجود خودمان درگیریم که از خانه و زندگی و روابط آدمهای دیگر سر در بیاوریم...
فضولی کردن در زندگی دیگران، برای همه ما جذاب است. یعنی همه ما دائم با این وسوسه در وجود خودمان درگیریم که از خانه و زندگی و روابط آدمهای دیگر سر در بیاوریم. یعنی اگر خدای نکرده، اولین کسی نباشیم که از مبلمان جدید اقدسخانماینها یا قصه طلاق دخترخاله همسایه مادرمان یا ماشین جدید جاریِ دختر عمهمان و... باخبر میشویم، واویلا!حالا اگر سوژه این فضولیها، یک خواننده خیلی معروف و محبوب باشد که هرساله صدها هزار نسخه از آلبومهایش به فروش میرسد و چند ده هزار نفر به دیدن کنسرتهایش میروند، آنوقت دیگر داستان خیلی هیجانانگیزتر میشود. یعنی عمرا راه ندارد که دوستمان بداند که رضا گلزار الان چه ماشینی زیر پایش است و ما کم بیاوریم!این چند صفحه قرار است عطش فضولیهای ما را بخواباند. پس هر شماره به سراغ یکی از ستارههای محبوب شما میرویم و دقدلی فضولیهایمان را بر سر خانه و زندگی و ماشین و دکوراسیون و کمد کتابها و لباسها و... او خالی میکنیم. باشد که مقبول افتد!اولین مشتری این صفحه ما هم کسی نیست جز سلطان مشکیپوش سابق، رضا صادقی اخیرا تصمیم گرفته دست از مشکیپوشی بردارد و به همین خاطر هم اسم آلبوم تازهاش را گذاشته: «دیگه مشکی نمیپوشم»! راستی شما باورتان میشود؟برای این کار، دستهجمعی به خانه جدید رضا صادقی رفتیم و او کم مانده بود از دیدن این لشگر سکته کند! او که قبلا ساکن مناطق جردن و... بود، مدتی است که به مهرشهر کرج نقلمکان کرده تا دور از هیاهوی شهر و آدمهایش، در سکوت و آرامش به کار خود ادامه دهد. رضا صادقی در این گفتگو از جزییات خانه و زندگیاش سخن گفته و علی زارع هم از سوراخ سُمبههای آنجا برایتان عکس گرفته. ببینید:یک روز از صبح تا شبمن دقیقا نمیدانم صبحها چه ساعتی از خواب بیدار میشوم. اصولا در زندگی آدم یاغیای هستم. اگر لازم ببینم، تا ساعت 7 صبح بیدار میمانم و اگر کاری نداشته باشم، ممکن است تا ساعت 4 بعدازظهر بخوابم! البته چیزی که در بیداری از آن لذت ببرم را هرگز به خاطر خواب از دست نمیدهم.از خواب که بیدار میشوم، اولین کارم این است که به مادرم زنگ بزنم و از کارهایش بپرسم و سعی کنم خنده بر لبانش بیاورم. شاید خندهدار باشد، ولی یک لیوان بزرگ آب میخورم و اگر حال داشته باشم چای یا نسکافه.بهغیر از بازی هم کار زیادی نمیکنم!از صبح که بلند میشوم، کار خیلی خاصی نمیکنم. با نگهبان خانه و همسایهها گپ میزنم و میخندم و خلاصه برای خودم خوشحالم! بهترین لحظه روزمره زندگی من، آن زمانی است که کتاب میخوانم. شاید بزبز قندی بخوانم! اما اینکه با تفکر دیگران همراه باشم را دوست دارم. از تفریحات اصلی من رانندگی در اتوبان خلوت است که از آن لذت زیادی میبرم. گاهی هم پیش میآید که حیوانات خانگی خود را به دوستانم میدهم تا از بودن در کنار آنها لذت ببرند.گاهی شنا میکنمورزش هم دیگر خیلی وقت است که انجام نمیدهم. شاید چون سن و سالی از ما گذشته!در گذشته، منتخب تیم بسکتبال با ویلچر استان بودم و مقام هم آوردم. ولی نمیدانم چه شد که آن را کنار گذاشتم. به خاطر هنر نبود، اما دلیل واقعی اش را نمیدانم. تنها ورزش من این است که گاهی در استخر خانه شنا میکنم.به ازدواج فکر میکنممن به خاطر عشقم خواننده شدم، اما سیگاری نشدم. اخیرا خیلی هوس عاشقی کردهام! ازدواج خیلی برایم عزیز است، اما هنوز مادری برای بچههایم پیدا نکردهام. راستش میدانید چیست؟ ممکن است زن برای من زیاد پیدا شود، ولی مادر بچهها بودن خیلی وظیفه خطیری است. اصلا به مادرانی که بچهداری را در کلاس موسیقی میبینند، علاقهای ندارم. فرزند من باید سرتیتر تاریخ این مملکت باشد. به همین خاطر، من برای بچههایم یک شیر میخواهم. من به ازدواج فکر میکنم، البته راستش را بخواهید، از دبستان به ازدواج فکر میکردم! من عاشق معلمم شدم...معیارهای انتخاب همسرآرزوی برآورده نشدهای دارید؟آرزو دارم که سه تا بچه مهربون داشته باشم. 2 تا دختر و یک پسر. برای انتخاب همسرتان چه معیار خاصی دارید؟من معتقدم وقتی شما با کسی صحبت میکنید، احساس آن طرف را میگیرید، حالا چه برسد به اینکه قرار باشد فرزند شما از او متولد شود. اسم مادر را نمیشود از روی زمین برداشت. بدترین زن جهان وقتی مادر است، قابلاحترام است. این نگاه به زن است که انتخاب من را سخت کرده. فالش میخوانم، پس هستم!اگر خواننده شدم، به خاطر آدمهایی بود که کلام من را میفهمند. اگر نوازنده شدم، به خاطر کسانی بود که با من آرامش میگیرند. من از کودکی ساز زدن را آغاز کردم و چون پدرم خوب میخواند، عادت کردم به خواندن و معلمم هم تشویقم کرد که من شعر بگویم. اولین بار که در یک جمع خواندم، به ناظم گفتم میتوانم قرآن بخوانم و شروع کردم. نمیتوانم بگویم که خوانندگی را یکشبه یاد گرفتم، ولی اتفاق افتاد.من کلا فالش میخوانم، چون آنهایی که فالش نمیخوانند، احساس ندارند! ولی من فالش میخوانم و احساس دارم.فیلم و سینمادر زندگی من فیلمهای تاثیرگذاری بودهاند. یکی از تاثیرگذارترین فیلمهایی که در زندگی دیدهام، «IT ONLY» است، بهعلاوه «وکیلمدافع شیطان»، «گلادیاتور» و... فیلم دیگری هم دوست دارم به اسم «دختران رویایی» که داستان 3 دختر فقیر است که خواننده و موفق میشوند. فضای این فیلم را خیلی دوست دارم.سعی میکنم الکی فیلمی را نبینم، به همین خاطر معمولا فیلمها را به پیشنهاد این و آن انتخاب نمیکنم. چون لحظههای زندگیام را دوست دارم و میخواهم از 24 ساعتام لذت ببرم. کلاغ، الاغ و عقابمن یک سال و نیمه بودم که آمپول اشتباه خوردم و تمام بدنم فلج شد و مادرم از من قطع امید کرد. ولی خدا خواست که عمر من به دنیا باشد و به این راه بیایم. من برای کار کوچک به دنیا نیامدهام.من همیشه عقیده دارم که آدمها میتوانند سه چیزباشند: الاغ، کلاغ و عقاب!الاغ که بارکش است، کلاغ هم که همهجا هست، چه در سطل آشغال، چه روی درخت. اما عقاب همیشه در قله و در بلندی است و تنهای تنها. مالیات عقاب بودن، تنهایی است.
اینجا نفس خدا به من میخوردوقتی این خانه را گرفتم، هیچ فضایی نداشت، لخت بود. کل این خانه را به خاطر پنجرههایش خریدهام! ویوی پنجرهها عالی بود و چون دیدم پنجرههایش خوب است، گفتم پس همهچیزش خوب است! حس کردم وقتی که خدا نفس میکشد، نفساش به من میخورد!در دیزاین یک خانه، قائل به این هستم که باید اجزایش به هم بیاید. عدم توازن، گاه خلق زیبایی میکند. اما من دیدم این خانه، توازنهایی دارد که به نگاه من نمیخورد. بالاخره وقتی من «وایستا دنیا، من میخوام پیاده شم» را میخوانم، باید یک فرقی با دیگر جاهای دنیا داشته باشد دیگه! سعی کردهام در طراحی فضاهای خانه، این نکته را در نظر بگیرم که اگر کسی از در داخل شد، توی ذوقش نخورد و خودم هم با این دیزاین راحت باشم. خوشحالم که شما هم از طراحی خانه من خوشتان آمده...عاشق شومینهاماتاقها هم داستان خودشان را دارند. من عاشق شومینهام، چرا که در جنوب به خاطر گرمای هوا طبیعتا نمیتوانستیم شومینه داشته باشیم. برای همین در دیوار اتاق شومینه کار گذاشتم!وقتی هم که دیدم اینجا چقدر بابطبعم شده و لبخند خدا و نفس او را دارم، گفتم چه کاری است، همین جا کارهایم را انجام میدهم و این شد که یک استودیو خانگی هم اینجا ساختم.
فوتبال بازی میکنم و میبازممیروم کنار پنجره از هوا لذت میبرم. بعد پشت پیانو مینشینم و کمی نفس میکشم. تلویزیون نگاه میکنم. ایکسباکس هم که خیلی دوست دارم و بخش زیادی از وقتم را بازی میکنم. جالب اینجاست که در بازی فوتبال، علاقه زیادی به باخت دارم! فکر نمیکنم در دنیا کسی مثل من باشد که دوست داشته باشد ببازد! شاید چون کسی که من را میبرد، خوشحال میشود. وقتی بندرعباس باشم، با برادرم محمد بازی میکنم، اینجا هم با محمدرضا، معین و حامد. البته این که میگویم عاشق باختام، به خاطر این نیست که بازی بلد نیستم. نه، اتفاقا بازیم بد هم نیست. رستوران های مهربان محل!برای دیزاین اینجا، چوب و سنگ را پسندیدم. چوب برای کف خانه و سنگ برای تزیین روی دیوارها.با وجود اینکه بیشتر مواقع ساندویچ میخورم و کمتر از قسمت ناهارخوری استفاده میشود، اما سعی کردهام برای آنجا هم کم نگذارم و ناهارخوری را هم متناسب با سایر فضاهای خانه طراحی کنم. نکته دیگری که مدنظر داشتهام این است که اگر یک آدم مسن یا طرفدار طراحی کلاسیک آمد، فضای اسپرت پذیرایی ناراحتاش نکند. درباره غذا و آشپزی باید بگویم که اکثر رستورانهای منطقه به گردن بنده حق دارند و سیر بودنم را مدیون آنها هستم!این پیانو عشق من استپیانو که همیشه عشق من بوده و حتی پیانوی من اسم دارد. اسمش «نَفَس» است و دوست دارم همیشه نفسم باشد!این مبلهای گردی هم که اینجا میبینید، برای پیدا کردنشان خیلی اذیت شدم. دلیل علاقه من به اینها هم این است که من از وسایل نوکتیز خوشم نمیآید، چون در روحیهام تاثیر میگذارد و همش باعث میشود که من مراقب باشم. به این دلیل که خانه، محل راحتی من است؛ پس دوست داشتم به راحتی در خانه راه بروم و همه در کنارم احساس راحتی کنند.سقف چوبی و دیوار آکوستیکمن به این دلیل سقف چوبی را دوست دارم که خانه ما در بندرعباس سقفش چوبی بود و آن را دوست داشتم. کاغذ دیواری مشکی هم که دیگر نیازی به توضیح ندارد! (میخندد)برای راحتی همسایه هم دیوار را آکوستیک کردم که خدای نکرده سر و صدای من مزاحمشان نباشد. بالاخره ما کار آهنگسازی زیاد داریم. پنجرههای بزرگهمانطور که گفتم، در این خانه پنجره برای من اهمیت زیادی داشت و دوست داشتم آن را به تمام خانه گسترش بدهم. همین شد که آن پنجره کوچک را بزرگ کردم تا بتوانم از منظره پیش رویم، بیشترین لذت را ببرم. اتفاقا همسایهها استقبال کردند و از آنها هم تشکر میکنم، چون که آنها خیلی ماه هستند. ما رابطه خیلی خوبی با هم داریم. باغبانیمن خیلی به باغبانی علاقه دارم. نه به شکل عام، فقط دوست دارم در فضای خانهام باغچهای داشته باشم و در آنجا برای خودم سرگرم باشم. اسب را هم دوست دارم. البته در فضاهای شهری کمتر می شود به این چیزها دست پیدا کرد، اما من خوشحالم که در جایی زندگی می کنم که این چیزها آرزوهای خیلی عجیب و غریبی نیستند و می شود به آنها رسید...
نورهای مشکی ناخودآگاهاگر میبینید که خیلی به آشپزخانه رسیدهام و سعی کردهام محیط خوبی برای آشپزی فراهم کنم، دلیلش این نیست که آشپز خیلی ماهری هستم. نه، من فقط بلدم دمپختک درست کنم! تنها دلیل این کار این است که همیشه منتظر یک خانواده هستم که از راه برسند و مثلا همسر دوستم برود در آشپزخانه غذایی درست کند و آشپزخانه در شأن آنها باشد.اینجا قبلا یک کابینت کلاسیک داشت که دوستش نداشتم و تغییرش دادم و در ضمن تا توانستم به اینجا نور دادم.باورتان نمیشود که خیلی از رنگهای مشکی اینجا ناخودآگاه بوده! مثلا رنگ این کابینت را قهوهای انتخاب کرده بودم. اما کسی که سفارش ساخت گرفته بود، آمد و گفت من به جای قهوهای برایت مشکی زدم و من هم پسندیدم! چراکه حس بهتری به من داد.در واقع مشکی بچه من است و من آن را به وجود آورده و بزرگ کردهام. من باید گلفروش میشدم- چرا خانه ویلایی نگرفتید؟چون در خانه ویلایی احساس امنیت نداشتم.- اگر خواننده نمیشدید، چه کاری پیدا میکردید؟گلفروش میشدم.- چرا؟چون در گلفروشی کسی با کسی بد برخورد نمیکند و همه با هم مهرباناند. برای من مخاطب خیلی باارزش است. باز نشر اختصاصی: Bartarinha.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 407]