تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اندكى حقّ، بسيارى باطل را نابود مى كند، همچنان كه اندكى آتش، هيزم هاى فراوانى را م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837997030




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مادر خوانده


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مادر خوانده
فاخته
 فاخته زیبا روی شاخه درختی نشسته بود و به لانه کوچک روی درخت کناری، نگاه می‏کرد.آنجا پرنده کوچکی روی تخم‏هایش نشسته بود و آواز می‏خواند. گاهی تخم‏هایش را با نوکش جا به جا می‏کرد و عاشقانه به آنها نگاه می‏کرد. کمی بعد، پرنده کوچک احساس کرد که خیلی گرسنه است. برای همین بلند شد، پرواز کرد و رفت تا کمی غذا پیدا کند.فاخته که منتظر این لحظه بود، پرواز کرد و روی لانه پرنده نشست. کمی دور و برش را نگاه کرد که کسی آنجا نباشد. بعد، یکی از تخم‏های پرنده را با بی‏رحمی از لانه بیرون انداخت و به جای آن، خودش تخمی گذاشت. تخم او خیلی شبیه تخم‏های پرنده کوچک بود.وقتی فاخته دید که پرنده بر می‏گردد، زود پرید و از آنجا دور شد.پرنده برگشت و اصلاً نفهمید که چه بلایی سر یکی از تخم‏هایش آمده است. روی تخم‏ها نشست و خیلی زود خوابید.بعد از چند هفته، تخم فاخته شکست و جوجه او بیرون آمد. پرنده کوچک، خوشحال از اینکه جوجه‏اش به دنیا آمده، او را نوازش کرد. بعد پرید و رفت تا برای جوجه‏اش غذا بیاورد.
لانه
بعد از چند روز، جوجه فاخته با نوکش بقیه تخم‏های پرنده را از لانه بیرون انداخت تا جای راحت‏تری داشته باشد. وقتی پرنده برگشت و تخم‏هایش را ندید، دلش شکست، غصه خورد و اشک ریخت. اما خودش را دلداری داد که یکی از جوجه‏هایش هنوز زنده مانده است. او نمی‏دانست که آن جوجه، بچه خودش نیست. پرنده تا جایی که می‏توانست، از جوجه فاخته مراقبت کرد. برایش غذا آورد و با مهربانی به دهانش گذاشت. هر روز می‏پرید و برای جوجه فاخته کرم و حشره می‏آورد. او را نوازش می‏کرد و زیر بال و پرش می‏خواباند. جوجه فاخته، روز به روز بزرگ‏تر می‏شد- به قدری که از پرنده مادر هم بزرگ‏تر شد و دیگر توی لانه جایش نمی‏شد.و بالاخره، یک روز بال و پرش را باز کرد و پرید.اول، کمی در اطراف درخت، پرواز کرد و بعد اوج گرفت و از آنجا دور شد.پرنده کوچک، تنها ماند و دلش پر از غصّه شد.
پرنده
فکر نمی‏کرد جوجه‏اش به آن زودی برود و تنهایش بگذارد. توی لانه نشست و آواز غمگینی سر داد. او به قدری غصه‏دار بود که به دور و برش توجهی نداشت و اصلا نفهمید مار خوش خط و خالی به لانه نزدیک می‏شد. مار فش‏فش می‏کرد و لحظه به لحظه نزدیک‏تر می‏شد. چیزی نمانده بود که به لانه پرنده مادر برسد و او را بخورد. ناگهان پرنده، صدای آشنایی شنید: صدای آواز جوجه‏اش بود. صدایش را خوب می‏شناخت. قلبش از شادی پر شد. سر بلند کرد و دید که جوجه‏اش تند تند بال و پر می‏زند  و سر و صدا می‏کند. انگار می‏خواست چیزی را به او بفهماند. پرنده پرواز کرد و پیش جوجه‏اش رفت و خوب به دور و بر لانه‏اش نگاه کرد و مار را دید. تنش از ترس لرزید. فهمید که جوجه‏‏اش می‏خواسته با آن کارها به او مار را نشان بدهد و خطر را از او دور کند.پرنده با محبت به جوجه نگاه کرد. جوجه که خیالش راحت شده بود، نگاه مهربانانه مادر را جواب داد. بعد، با نگاهی دیگر از او خداحافظی کرد. آوازی سر داد و برای همیشه از آنجا پرکشید.نیلوفر مالکتنظیم: بخش کودک و نوجوان*********************************مطالب مرتبطقوچ سفید باغ گردو(2) با کلاه یا بی کلاه؟ پرواز پرستو وقتی بابا گم شد دختر فراموشکار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن