واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: در آن دنیا هم نمی بخشمتاز مجموعه نقل از ما، حدس از شما(2)
حدس نام این شهید با شما. البته در روزهای آتی ما هم ایشان را معرفی خواهیم کرد.یكى از افسران ارشدى كه استاد دانشكده بود، داشت در مورد انتخاب نوع مشروب مناسب و آرایش سر و صورت با مدل جدید، توى ارتش حرف مىزد. حسن، سرش را پایین انداخت و مشغول نوشتن شد. استاد كه سابقه نماز و روزهاش را مىدانست، عصبانى شد و گفت: آهاى! دارى چیكار مىكنى؟حسن خونسرد گفت: هیچى، دارم صحبتهاى مفید و شیواى شما رو یادداشت مىكنم.استاد حرصش گرفت؛ پس بلند شو بیا براى بقیه هم بخوان.حسن بلند شد و رفت جلوى تخته. خیلى جدى از روى دفترش خواند. همه از خنده رودهبُر شده بودند؛ اما استاد و حسن اصلاً نخندیدند. افسر ارشد برایش برگ زندان نوشت.***هیچ وقت بلند نمىخندید. خندهدارترین جكها و لطیفهها، فقط لبخندى روى لبش مىنشاند.***دانشجو بودیم و با حسن یك اتاق اجاره كرده بودیم؛ در طبقه بالاى خانه، آقایى با دو دختر جوانش زندگى مىكرد. ما با او رفت و آمد داشتیم؛ اما خودش همیشه مىگفت: حسن جلوى دخترهایم سرش را هم بلند نمىكند.***«ببخشید آقا! مىشه كمك كنید این ساكها را ببرم خانه»؟حسن بدون این كه به دختر نگاه كند، خریدهایش را تا در خانه برایش برد؛ خواست خداحافظى كند كه دختر گفت: من رو نشناختى؟حسن جواب داد: نه.- «من دختر همسایهتان هستم».حسن بازهم نگاه نكرد و گفت: «ببخشید خواهر كه نشناختم».***یكى از دخترهاى محله به بهانه دیدن دوستش آمده بود ساختمان ما و یك نامه از زیر در واحد ما انداخت تو. نامه را برداشتم و نشان حسن دادم. او گفت: در این را باز نكن. این نامه شیطان است. گفتم: لااقل بخون ببین چى نوشته. جواب داد: گفتم كه نامه شیطانه.... خودم باز كردم و خواندم. براى حسن نوشته بود: «من سه سال است كه به شما علاقهمندم؛ اما شما حتى یك بار هم سرتان را بالا نگرفتهاید كه به من نگاه كنید. من شما را حتى در آن دنیا هم نمىبخشم». وقتى براى حسن هم خواندم، گفت: من هنوز همسر مورد علاقهام رو پیدا نكردهام. هر وقت به این مرحله از زندگى برسم، حتماً ازدواج مىكنم و سال بعد در شیراز، با خواهر یوسف كلاهدوز كه با هم همدوره بودند، ازدواج كرد.تنظیم برای تبیان:شریعتمداربرای پاسخ به این سوال به این لینک مراجعه کنید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 620]