تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836414090
قصه کوهنورد زن ایرانی از جدال با مرگ در ارتفاع 7 هزار متری/ گفت و گویی باورنکردنی با پرستو ابریشمی
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: مجله نوروز > ورزش - پرستو ابریشمی ، یکی از اعضای تیم ملی بانوان کوهنوردی ایران از سختی های این رشته ورزشی می گوید. خواندن این گفت و گو را از دست ندهید. از اینجا شروع می کنیم که چطور علاقمند به کوهنوردی شدید؟اصلا از کی شروع کردید که الان مربی هستید35 سالم است.سال 73 در دانشگاه هنر قبول شدم.آنجا یک سری واحد های عکاسی داشتیم و گرایش من عکاسی از طبیعت بود.کوه و طبیعت هم که می رفتیم فقط برای عکاسیبود.حالا بعضی از بچه ها بوم می آوردند و بعضی ها هم ساز.یک حالت گل گشت و دشت پیمایی داشتیم.در ادامه این برنامه ها با یک سری دوستان کوهنورد آشناشدم.کوهنوردی را هم به صورت کوهگردی شروع کردیم.از کوه های شمال تهران.تا اینکه سال 77 و 78 با گروه کوهنوردی دانشکده فنی دانشگاه تهران؛البته من دانشجوی آنجانبودم و دوستانی داشتم که آنجا تحصیل می کردند کوهنوردی را آغاز کردم.اما من دوست داشتم که از رده باشگاهی شروع کنم.به همین دلیل با دوتا از دوستانم در باشگاه کوهنوردی و اسکی دماوند ثبت نام کردم و از اینجا بود که "دنیایکوهنوردی" را جانشین همه دنیاهایی که قبلا داشتم کردم.تقریبا می شود چند سال کوهنوردی حرفه ای؟11 سال است که دارم کار می کنم.در یک سری برنامه های کوهنوردی برون مرزی هم شرکت داشتم.کوهنوردی را از الفبایش شروع کردم،خوشبختی من در داشتن مربیانیبود که شاید از بهترین های ایران بودند. پس از گذراندن دوره های آموزشی در باشگاه، جذب صعودهای سرعتی، زمستانی شدم. همان سالی که عضو باشگاه شدم در اسفند ماه 89 یک صعود یک روزه به دماوند داشت، حدود بیست ساعت طول کشید.این برای من یک رکورد بود. چون صعود یک روزه به دماوند به خودی خود در تابستان هم سخت است.تازه آدم باید خوششانس باشد که هوا هم خوب باشد و هم باید آمادگی جسمانی مناسبی داشته باشد.در آن تیمی که ما به دماوند صعود کردیم من تنها خانم کوهنورد بودم و چند تا از آقایان موفق به صعود نشدم. بعد از آن، صعود های زمستانی متعددی داشتم به دماوند، از جبهه های مختلف. کم کم به سمت برنامه های فنی گرایش پیدا کردم. فنی به معنی که کار باطناب و استفاده به جا از تکنیک های تخصصی کوهنوردی اعم از (سنگ-یخ و برف-غار) . سال 81 اولین صعودم را بر دیواره علم کوه انجام دادم. علم کوه مطرح ترین و زیباترین دیواره های ایران است و در کلاردشت است. دو مسیر از دیواره را در یک برنامه به فاصله 1 روز انجام دادم. سال 81 یکی از بدترین حادثه های دوران کوهنوردیم، اتفاق افتاد.در این سال دو تا از بهترین دوستانم را در یک برنامه غار نوردی از دست دادم. ویکتوریا کیانی راد و امیر احمدی. یک غاری داریم ما در کرمانشاه به اسم غار( پروا). این غار حدود 751 متر پیمایش عمودی دارد.طناب دارد و حدود 1454 متر هم پیمایش افقی-عمودی.به سمت پایین؟بله. این غار 26 حلقه چاه دارد و عمیق ترین آن چاه شماره 16 است که 42 متر عمق دارد. دمای غار بین 1 تا 3 درجه سانتیگراد است و شرایط سختی دارد..بعد مشکلی برای تنفس و... به وجود نمی آید؟نه، من بعدها در سال 84 تا انتهای این غار رفتم.دوستان من در این غار فوت شدند به همین دلیل ، برای من برنامه پیمایش غار پراو، مملو از غم و اندوه بود. از قول کاشفان این غار روایت می کنند، اگر کسی در این غار پایش شکست باید پزشکانبروند،پایش را گچ بگیرند تا آن فرد خودش به تنهایی از غار بیرون بیاید. به خاطر این که مسیر ها و گذرگاه های های این غارآنقدرصعب العبور است که امکان ندارد فرد حادثه دیده را از آنجا کشید بیرون. مثلا گذرگاهی به نام اس لعنتی . برای عبور از اینجا بدن باید و آنقدر انعطافداشته باشد که بتواندگذر کند. جایی دیگر از غار قسمتی است به نام آرواره های جهنمی.شما یکجاهایی را باید به صورت پا گستر بروید و رد شوید.به هر حال هیچ وقت پیکر دوستان من ، از آن غار بیرون در نیامد.شاید سخت ترین ضربه ای که این سالها خوردم، آن اتفاق بوده.هنوز که هنوز است ،با گذشت ده سال از مرگ دوستانم و تلخی آن روزها را نمی توانم فراموششان کنم.خود من هم قرار بود که از کوهنوردان آن غار باشم اما یکهفته قبل از عزیمت بنا به دلایل شخصی انصراف دادم.فکر می کنید خطرهایی که این رشته و به خصوص رفتن به این غار دارد چرا باز هم کسانی پیدا می شوند که دست به این ریسک های بزرک بزنند.اصلا ارزشش را دارد؟این طوری نگاه نکنید.یک لذت خاصی دارد.کوهنوردی کلا این طوری است که هم درذاتش سختی است و هم لذت.چه چیزی باعث می شود که 700 متر رفتن زیر زمین یا صعود به قله به آدم لذت بدهد؟آن 700 متر زیر زمین رفتن برگشتی هم دارد.صعود و فرود را باید تجربه کنید.من نمی توانم کلمه ای برای توصیف کردن آن پیدا کنم اما واقعا جذاب و لذت بخش است.چه زمانی تصمیم گرفتید که به صعود های بلند فکر کنید.تا اینجا بیشتر صعود های،شما داخلی بود.سال 82 یک صعود به آرارات داشتیم 83 دوتا صعود دیگر به علم کوه مسیر لهستانی ها و کرمانشاهی ها و...بعد از اینجا به بعد صعود های بلند در برنامه هایم قرار گرفت.فدراسیون یک برنامه برای صعود به اورست گذاشت و از 100 نفری که در آن اردوبودند به 12 نفر آخر رسیدم و در گروه ب قرار گرفتم که به اورست اعزام نشدم. دلیل آنها این بود که اگر ما در تیم الف باشیم تیم ملی می شود تیم استان تهران. ما را خط زدند و گفتند شما به قله دیگری صعود خواهید کرد، اما هیچ وقت به قله دیگری اعزام نشدیم. بگذریم اما خودشان همحالا به انتخاب بعضی افراد تیم، معترضند! آن قضیه تمام شدو من رفتم در چین و صعود به قله ای به نام موستاق آتا،یعنی پدر کوه یخ و در جاده ابریشم از نزدیکی آن می گذرد. خیلی جالب بود بیابانی بزرگ و دو کوه بلند در اعماق آن. یعنی کوه در وسط بیابان قرار گرفته است؟نه به این صورت اما دامنه کوه کاملا هموار است و دو تا قله 7000 متری، آنجا قرار دارند.با شرایطی که برای شما پیش آمده الان بزرگترین حسرت شما صعود به اورست است این طور نیست؟من حسرت نمی خورم،چون حتما به اورست می روم.اگر اعزام ملی نداشته باشید چطور؟با هزینه شخصی می روید؟اسپانسر پیدا می کنم.احتمالا امسال احتمالا یک برنامه می روم هیمالیا .اما اورست نیست.اورستقله پولدارهاست.چقدر مگر هزینه دارد؟حدود 30 میلیون تومان.صعود به آنجا شرایط خاصی دارد.ممکن است کمی در مورد شرایط صعود به اورست حرف بزنید؟ ما شنیده ایم صعود به آنجا تنها در فصل خاصی امکان پذیر است.در کره زمین 14 تا قله 8 هزار متری دارد که همه آنها در رشته کوه ی هیمالیا قرار دارند.همه آدم های دنیا برای اینکه این قله ها را فتح کنند باید به آسیا بیایند.مثلا کشوری مثل نپال که کشاورزی یا صنعت ندارد.