تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 8 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):هر كس برادر (دينى) خود را پنهانى نصيحت كند، او را آراسته و اگر آشكارا نصيحتش نماي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802510619




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکایت فاصله ها


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکايت فاصله‌ها  درباره ي  سيد مرتضي آويني
سيد مرتضي آويني

سيد مهدي شجاعي
            گمان مي‌کردم که فاصله‌اي نيست يا فاصله‌ي‌ کمي است ميان من و تو.احساس مي‌کردم که دوقلوي هم‌زاديم که با چند قدمي پس و پيش راه مي‌رويم. افق نگاهمان يکي است و توش و توان رفتنمان هم کم و بيش يکي.وقتي در خلوت‌هاي انسمان، تو را به الحاح پيش مي‌راندم و نماز را به امامت تو مي‌خواندم و به نياز تو اقتدار مي‌کردم، با خودم مي‌گفتم: کسي که يک سر و گردن بالاتر است، کسي که چند قدم پيشتر است، بايد پيشتر بايستد، بايد راشد و راهبر و امام اين کاروان دو سالکه باشد.و من خيال مي‌کردم که فاصله‌مان همين چند وجبي است که تو پيشتر ايستاده‌اي .وقتي شنيدي از کاري اجرايي کناره گرفته‌ام. گفتي: خوش به حالت برادر! که توانستي رها کني خودت را از کارهاي اجرايي. براي من هم دعا کن.گفتم: هميشه دعاگوي توام، ولي خودت هم بايد بخواهي.گفتي: مي‌خواهم! با تمام وجود مي‌خواهم. خيلي خسته شده‌ام. من هم مي‌خواهم بنشينم و بپردازم به نوشتن.با سماجت پرسيدم: از کي شروع مي‌کني؟گفتي: به همين زودي. يکي دوماه آينده.و من گمان کردم که جلو زده‌ام، که پيشتر افتاده‌ام و دعا کردم که خدا تو را به من برساند.وقتي که در خانه‌ي‌ معشوق، دوشادوش هم طواف مي‌کرديم و اشک‌ها و عرق‌هايمان به هم مي‌آميخت، احساس مي‌کردم که تا شانه‌هاي تو قد کشيده‌ام و خدا مرا به همان چشمي نگاه مي‌کند که تو را و امام زمان اگر بخواهد سايه نگاهش را بر سر تو بگسترد، من نيز در شولاي عنايتش جاي خواهم گرفت.وقتي که در خانه‌ي‌ معشوق، دوشادوش هم طواف مي‌کرديم و اشک‌ها و عرق‌هايمان به هم مي‌آميخت، احساس مي‌کردم که تا شانه‌هاي تو قد کشيده‌ام و خدا مرا به همان چشمي نگاه مي‌کند که تو را
ماه
ساده بودم و بچگانه گمان مي‌کردم که فاصله‌هاي معنوي هم با مترهاي مادي اندازه مي‌شود. پلنگ را ديده‌اي که شب‌ها به ارتفاع مي‌رود و تلاش مي‌کند که به ماه چنگ بيندازد؟ مي‌بيند که دستش به ماه نمي‌رسد، اما خيال مي‌کند که اگر بتواند يک کمي دستش را درازتر کند يا کمي بيشتر از جاي خود بپرد يا اگر اندکي قله مرتفع‌تر باشد، اين دست رسيدني است و آن ماه يافتني.گاهي که ايستاده‌اي و چشم به افق دوخته‌اي، فکر مي‌کني که افق در چند قدمي است يا کمي بيشتر و بالاخره با دويدني کوتاه، رسيدني. بگذار-بلاشبيه- مثال ديگري بياورم. هر چند که هر کدام از اين مثال‌ها داغ مرا تازه‌تر مي‌کند. کساني که در زمان پيامبر و با پيامبر مي‌زيستند، وقتي مي‌ديدند پيامبر با آن‌ها مي‌نشيند، بر مي‌خيزد، غذا مي‌خورد، راه مي‌رود و سخن مي‌گويد، به مرور گمان کردند که پيامبر هم کسي است مثل خودشان تا آنجا که پاي جسارتشان را پيش پيامبر دراز مي‌کردند و هر وقت که دلشان هواي او را مي‌کرد، راست مي‌آمدند و فرياد مي‌زدند: حدثني يا محمد!خدا ديد که ماجرا بد جوري دارد شبهه‌ناک مي‌شود. اين بود که به مردم نهيب زد: فما کان محمد ابا احد من رجالکم...اينکه ما با نور خودمان پيش پاي شما را روشن کرده‌ايم سبب نشود که شما فاصله‌هاي نوري را فراموش کنيد و اندازه‌هاي منزلت را از ياد ببريد...گمان‌هاي من در عرصه‌ي‌ فاصله‌مان، همه از اين جنس بود؛ ساده‌لوحانه و کودکانه.  يکي از آن هزار کاري که خدا در گزينش تو با من کرد، اين بود که حجاب‌هاي ظلماني از اين دست را در پيش چشم‌هايم دريد. اين مترها و ترازوهاي کودکانه را از دستم گرفت. ديدم که فاصله‌ي‌ ميان من و تو، فاصله‌ي‌ سال‌هاي نوري بوده است.
شمع
تو در افق ايستاده بودي. مرز ميان زمين و آسمان، و من گمان مي‌کردم که در چند قدمي هستي و با دويدني کوتاه، دست نيافتني.و من اکنون آشکارا رسيده‌ام ـ نه به تو ـ بل به اين واقعيت تلخ که اگر تمامت عمر را هم بي‌وقفه و سکون بدوم، حتي به گرد گام‌هاي تو نخواهم رسيد.اکنون نمي‌دانم که سراغ تو را از کجا بايد گرفت. از سجاده‌هاي شبانه؟ از پروانه‌هاي تسبيح‌گر؟ از کاغذهايي که در کار معاشقه با دست‌هاي تو بوده‌اند؟ از قلم‌هايي که بار سنگين امانت تو را بر دوش‌هاي خويش حمل کرده‌اند؟ از دوربيني که هم‌زاد و هم‌نفس تو بود در روايت شيفتگي‌ها و بي‌قراري‌ها و جاماندگي‌ها؟يا از شمع‌هايي که هميشه آتش دلشان را سر دست گرفته‌اند؟يا... از فرشتگاني که اشتياق شهيدان را بر هودج بال‌هاي خويش، عروج مي‌دهند؟!سيد مهدي شجاعي  تنظيم براي تبيان : زهره سميعي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 201]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن