محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827829468
آبروی خوشنویسیمان در خطر است
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آبروي خوشنويسيمان در خطر است
«حميد عجمي» را بيشتر افراد با خط «معلي» ميشناسند، هنرمند خوشنويسي که بعد از 150 سال خطي به نام «معلي» ابداع کرد. پيروزه روحانيون«حميد عجمي» را بيشتر افراد با خط «معلي» ميشناسند، هنرمند خوشنويسي که بعد از 150 سال خطي به نام «معلي» ابداع کرد. اما آنها که او را بيشتر ميشناسند ميدانند او هنرمندي است که به همه چيز از زاويهاي ديگر مينگرد. عجمي از جمله کساني است که درجه استادياش را پس از حدود 15 سال تأخير، دو ماه پيش از انجمن خوشنويسان ايران دريافت کرده است. با او در مورد جايگاه خوشنويسي در هنر امروز و مشکلات چندين ساله انجمن خوشنويسان به گفتوگو نشستهايم. بسياري از هنرمندان رشتههاي ديگر غير از خوشنويسي معتقدند خوشنويسي فن است، نه هنر. نظر شما در مورد اين ادعا چيست؟ اصلاً خوشنويسي چه نسبتي با هنر دارد؟ اين بحث، بحث خوبي است. متأسفانه بيشتر آدمها وقتي ميخواهند خودشان را تطهير کنند، ديگران را تقبيح ميکنند. اين موضوع در عرصه هنر هم صادق است. مثلاً در رشتههاي هنري ديگر هر وقت خواستند بگويند ما نوآوريم، براي اينکه اين را ثابت کنند گفتند ببينيد ما مثل خوشنويسها نيستيم که دائم کار خودشان را کپي ميکنند. اين شده که امروز در عرصه خوشنويسي سنتي يک سؤال بسيار مهم مطرح است؛ اينکه خوشنويسي بالاخره فن است يا هنر؟ اکنون من اين سؤال را در مورد رشتههاي ديگر هنري دارم. آيا واقعاً نقاشي فن است يا هنر؟ يک نفر که سه سال طراحي و نقاشي ميکند، آيا هنرمند ميشود؟ مثلاً در نگارگري؛ آيا هرکسي که 4سال در رشته نگارگري فعاليت کرد، هنرمند نگارگر است؟ اينطور نيست. خوشنويسي هم مثل ساير هنرهاست. پس ما سؤالمان را بايد تعميم بدهيم. آيا هرکس که وارد جرگه هنر شد و به اکتساب آنچه در هنر است ـ از جهت علم حصولي ـ روي آورد، لزوماً هنرمند ميشود؟ معلوم است که نه. او صاحب فن ميشود. پس ما در تمام هنرها تا يک مسير عروجي و صعودي ميلمان به طرف فن است و بعد از يک دورهاي که هنرمند صاحب شأن و منزلتي ميشود از آنجا به بعد ديگر به او هنرمند اطلاق ميکنند، که در آن هنگام هنرمند بودن براي خودش ضوابط و شرايطي دارد که چه کسي هنرمند است؟ چه کسي حرف جديد براي گفتن دارد؟ آيا اين آدم وقتي کار نو ميکند، اين نو بودن يک امر نوپديد است يعني از عالم امر وجودش حقيقتي به ساحت خلقش ورود يافته است يا اينکه فقط تفاوت در آن هست؛ هر تفاوتي هنر نوين نيست. اين است که اين سؤال براي همه رشتههاي هنري مطرح است؛ منتها هنرمندان رشتههاي هنري ديگر وقتي خواستند خودشان را تثبيت کنند، خوشنويسي را تقليل دادند. يکي از ايراداتي که به خوشنويسي وارد ميکنند اين است که ميگويند هنر به خلاقيت و نوآوري متکي است اما خوشنويسي به سنت تعلق دارد و خلاقيت و نوآوري در آن صورت نميگيرد، آيا اين حرف درست است؟ قبل از اينکه به اين سؤال جواب بدهم بد نيست چند کلمهاي راجع به سنت حرف بزنيم. سنت يک دايره نسبتاً بسيطي است مثل فرهنگ و هنر؛ وقتي که واردش ميشوي ترجمان صحيحي نميشود از آن ارائه داد. همانطور که فرهنگ را نميتوان ترجمه درستي کرد. چرا؟ براي اينکه اين مقولات يک موقعيت جغرافيايي خاص ندارند. مثلاً ما نميتوانيم سنت را محصور کنيم در گذشته، اکنون يا ببريماش در حيطه آينده. از حيث معنا هم موقعيت جغرافيايي ندارد. ما وقتي با اين مقولهها روبهرو شويم و بررسي کنيم ميبينيم آنچه ترجمهپذير نيست بيشتر به يک ساحت حقاني نزديک است. حالا سنت چيست؟ به زعم من سنت چيزي مربوط به گذشته نيست. انسان از حيث جايگاه زيستي طبيعياش يک اکنون دارد و يک گذشته و يک آينده. به ناچار ميآيد سنت را در گذشته خودش تعريف ميکند در حاليکه سنت اصلاً مربوط به گذشته زماني نيست و اصلاً زمانبردار نيست؛ سنت يک حقيقت جاري در وجود است. سنت حقيقتي است در وجود که هنرمند وقتي ميخواهد با آن ارتباط برقرار کند بايد نزديک اقليمي شود که مناسبتي با عالم پاک دارد و با فطرت طبيعي بشر منطبق است. اگر ما بخواهيم سنت را به عنوان يک امر گذشته بدانيم پس بايد دائم آنچه را که قديميها کار کردند تکرار کنيم. آن موقع ديگر خلاقيت و نوآوري ديگر وجود نخواهد داشت. مثلاً شما ببينيد 500 سال پيش نستعليق ابداع شد. خب اگر واضعان ميخواستند سنتي فکر کنند به معناي گذشته، خطوط محقق و ريحان و ثلث را ادامه ميدادند، چرا نستعليق را ابداع کردند؟ اما نستعليق الان براي ما کاملاً سنتي است. همه خطوط از يک عالم ميآيند و جايگاه و حقيقتشان يکي است. وقتي از وحدت خودشان به طرف کثرت ميآيند، صورتهايشان متنوع ميشود از حيث رنگ و فرم. يعني ما آن انتزاعي را که در قالب صورت هويدا ميشود متکثر ميبينيم. مثلاً خط نسخ حقيقتش همان نستعليق است، خط نستعليق حقيقتش همان ثلث است؛ چون عالمشان يکجاست. اين تکثر در صورت و صفت اتفاق ميافتد و الزاماً تکثر در ذات نميآورد. پس منبع هنرهاي ما يکي است؛ اينها وقتي نزول ميکنند و به اين شيشههاي رنگي برخورد ميکنند هرکدامشان يک تراوش دارند؛ يکي ميشود نستعليق، يکي ميشود نسخ و يکي ميشود ثلث. حالا برويم سري به آن حقايق بزنيم. آن حقايق در وجود انسان تأثيراتي ميگذارد، يعني کسي که ميتواند با آن منبع ارتباط برقرار کند، متأثر ميشود از آن حقايق. در واقع تأثيري که حقايق غيبيه موجود در ملکوت هنر بر جان هنرمند ميگذارد، ميشود سنت. پس سنت از اين جايگاه هميشه زنده است. جايگاه سنت در ملکوت وجودمان است نه در آنچه از حيث تاريخي در گذشته ما شکل گرفته. اگر ما ترجمه درستي از سنت بدهيم متوجه ميشويم چه کسي امروز هنرمند سنتي است؛ کسي که بتواند با قوه خيال متصل خودش با عالم خيال منفصل که بين غيب و شهادت است ارتباط برقرار کند. يعني پيادهروي کند در ملکوت و چيزهايي را که از آنجا پيدا ميکند و شهود ميکند بر روي زمين نزول دهد و تصوير بکند تا همه مردم را به اين رؤيت فراخواند. اين ميشود ارتزاق از سنت. پس سنت در واقع يک حقيقت جاري است که دائم حيات ميدمد در روح هنرمندان سنتي ما. تازه نه فقط هنرمندان سنتي که هنرمندان مدرنيست که از سنت بهره گرفتند و فضاي سنتي را تجربه کردند هم هنر مدرنشان را از آن حقيقت جاري ميگيرند نه از خودشان. اين است که ما اگر چنين ترجمهاي از سنت بدهيم ميبينيم برخوردار بودن از سنت الزامي به کپي کردن نميآورد. با اين تعريف سنت ممکن است باعث نوآوري هم بشود.اصلاً، خود سنت است که باعث نوآوري و خلاقيت ميشود. همه خلاقيت برميگردد به سنت و فرهنگ. تلاقي هنرمند با سنت چيزي درست ميکند به نام نوآوري؛ وقتي انسان خودش را به سنت ميزند جرقهاي زده ميشود و روشنگري حاصل ميشود. مشکل ما از زماني بهوجود آمد که بعضيها آمدند اداي مدرنيستها را درآوردند، اداي هنرمندان سنتي را درآوردند. مثلاً کسي بر حرف تازهاي دست يافته و آن را به تصوير کشده است. ميگويي اين را از کجا پيدا کردي؟ ميگويد حسم! حس که سنت نيست. حس تو طوري است که اگر يک قورمهسبزي بخوري نظرت برميگردد. سنت اينگونه نيست. سنت يک حقيقت ثابت و لايتغير است. حالا ميگوييم تکليف خوشنويسي سنتي چه ميشود. ما نستعليق را 500 سال است که تکرار ميکنيم و تغييري در آن ايجاد نکرديم؛ پس اين خلاقيت کجاست؟ من خدمت شما عرض ميکنم؛ هنرمندان خوشنويس کارشان سختتر از هنرمندان ديگر است. براي اينکه در هنرهاي ديگر با مقولهاي به نام قالبشکني روبهرو هستيم که در خوشنويسي خيلي کم و گاه هر 200 يا 400سال يکبار اتفاق ميافتد. اما من از شما يک سؤال ميپرسم. من دو خط دارم؛ يکي براي ميرعماد خطاط است و ديگري براي خودم؛ دوست داريد کدام را به شما هديه بدهم؟ وقتي صحبت از ميرعماد و جايگاه او ميشود مسلماً خط ميرعماد را انتخاب ميکنيد. اما مگر خط من با ميرعماد چه فرقي ميکند؟ دايرهاي که من مينويسم با دايرهاي که ميرعماد مينوشت شايد کمتر از يکبيستم ميليمتر با هم تفاوت داشته باشد. اين خطوط يک فرق بزرگ با هم دارد؛ در خط ميرعماد اقتدار و هويت «مير» تجلي کرده و شأن و منزلت او در آن نهفته است اما در خط من شأن و منزلت به قدر وسعت خود من است. شما به خاطر صورت خط نيست که تمايل داريد به داشتن خط ميرعماد، به خاطر تجلي شأن و منزلت اوست که خطش را انتخاب ميکنيد. آيا به نظر شما ما خوشنويسها خلاق نيستيم که صورت و قالب حروفمان با هم يکي است ولي باطنشان اين چنين تغيير ميکند؟ پس ببينيد در خوشنويسي سنتي بروز خلاقيت در قالب نيست در محتواست. اين محتوا برزخ بين مفهوم و قالب است، براي اينکه ما با کلام و کلمه ارتباط داريم در عالم ترکيب. هنرمند خوشنويس تلاش ميکند شأن و منزلت و شخصيت خودش را در باطن کلمات نمايان کند. در عين اينکه کارش سختتر است و نميتواند اين صورتها را تغيير دهد. من نه قلمم را ميتوانم تغيير دهم، نه مرکبم و نه حروفم را؛ اما ميتوانم خودم را تغيير بدهم. اين است که رجوع هنرمند خوشنويس به اين است که خودش را صيقلي کند. خوشنويس با قالبي روبهرو است که منتزع شده از همان عالم حقاني است و وقتي ميخواهد از آن منبع چيزي بگيرد و در اين قالب بياورد بايد خودش را تقويت کند. پس ما در خوشنويسي سنتي دائم خلاقيت داريم، منتها نميتوانيم صورتش را تغيير بدهيم. مگر به جذبهاي از عنايات خاص حضرت حق که خطها به خطي ديگر مبدل ميشوند. امروز متأسفانه خوشنويسي ديگر مثل گذشته با اقبال عمومي مواجه نيست. آيا زمانه اين هنر به سر آمده؟ آيا استادان ما بد عمل کردند؟ آيا مسؤولان فرهنگ کشور بد عمل کردند؟ علت اين عدماستقبال از خوشنويسي چيست؟ علت حقيقي اين ماجرا مثل بقيه معضلات مملکت ما فقدان خرد است. ما از موقعي دچار اين معضل شديم که فکر کرديم آدمهاي با سواد آدمهاي باشعور و باخردي هم هستند. ما درگير يک بيخردي در جامعهمان هستيم. اين در همه عرصهها وجود دارد. چرا امروز ديگر به اين هنرها توجه نميشود؟ براي اينکه امروز ديگر کسي عاشق نيست. وقتي ديگر کسي عاشق نيست و با سوادان ما مردم را سوق ندادند به طرف عاشقي بلکه مردم را سوق دادند به طرف عقلپروري و عقلمداري و عاقلانه زندگي کردن، طبيعي است ديگر کسي رجوع به خط شکسته ندارد. منظور من از عقل، عقل معيشتي و جزئي امروز است.
امروز اگر به خوشنويسي سنتي عنايت ويژه نميشود براي اين است که از سردمداران ما گرفته تا کساني که در اين مملکت جز هستند، غير از يک مسير عقلاني و فلسفي براي اين زندگي ماشيني مسير ديگري نميشناسند و ما 30 سال است داريم برنامهريزي ميکنيم مردممان عاقل شوند در حاليکه تمام هويت و سنت ما بر اساس اين است که از مردم عاشق بسازيم. چون اساساً عشق آتشي است که وقتي به جان ميافتد، تمام اين تضارب و تفاوتها را از بين ميبرد. انبيا اگر فقط برمدار عقل (باز هم ميگويم منظورم عقل جزئي است) حرکت ميکردند و فقط عاقل بودند با همديگر مشکل داشتند. حسن انبيا اين است که عاشقند. «لانفرق بين احد من رسله» شما در وادي عشق اصلاً تفرقه را تجربه نميکنيد. من منکر عقل نيستم؛ من مخلص آن عقل کلي که همان عشق است هستم، منتها عقلي که امروز مردم را راهبري ميکند، از ما يکسري آدمهاي عاقل ميسازد که در ذيل ماشينيسم تنها هنرمان اين است که به حروف سربي بپردازيم و بالاتر از آن هم نميرويم. به هر حال رسيدن به اکنون عجيب نيست و بايد دانست اينگونه اقبال نيز دليلي بر صحت عملي نبوده و نيست. کمي هم از انجمن خوشنويسان و درگيريهايي که چند سالي است گريبانگيرش شده است بگوييد. اينکه اين درگيريها آنقدر بالا گرفته که بعضي از اعضا به طور غيررسمي از وزارت ارشاد خواستند دخالت کند و مشکل را حل کند. آيا اين به نظر شما روش درستي براي حل مشکل است؟ براي پاسخ به اين سؤال من رجوع ميکنم به بحث قبلي. اين عاقلپروري که گفتم در انجمن هم صورت گرفته؛ يعني ما عاشقانه خط ننوشتيم، عاقلانه خط نوشتيم. رفتيم طرف تکنيک و تخصص و رفتيم طرف اينکه انسان محوريت پيدا کند. وقتي از 30 سال پيش که انسان محوريت پيدا کرد، بحث تضارب عقل و عشق آغاز شد و نفسانيت سر بر کرد. از 30 سال پيش بعد از مرحوم استاد حسن و استاد حسين ميرخاني که انجمن با کمک و همت اين دو بزرگوار و ديگر بزرگاني که دخيل بودند راهاندازي شد، بحث تکنيک و تخصص مطرح شد و البته در آن زمان انجمن خوشنويسان در جمهوري اسلامي اهميت بسياري پيدا کرد. چون اول انقلاب در خيلي از هنرها بسته شد و خيلي از جاهايي که مردم ميتوانستند وقت فراغتشان را بگذرانند بسته شد. اين شد که ايراني رجوع کرد به خوشنويسي سنتي و هنرجويان انجمن بعد از چند سال از 100 نفر به 15هزار نفر افزايش پيدا کردند. وقتي تعداد اين آدمها زياد شد، آراي آنها هم رو به فزوني گذاشت و چون محور تکنيک و عقل بود، رفتهرفته تفرقه در انجمن خوشنويسان صورت گرفت؛ يعني شاگردان استاد فلاني با شاگردان استاد فلاني تفرقه پيدا کردند و يک نفسانيتي تجلي کرد. البته آن زمان هم اساتيدي داشتيم که اهل اين مفاهيم و سبقت گرفتنهاي عقلاني و نفساني نبودند و بودن انجمن خوشنويسان امروز به خاطر درايت اين دوستان است. اين ماجرا ادامه داشت تا اينکه اين تفرقه از عرصه هنرجويان به مدرسان انجمن هم سرايت کرد، در عين اينکه ما از 30 سال پيش پيشکسوتان و صاحبنفسان خودمان را از دست دادهبوديم. اگر هم بودند کساني از آن جمع در کثرت ديگران بيرنگ مانده بودند. باري، ابليس از اين خلل و معضل بهره برد و ما درگير اين امورات شديم و من فکر ميکنم در اين ماجرا امروز ديگر آبرويي براي ميرعماد نمانده است. يعني ما خوشنويسان همان انسانهاي عارفمسلک و انسانهايي که اهل معرفتاند امروز تبديل شديم به يکسري هنرمند که بيشتر امور صوري ما را به خود جذب کرده است. داستان اعطاي مدرک استادي و اختلافاتي که در اين زمينه وجود دارد چيست؟ اين چند دستگيها ادامه داشت تا عدهاي از استادان فرماندهي و هدايت انجمن را به عهده گرفتند و من کاري ندارم به حق يا ناحق بودن اين افراد. دوگانگي تفکر باعث شد بين بعضي استادان تنش بهوجود بيايد و مثل دو حزب از هم فاصله بگيرند و تبديل شوند به انجمن خوشنويسان ايران و انجمن خوشنويسان تهران. در هر گروه اساتيد تراز اولي حضور داشتند که به هيچوجه نميتوان نامشان را از خوشنويسي پاک کرد. تفاوت اين دو گروه در چه بود؟ تفاوت آنها در بينش بود؛ تفاوتشان در نوع نگاهشان به مسيري بود که طي ميکردند. نميخواهم بگويم کدام گروه حق داشتند، اين موضوع بايد به طور دقيق بررسي شود. من فقط يک سير تاريخي را برايتان تعريف ميکنم. زماني که انجمن خوشنويسان ايران استقلال خودش را به دست آورد و شوراي سياستگذارياش محکمتر شد، يک شوراي ارزشيابي تأسيس کرد چون يکسري از خوشنويسان به مرحله استادي رسيده بودند و بايد برايشان مدرک استادي صادر ميشد که دوستان قابل اين مدرک در هر دو گروه حضور داشتند. بدين لحاظ انجمن خوشنويسان ايران با فراخوان اعلام شده آثار را گردآوري کرد تا در شوراي ارزشيابي بررسي شود. در عين اينکه برخي آثارشان را ارسال نکردند و اگر هم ارسال داشتند از سوي شوراي ارزشيابي گزين نشدند. قرار بر اين شد تا مدارک گروه انتخاب شده تسليم افراد شود.
در اين زمان اخلالي صورت گرفت و ماجرا به دامنه وزارت ارشاد راه پيدا کرد. اگرچه نمايندگان وزارت ارشاد خود در جريان بودند اما لازم ديدند اين معضل توسط انجمن حلوفصل شود. پس از عدم دخالت وزارت ارشاد و موافقت انجمن خوشنويسان ايران مبنيبر دريافت فهرست هنرمندان مورد نظر انجمن خوشنويسان تهران و يا دوستاني که در مقابل انجمن ايران بودند. قرار شد نفرات بررسي شوند که پس از بررسي نام افرادي در ليست مورد نظر رؤيت شد که به گفته شوراي ارزشيابي هنوز به مرحله استادي نرسيده بودند. انجمن ايران موافقت کرد تا دوستان صاحبنام کشور در فهرست مذکور مدرک استادي دريافت کنند اما دوستان مقابل فرمودند همه آنان که در فهرست هستند بايد برايشان مدرک استادي صادر شود. اين مسئله موجبات رکود مجدد دريافت مدرک استادي را فراهم کرد تا اين که پاي وزارت ارشاد به ميان آمد که به يقين اعطاي مدرک استادي در تخصص کارشناسان وزارت ارشاد نبود بدين لحاظ وزارت ارشاد از اين مسئله سر باز زد و باز مدرک بعضي از دوستان راکد ماند. دوستان خوشنويس اگر کمي هوشمندانهتر به قضيه نگاه کنند متوجه ميشوند جامعه خوشنويسي از اين ماجرا بسيار لطمه ميخورد و ما آبروي هزار ساله خودمان را در خوشنويسي سنتي بردهايم. من به شخصه با دخالت وزارت ارشاد مخالفم و معتقدم بايد جلسهاي گذاشته شود و فردي که از نظر وجهه اجتماعي شأن و منزلت خاصي دارد و هر دو جناح از او حرفشنوي دارند در آن جلسه حضور يابد تا به اين ماجراي کنوني خاتمه دهد. تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]
صفحات پیشنهادی
آبروی خوشنویسیمان در خطر است
آبروی خوشنویسیمان در خطر است-آبروي خوشنويسيمان در خطر است «حميد عجمي» را بيشتر افراد با خط «معلي» ميشناسند، هنرمند خوشنويسي که بعد از 150 سال خطي به ...
آبروی خوشنویسیمان در خطر است-آبروي خوشنويسيمان در خطر است «حميد عجمي» را بيشتر افراد با خط «معلي» ميشناسند، هنرمند خوشنويسي که بعد از 150 سال خطي به ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها