واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهي به نمايش "مادر مانده" کار نيما دهقان و حميدرضا آذرنگر آنها زنده اند و روز به روز بر تلخي و سياهي شان افزوده مي شود. خاطرات رنگ نباخته اند و سايه هر روز تکرار مي شوند. اين خانه کجاست؟ جواب چندان روشن نيست، شايد در ذهن آدم هاست. اين نمايش از هر چيز بر پايه داستان استوار است و نويسنده تلاش مي کند، گذشته اي را در پي گفتگوها و جابه جايي هاي زمان به تصوير بکشد. در واقع قصه اي خطي است که در طي شکل گيري طرح نمايش با جابه جا شدن قطعات مختلف آن به شکلي مبهم درآمده است و البته نويسنده براي اين کار دليل هم دارد، آن هم زاويه ديد روايت گر داستان است . در طول نمايش شاهد ماجراي تکرار شونده ذهني هستيم که بارها آن را از نظر گذرانده است ذهن يا اذهان، مثال هاي شخصي درباره ديگر شخصيت نيز وجود دارد که در حوصله اين مطلب نمي گنجد.
نکته ديگر اينکه کشمکش و ستيزه دروني نمايش به دليل داشتن عنصر ملودرام م برنده و آشکار نيست . در واقع کشمکش از نوع گذشته است و در ذهن اتفاق مي افتد. درگيري ميان شخصيت ها نيز به دليل دخيل شدن بيش از اندازه عامل احساس (که البته جزيي جدايي ناپذير از تعريف زير شاخه ملودرام است) در برخي لحظات سطحي جلوه مي کند و از پشتوانه شخصيت پردازي و گذشته مناسب نيز برخوردار نيست. ريتم نگارش ديالوگ ها تغيير مي کند. اين امر زاييده طرح نمايش است. لحظاتي در خيال هستيم و لحظاتي ديگر، چيزي را از گذشته به يادمي آوريم و سبب اين نوسان ريتم، ريتم دروني نمايش را تنظيم مي کند. نويسنده ديالوگ هاي زيبايي را حتي تا مرز شعر براي برخي لحظه ها نوشته است اما تمامي ديالوگ هاي نمايش از يکدستي و همرنگي برخوردار نيستند و هر از گاه باعث از ميان رفتن فضاسازي نمايش مي شوند. جنس و شيوه گويش هر فرد به روش خاصي با توجه به شخصيت او تنظيم شده اما پس زمينه کمرنگ شخصيت پردازي، موجب بي پشتوانه شدن آن نيز مي شود. به هر حال در فضايي که ساخته شده است، آدم ها و حرف هايشان تا حد زيادي براي تماشاگر ايراني ملموس جلوه مي کند. آنها زنده اند و روز به روز بر تلخي و سياهي شان افزوده مي شود. خاطرات رنگ نباخته اند و سايه هر روز تکرار مي شوند. اين خانه کجاست؟ جواب چندان روشن نيست، شايد در ذهن آدم هاست. يکي از عناصر مهم اين فضاي ، دکور نمايش است. فضاي سفيد، روياگونه، رمز و راز آينده و در عين حال، غمگين نمايش، دگمه احساس تماشاگر را هدف مي گيرد آن را مي فشارد. پرده هاي سفيدي که نقش سازنده فضا و به وجود آورنده نوع خاصي از بافت و حس را دارند به خوبي عمل مي کنند و سر نخي را براي انتهاي داستان در اختيار تماشاگر مي گذارند. اما حضور نيمکت هاي سفيد در اين فضا، کمي نامانوس به نظر مي رسد. شايد مبلماني که با پارچه سفيد پوشيده شده است، راهکار مناسب تري براي اين صحنه بود اما به هر حال نيمکت ها به راحتي روي صحنه جا به جا مي شوند و مکان هاي مختلفي را بازسازي مي کنند. مهمترين بخش طراحي صحنه اين نمايش به تفکر کارگرداني براي اجراي صحنه هاي حل شدن خاطرات در يکديگر ، تعلق دارد. حرکت کردن پرده اي سفيد از گوشه اي به گوشه ديگر و ظاهر غيب شدن شخصيت يا وسايلي در ميان صحنه، نکته اي ظريف است که با فضاي کلي