تمام در آمدش از جذب توریست کوهنورد است. البته قله های 8 هزار متری در پاکستان را می شود با 6 یا 7 هزار دلار صعود کرد.به سمت نپال که می رویم کمی گران می شود.اما k2 که دومین قله بلند و سخت ترین آنها است گران تر از بقیه است.این کوه را می شود با 8-9 هزار دلار صعودکرد.پس چرا اورست اینقدر گران است؟چون اورست بلند ترین است. اورست دو جبهه صعود دارد یکی جنوبی که از سمت نپال است(بچه های تیم ملی ایران هم در هر دو صعود، از این سمت صعود کرده اند) و دو ایرانی هم به صورت مستقل دو سال پیش از جبهه شمالی صعود کردند.صعود شمالی سخت تر است؟سخت تر نه اما سرد تر است.پای کوهش بلند تر است و به نسبت مسیر جنوبی کمی ارزان تراست.در حقیقت یک هزینه ورودی (پرمیت) ، هزینه شرپا و باربرها... ورودی،شرپا،کمپ،افسر رابط که باید صعود شما را تایید کند و...یعنی اگر آن بالا بروید و افسر تایید صعود را تایید نکند صعودتان قبولنیست؟باید عکس بیاندازید و بیاورید.خیلی ها به قلل 8000 متری صعود کرده اند اما به دلیل اینکه عکس هایشان گویا نبوده صعودشان مورد تایید قرار نگرفته است.نه در ایران بلکه کوهنوردهای کشور های خارجی بوده اند که صعودشان تایید نشده است.دردنیا تعداد محدودی از کوهنوردان هستند که هر 14 تا قله 8 هزار متری را صعود کرده باشند. بودند کوهنوردانی که 13 تا قله را صعود کرده اند و در چهاردهمی مرده اند.یک کوهنوردی هم بوده که به قله چهاردهم صعود کردو در برگشت بهمن زد و مرد.تا سال گذشته همه کسانی که به چهارده قله صعود کردن مرد بودند.تا پارسال که یک رقابت بین خانم اوه کره ای و پاسابان اسپانیایی به وجود آمد.این دو نفر با هم برایصعود چهاردهمین تلاش می کردند. میس اوه بسیار شناخته شده و مورد حمایت است صعودش آنلاین پخش می شد و سالی دو تا 8 هزار متر می رود.یکقران هم پول نمی دهد.تمام لباسها و تجهیزاتش پر از مارک اسپانسر هایش است.او صعود کرد و عکس هم انداخت اما به دلیل اینکه عکسش نا مفهوم بود یکی از صعود هایش مورد تایید قرلر نگرفت و پاسابان به عنوان نفر اولانتخاب شد.هنوز هم مبهم بودن عکس، یک معضل است.گاهی اوقات هوا خراب می شود و شما نمی توانید عکس بیاندازید.این عکس چطور باید باشد.از کجا می فهمند که عکس انداخته شده در قله است؟معمولا قله ها یک نشان دارد.کسانی که صعود می کنند باید در کنار آن نشان عکس بیاندازند.حالا اگر شارژ دوربین تمام شد و یا همان مشکل هوا که خودتان گفتید؛آنوقت باید باید برگردید.نمی شود در آنجا ماند. یک مثال بزنم مثلا زنده یاد، آقای غدیر یزدانی ، یک صعودی به یکی از قله های کانادا داشته اند که خیلی کم هستند افرادی که صعود به آنجا را تجربه کرده باشند.ایشان با یککانادایی به کمپ آخر صعود می کنند که آن فرد کانادایی بنا به دلایلی بر می گردد.آقای یزدانی راهش را برای صعود ادامه می دهد و بر می گردد و دوربینش به مشکل می خورد و نمی تواند عکس بگیرد.ایشان در سر قله نمی دانم طناب انفرادی اش یا یک وسیله ای از خود باقی می گذارد و بر می گردد.کسیصعود او را قبول نمی کند تا سال آینده که تیم بعدی می رود و به نشانه های او بر می خورد و می بینند که او صعود کردهبود.به هر حال این هم از مشکلات کوهنوردی البته به غیر از هزینه هایش هم هست. ما بیشتر صعود ها را باید با پول شخصی برویم.باید بگویم در افکار عمومی این طور جا افتاده که اسکی ورزش گرانی است اما باور کنید هزینه کوهنوردی به خصوص در سطح هیمالیانوردی با هیچ ورزشی قابل مقایسه نیست. اما در رشته های دیگر مثل پینگ پنگ،والیبال و فوتبال این پول ها خرج نمی شود یعنی ورزشکار دغدغه هایی از جنس دغدغه های ما ندارد. به هر حال کوهنوردی هم یک ورزش حرفه ای است و نیاز به حمایت دارد.اسپانسر هم که به راحتی برای شما گیر نمی آید.بحث اسپانسر کاملا جداست.برای این رشته هایی که نام بردم به راحتی هر چه تمامتر اسپانسر پیدا می شود اما کمتر کسی پیدا می شود که برای کوهنوردی اسپاسر شود.آنها می گویند هم دیده نمی شوند و هم ممکن است با مرگ یک کوهنورد بد نامی داشته باشد.اما در رشته های دیگر دوربین مدام روی نام شرکت ها زوم می کند و آنها کمتر به سمت کوهنوردی می آیند. البته بعضی تولید کنندگان لوازم کوهنوردی داخلی ، حمایت هایی کرده اند.یکی از دلایلی که این رشته حمایت نمی شود و جذابیتی برای سازمان تربیت بدنی ندارد که روی آن سرمایه گذاری کند عدم حضور در المپیک و اگر اشتباه نکنم المپیک زمستانی است.الان فکر می کنم اسکی کوهستان و سنگ نوردی داخل سالن مقام جهانی دارد.فدراسیون کوهنوردی در عرصه جهانی برای رشد این ورزش هزینه می کند..در ایران چه اتفاقی افتاد که یک دفعه خانم ها به این فکر افتادند که کوهنوردی کنندکوهنوردی خانمها در ایران قدمت هفتاد ساله دارد.اولین صعود مستند در سال 1315، خانم ملوک تیموری به قله توچال است. از میان زنان دهه 20 تا50 می توان به مهری زرافشان، نرگس حکیمی، نلی یقیاییان، عصمت قاضی، نصرت کوهکن، فرخ کوهکن، مهرانگیز حکیمی،لیدا مارکاریان و بسیاری دیگر اشاره کرد که صعود هایی به دماوند علم کوه تخت سلیمان و همچنین در رشته اسکی و سنگنوردی فعالیت داشته اندمثلا خانواده تان با این کار شما مشکلی نداشتند؟ با کوهنوردی؟آنها ابتدا خیلی مخالفت می کردند.به خصوص مادرم.اما رفته رفته آنها را با کوهنوردی آشنا کردم.با عکس و اسلاید هایی که از صعود هایم می گرفتم و خیلی چیزهای دیگر.من فکر می کنم هر کس یک راهی در زندگی اش دارد که باید به هدفش برسد. بعد از حادثه معروفی که برای شما در برنامه لنین پیش آمد.انها نگفتند دیگر به کوهنوردی نرو؟ما قله لنین را صعود کردیم،اما نتوانستیم به خاطر شرایط جویی تا قله صعود کنیم. برویم. در راه فرود بودیم. 3 نفر بودیم.من ، یک خانم و یک آقا. سه نفری توی یک طناب بودیم.در اصطلاح کوهنوردی می گوییم صعود و حمایت هم زمان .کرامپون یک یخ شکن است ، کرامپون یکی از بچه ها فاقد قطعه ضد برف بود و به همین دلیل برف زیر کرامپونش راجمع می شد. حوادث کوهنوردی و اتفاقات بعد از آن معمولا در خستگی اتفاق میافتد.یک مربی داشتم که می گفت اتفاقات کوهنوردی مثل صاعقه نیست که یک آن و بی خبر بزند وهمه چیز تمام شود.اتفاقات کوهنوردی نشانه دارد.نشانه ها را باید دید وشناخت. یعنی باید زبان کوه را فهمید.اگر آن نشانه ها را ندانید منجر به فاجعهمی شود.دقیقا همین اتفاق برای ما هم افتاد.رسیدیم کمپ دو،خسته بودیم، بهتر بود چادر می زدیم.اما این کار را نکردیم و گفتیم برسیم به کمپ یک،و در آنجا چادر بزنیم که امکانات بیشتری دارد و ارتفاع کمتر است. نیشهای کرامپون هم طنابم درگیر نمی شد و من وسط بودم.یک دفعه من چشمهای دوستم را دیدم کهکاملا گرد شده بود.آن صحنه اصلا از یاد نمی رود.من چیزی که یادم است این است که دیدم نفر پشتی ام سر خورد و رسید به من.من هم با بغل سر خوردم به یخ.فقط صحنهای که یادم است دیدم خون ریخت روی برف.یک ضربه و یک شوک هم یادم می آید.همه اتفاقات در کمتر از 3 ثانیه افتاد.ولی بعد از آن خیلی وحشتناک بود.به خاطر اینکه من سر و ته شده بودم و پاهایم هوا بود.حدود 10 متر پرت شدم و زیرپایم 20 متر خالی بود.اون نفر هم حدود 15 متر زیر پایش خالی بود.ما یک حالتی مثل حرف انگلیسی یو شده بودیم و تقدیر ما این بود که طناب ما به یک تکه یخ گیر کرد. ما داشتیم با سرعت می رفتیم پایین، می رفتیم که بمیریم ، که طناب مان دور چرخید و به آن قارچ یخی گیرکردیم و نفر سوم اصلا در شکاف نیفتاد و تحت کشش طناب ثابت ماند.و چطور از مرگ نجات پیدا کردید؟این اتفاق حدود ساعت 7 برای ما افتاد.برف می بارید و هوا هم تاریک شدهبود.بیسیم ما هم آخر های شارژش بود.همان لحظه که بیسم را روشن کردیم دو راهنما به نام دیما ویتالی پای دستگاه بودند . با دیما آشناتر بودیم. دیما می خواسته بخوابد که موقع خواب یک لحظه رادیو اش راروشن کرده بود.همان لحظه صدای ما را شنید.همه این کارها شانسی و البته لطف خدا بود. حتی تصور کردن آن صحنه هم سخت است چه برسد به اینکه آن اتفاق برای خودت بیفتد.کسانی که در شکاف سقوط می کنند کمتر زنده می مانند. من در وضعیت بدی قرار داشتم.اولا که سر و ته بودم بعد هم 20 کیلوکوله روی دوشم بود. تا توانستم بچرخم و کوله ام را باز کنم و همه وسایلم را بریزم پایین که نفس بکشم چند دقیقه ای طول کشید.ساعت 12 شب ما نور هد لمپ دیما و ویتالی رادیدم که دارند به سمت مان می آیند. فکر می کردید که این اتفاق گریبان شما را بگیرد؟راستش فکر نمی کردم. بار ها از این شکاف ها گذر کرده بودم. حتی هارنس نداشتم. با تسمه های مخصوص برای خودم هارنس درست کرده بودم یعنی بدنت کلا روی این دو تا تسمه سواربود؟دقیقا.من از یک جایی به بعد، پاهام حسشو از دست داد. حس می کردم دارم فلج می شوم. دیگه فقط تلاش می کردم که تا خودم را بالا بکشم و خون در بدنم جریان داشته باشد. احتمال شکستن قطعه یخ بود اما ترجیح می دادم که بمیریم تا اینکه فلج شوم.بعد آن خونریزی چطور؟آن خونریزی زیاد جدی نبود و خیلی زود بند آمد.در آن ساعات به چیز خاصی فکر می کردی؟زندگی ات و اتفاق هایی که برایت افتاده است. خانوادم، دوستانم. یک چیزی است به اسم مرگ شیرین یا خواب شیرین.وقتی که سرما وارد بدنت می شود و دمای مرکزی بدن پاییم می یاد، کم کم حالت خواب آلودی به آدم غالب می شود. آدم بی حس می شود. دقایقی بود که من فهمیدم دارم دچارهمان حالت می شوم.بدنم دچاریک گرمای کاذبی شده بودودر هر صورت با خواستن،توانستم برگردم. گروه امداد رسید و تقریبا ساعت 2 نیمه شب بود که ما را بالا کشیدند.وقتی رسیدم بالا نه می توانستم بنشینم و نه می توانستم بایستم. خشک شده بودم.راستش هیچ وقت فکر نمی کردم که برای زندگی و زنده ماندن اینقدر بجنگم. من تا آخر عمرم مدیون این دونفر هستم.وفتی این اتفاق برایت افتاد پیش خودت نگفتی دیگر کوهنوردی نمی کنم و ...پس از این اتفاق تا قبل از اینکه به تهران برسم می گفتم که دیگر کوهنوردی نمی کنم و فقط مربیگری.اما سال بعد با تیم کوهنوردی استان تهران راهی قله 7027 متری اسپانتیک شدم.تا به حال شده که خود شما هم کسی را نجات بدهید؟من به صورت داوطلبانه در مسیر های پر خطر کوههای شمال تهران، در قالب تیم های اطلاع رسانی و امداد نجات سرکت می کنم. به هر حال اتفاقات و حوادث در کوهنوردی همیشه بوده هست. 38
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 396]
-
گوناگون
پربازدیدترینها