داستان و نمايش هم خواني دارد و ابهام و راز آميزي احساسي نمايش را دو چندان مي کند. اين حرکت که بي شباهت به وايپ هاي سينمايي نيست، در دنياي کم امکان تئاتر ايران به اين نمايش جان مي بخشد و صحنه هاي ماوراء طبيعي آن را حقيقت صحنه اي مي دهد. نکته منفي اين بخش نمايش در نحوه اجراي اين تکنيک نهفته است. اول اين که تکنيک براي تماشاگراني که در گوشه هاي سالن نشسته اند، کارکرد مناسبي ندارد و دوم، سراسيمه، تا حدودي ناهماهنگ و همراه با سرو صداي آن، تمرکز تماشاگر و اجرا را بر هم مي زند البته اين نقايص را تا حدود زيادي مي توان به کمبود امکانات و بودجه و ... مربوط دانست. طرح نمايش و کليت آن به خصوص در پايان بيننده را به ياد فيلم "ديگران" مي اندازد. اما اين به آن معني نيست که نويسنده داستاني جديد را ارايه نکرده است. داستان به موضوعي خانوادگي و اخلاقي مي پردازد و پند مي دهد و تماشاگر را از آينده شخصيت ها آگاه مي سازد. اما در بستر اين اخلاق گرايي و سعي در ايجاد سرگرمي به موضوعي اشاره مي کند که بيشتر در دهه 60 خو در فيلم ها و سريال هاي ايراني به آن اشاره مي شده است. از ميان رفتن خانواده، نابود شدن خانه پدري و تبعيد سالخوردگان به خانه سالمندان از موضوعاتي هستند که با اعتقاد من امروزه کارکرد 20 سال پيش را ندارند و داستانک هاي مربوط به آن، ريتم کلي نمايش و ضربه نهايي را تا حدودي بامشکل مواجه مي سازند. لحظاتي در خيال هستيم و لحظاتي ديگر، چيزي را از گذشته به يادمي آوريم و سبب اين نوسان ريتم، ريتم دروني نمايش را تنظيم مي کند. نويسنده ديالوگ هاي زيبايي را حتي تا مرز شعر براي برخي لحظه ها نوشته است اما تمامي ديالوگ هاي نمايش از يکدستي و همرنگي برخوردار نيستند و هر از گاه باعث از ميان رفتن فضاسازي نمايش مي شوند.موسيقي نمايش با فضاسازي کلي آن و حال و هواي متن، همراه است . آواسازي و استفاده از انعکاس در صداها و تکرار در نت ها و حس ها آن را با درونمايه نمايش نزديک مي کند. صحنه هاي ماوراء طبيعي نمايش با اين موسيقي تکميل مي شوند و حتي برخي کمبودها در ارايه بازي ها نيز پوشش داده مي شود اما موسيقي تقريبا در تمامي لحظات شنيده مي شود و به صورتي همان هايي که نمايش به فشردن دگمه احساس تماشاگر بيشتر نزديک مي شود، هجوم موسيقي روي صحنه ها به خوبي احساس مي شود و همين امر باعث مي شود اين صحنه ها بيشتر به سريال هاي قديمي دهه 60 نزديک شوند و فرصت سکوت و تکرار را از تماشاگر بگيرند. اين نمايش، داستانگوست و از اين رو با تماشاگر ايراني راحت تر ارتباط برقرار مي سازد، ايده ها و تصاوير زيبايي که در نمايش ديده مي شوند، حاصل ذهن خلاق جواناني است که آن را ساخته اند و فضاي جامعه خويش را به خوبي مي شناسند. بازنگري در بخش دويي از متن نمايش و کارگرداني و هم چنين پرهيز از طنزي که به فضاي نمايش لطمه مي زند، مي تواند در هر چه بهتر شدن اين اثر، موثر باشد. حرف آخر اين که : تصوير انتهاي نمايش زيباست. تعاريف ژانرهاي مطرح شده در اين نوشته با تعاريف مقاله "گونه شناسي در تئاتر" ترجمه و تاليف شهود محسنيان مجله نمايش شماره 92-91-90-1386 مطابق است. اين تعاريف قطعي نيستند. منبع : ايران تئاتر تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 226]